با توام ای دلشورهی شیرین...
ای شادی غمگین..
ای غم مبهم..
هر چه هستی باش!
امّا کاش ...
نه ، جز اینم آرزویی نیست:
هر چه هستی باش
امّا باش...
✍🏼 #قیصر_امین_پور
📙 دفترِ آینههای ناگهان
#یک_استکان_شعر
✍ با شما همراه هستیم(ایتا، تلگرام و اینستاگرام):
📡 @farhangi_sut
🔰🔰🔰🔰🔰
دلتنگی واژه ایست
که نه شب درمانش میکند
نه عطر شب بوها زیر باران
نه قصه های شبانه
من از دلتنگیت
پر از آوازهایی شده ام
که به گوش نمیرسند...
#احسان_عظیمی
🔰🔰🔰🔰🔰
سـراسر نامهارا گشتـهام
و نام تـو را پنهان ڪردهام...
میدانم شبـی تاریڪ در پی است...
و من به چـراغ نامت محتاجـم...
طوفانهایی سـر چهار راهها
ایستادهاند و انتظار....
مـرا میڪشند...
و من به زورق نامت محتاجـم..!!!
#شمس_لنگـرودے
#یک_استکان_شعر
✍ اخبار فرهنگی - دانشجویی(ایتا، تلگرام و اینستاگرام):
📡 @farhangi_sut
بده بـــه دست من این بار بیستونها را
که این چنین به تو ثابت کنم جنونها را
بگـــو بـــه دفتـــر تاریــــخ تا سیاه کند
به نام ما همه ی سطرها، ستونها را
عبور کم کن از این کوچه ها که می ترسم
بسـازی از دل مـــردم کلکسیونهـــا را
منم کـــه گاه به ترک تـو سخت مجبورم
تویی که دوری تو شیشه کرده خونها را
میان جاده بدون تو خوب می فهمم
نوشتههای غــــم انگیز کامیونها را!
زنده یاد #نجمه_زارع
#یک_استکان_شعر
✍️ اخبار فرهنگی - دانشجویی(ایتا، تلگرام و اینستاگرام):
📡 @farhangi_sut
✅
ساعت به وقت لبخند
پیش ازفوران دلتنگی
درجاده ایی پرشبنم
غزل از چشم مست تو
قرار از دل خسته من
گرما ازآغوش تن سوز تو
آرامش سهم قلب بیتاب من
به آمدن و ماندن مبتلاییم
به عشق،به یکدیگر
هم پیاله ی لحظه هایم هستی
هم قافیه ی اشکهایت
هموزن لبخندهایت
می مانم...
#منصوره_صادقی
#یک_استکان_شعر
✍️ با شما همراهیم(ایتا، تلگرام و اینستاگرام):
🆔 @Farhangi_sut
آورده است چشم سیاهت یقین به من
هم آفرین به چشم تـو هم آفرین به من
من ناگزیر سوختنم چون که زل زده ست
خورشید تیــــز چشم تـو با ذره بین به من
ای قبله گـــاه نـــــاز ! نمـــــازت دراز باد !
سجاده ات شدم که بسایی جبین به من
بـــــر سینه ام گذار سرت را کــــه حس کنم
نازل شده ست سوره ای از کفر و دین به من
یاران راستین مرا می دهد نشـــان
این مارهای سرزده از آستین به من
تا دست من به حلقه ی زلفت مزین است
انگار داده است سلیمان نگیـــن بــــه من
محدوده ی قلمرو من چیـــــن زلف توست
از عرش تا به فرش رسیده ست این به من
جغـــرافیــــای کوچک من بازوان تــــوست
ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من ...
#علیرضا_بدیع
#یک_استکان_شعر
📪 دریافت آثار شما:
🆔 @farhangisut
✍️ با شما همراهیم(ایتا، تلگرام و اینستاگرام):
🆔 @Farhangi_sut
میخورم غَم، خونِ دل مینوشم از اویی که نیست
مست و حیران میشوم با عطرِ گیسویی که نیست
در خیـالم با خیـالـَش روز و شـب سـر میـکنـم؛
وِرد میخوانم خوشَم باسِحروجادویی که نیست
راضـی ام حتـّی پـَس از مـرگـم بیایـد بـر سَـرَم
باز دِلـخوش میـشـوم با نوشدارویی که نیـست..
چـشـم بَـر هَـم میگـُذارم او نمـایـان میـشود
پیش می آیم به سمتِ ماه بانویی که نیست..
فرض کـن شیـری که دنبالِ شِکاری تیزپا ست
در خیالـَم میدَوَم دنبـال آهـویی کـه نیـست...
باز هَم #شـب میـشود.. او را بـغل میگـیرم و
میبَرم در باغی از گلهای شب بویی که نیست..
