برف که نه، سوز برفی می آید
نمیدانم، تطبیق زمانی نداده ام، که آن زمان هوای مدینه چطور بوده - شب ها-
چهل پنجاه دقیقه بچه بغلت باشد از این خانه به آن خانه، شاید سختی اش برابری کند با حمل شش ماهه، از این کوچه به آن کوچه.
چهارتای دیگر را گذاشته ام خانه. دوتایشان خواب، دوتا مشغول بازی. اگر با من همراه میشدند، بیشتر شبیه میشدم به آن کسی که همه آرزویم خادمه درگاهش شدن است.
آخر دوست دارم که شبیه باشم
تأسی کنم
همین است که نذر کرده ام در چهل خانه را بزنم.
منِ زن، منِ مادر، با بچه...
با یکی از همسایه ها، شکلات خریده ایم و امروز شروع کرده ایم.
در همین چند روز باقیمانده،
برویم مردم را، امت را، تواصی کنیم به حق، دعوت کنیم به مشارکت
یکی یکی، چهره به چهره.
استرس داشتیم. با «یا فاطمة الزهرا اغیثینی» شروع کردیم اما از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان از ۱۵-۱۶ خانه امروز، ۶-۷ تا نبودند، بقیه هم گفتند حتما رأی خواهند داد!
همسایههای خوبی داریم؛
کار آسان ما کجا، گفت و گو با بزرگان و جنگاوران و سیاسیون مدینه کجا…
گفتیم اگر بشود فردا برویم با خانم های مغازه دار محل صحبت کنیم. من آشنایی ندارم، اما همسایه همراهم گفت با بیشترشان سلام علیک دارد. انشاءالله که فایده کند. حداقل برای شروع صحبت.
فاطمه زهرا - سلام الله علیها - هم آشنایی داشت. همه ناسلامتی، یک روزی اصحاب پدرش بودند، هم رزم های شوهرش بودند، زن هایشان هم مسجدی های خودش بودند. ولی فایده نکرد. یعنی کرد ها، ولی در حد اینکه همان شب فقط، دم در، به حرفهایش گوش کنند و سر تکان دهند. اما صبح که میشود هیچ کس پای کار نیاید.
نذر کرده ام در چهل خانه را بزنم.
چه در را باز کنند چه نکنند
چه حرفم را گوش دهند چه ندهند
چه با من موافق باشند و با لبخند بدرقه ام کنند چه از کوره در بروند و به اندازه همه اعصاب خردی شان از اوضاع اقتصاد و معیشت، سر من داد بزنند.
نذر کرده ام کاری شبیه #مادرش کنم - ولو با کلی تفاوت در شکل و شرایط -
بلکه خود و خدایش ببینند که امت این عصر و زمان، با آن مردم هزاری توفیر دارند
و
#آمدنش کمی زودتر شود…
پینوشت:
نوشتم که شاید به کار کسی بیاید. بقیه هم بلند شوند با هم تأسی کنیم. نذری چند پیاله شله زرد، چند تکه کیک، چند دانه شکلات، بهانه های خوبی هستند برای تواصی به حق، برای یاری آخرالزمانی امیرالمؤمنین، برای تقویت حکومتی که زمینه حکومت فرزند فاطمه است…