#امیرحسین_اثناعشری
#یک_استکان_شعر
📪 دریافت آثار شما:
🆔 @farhangisut
✍️ با شما همراهیم(ایتا، تلگرام و اینستاگرام):
🆔 @Farhangi_sut
اگر خشکم اگر زردم درخت رو به پاييزم
تمام برگهايم را به پاهای تو می ريزم
چه نيرو می دهد بر من نگاه چشمهای تو
بيا بنشين کنار من که از عشق تو برخيزم
الا ای دست رحمت دستهايم را نمی گيری
که در اين لحظه آخر به دامانت بياويزم
تو آن تنها ترين هستی يل خانه نشين هستی
من آن تنها زنی هستم که از درد تو لبريزم
الهی بشکند دستی که باعث شد به پيش تو....
....از اينکه مقنعه از چهره برگيرم بپرهيزم
غريبی خوب می دانم ولی کمتر بيا خانه
خجالت می کشم وقتی به پايت بر نمی خيزم
👤 علی اکبر لطیفیان
#یک_استکان_شعر
#فاطمیه
📪 دریافت آثار شما:
🆔 @farhangisut
✍️ با شما همراهیم(ایتا، تلگرام و اینستاگرام):
🆔 @Farhangi_sut
. 🔹درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت
در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت
.
سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت
.
در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد
آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت
.
بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟
.
من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم
من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت
.
با شانه شبی راهی زلفت شدم اما ...
من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت
.
در محفل شعر آمدم و رفتم و ... گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !؟
.
می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت ...!!!
👤 محمد سلمانی
#یک_استکان_شعر
📪 دریافت آثار شما:
🆔 @farhangisut
✍️ با شما همراهیم(ایتا، تلگرام و اینستاگرام):
🆔 @Farhangi_sut
خفته در رنجیم و در رویا پریشان میرویم
قهر با صحبت ، زمین گیر ، خوار و ویران میرویم
پند و اندرزم مده ، کورم ، نصیحت را چکار ؟
آنچنان خوردیم ، چنین افتان و خیزان میرویم
سفره خالی ، ما ز خون دل کنون را زنده ایم
در پی خود ، زیر باران ، طرد و گریان میرویم
این که در کنجم چنین ، از وهم شوخ چهره نیست
از سر زخم زبان اینگونه پنهان میرویم
نان ما خوردند و از باور سخن گفتند همی
پوچ و خالی ، عاقبت بیجان و ایمان میرویم
ما ز چشم خود سقوطی کرده ایم افسانه وار
مشت در آیینه ، بیمار و پشیمان میرویم
این مکان کز خانه نقشی بیش ندارد ، خانه نیست
از سر اجبار ، ما از خاک ایران میرویم !
👤 مهدی حیدری
📚 مهندسی برق ورودی ۹۹
#یک_استکان_شعر
📪 دریافت آثار شما:
🆔 @farhangisut
✍️ با شما همراهیم(ایتا، تلگرام و اینستاگرام):
🆔 @Farhangi_sut
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️خبر از یک زن بیمار شود میمیرم
▪️مادری دست به دیوار شود میمیرم
▪️با زمین خوردن تو بال و پرم میریزد
▪️چادرت را نتکان عرش بهم میریزد
#یک_استکان_شعر
#کلیپ
#شعرخوانی
#فاطمیه
✍ با شما همراهیم(ایتا، تلگرام و اینستاگرام):
📡 @farhangi_sut
مادر تو مرا چهر خدایی و همان
بیمارم و تاریک ، شفایی و همان
دوشیدم و زین دل به جز آهی نچکید
اما به دلم نور رضایی و همان
لبخند تو خود ضامن خوشبختی و بس
انگار که دستور قضایی و همان
دستان چروکت همه چوب خط و زمان
از بند بدی ها تو رهایی و همان
هر قدر بگویم نتوان وصف تو کرد
هر درد که گویم تو دوایی و همان
عارض شود امروز خداوند ولی
شایستهی تمجید و ثنایی و همان
👤 مهدی حیدری
📚 مهندسی برق ورودی ۹۹
#یک_استکان_شعر
📪 دریافت آثار شما:
🆔 @farhangisut
✍️ با شما همراهیم(ایتا، تلگرام و اینستاگرام):
🆔 @Farhangi_sut
نشسته در حیاط و ظرف چینـی روی زانــویش
اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش
قناری های این اطراف را بی بال و پر کرده
صدای نازک برخورد چینـی با النگویش
مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان
کـــه در باغــی درختــی مهــربان را آلبالویش
کســوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من
به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟
اگــر پیــچ امین الدوله بودم می توانستم
کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش
تـو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی
یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش
قضاوت می کند تاریـــخ بیـــن خان ده با من
که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش
رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من
هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش
👤 حامد عسگری
#یک_استکان_شعر
📪 دریافت آثار شما:
🆔 @farhangisut
✍️ با شما همراهیم(ایتا، تلگرام و اینستاگرام):
🆔 @Farhangi_sut