#آب_شدن_تنبلی☄
روز اول ماه رمضان، در محوطه دانشگاه با چند تا از دوستام وایستاده بودیم و صحبت میکردیم که سعید با حالتی تمسخرآمیز گفت: 🗣
«این چه مهمونیه که خدا گرفته؟! 😱
جز گشنگی و تشنگی چی داره که خوبه؟!»😞
به او نگاه کردم و گفتم: «خیلی دلیل داره، چن تا شو میگم بهت، تو مثلا رفتی خونه کسی مهمونی می تونی بخوابی؟! اینجا خدا میگه مهمون منی راحت بخواب، تازه نمره مثبتم بهت میده!📿📿
سفره افطارش خانواده ها را دور هم جمع می کنه. سحرش بهت فرصت میده با خودت خلوت کنی ببینی چن چندی؟!
🌹🌹🌹
قرآنم بعد از این که روزه رو واجب میکنه دلیلش رو میگه: «باشد که پرهیزکار شوید». ❤️
- خب این چهار تا! دیگه؟😊
با دستم به شکمش زدم و گفتم:
- اینم یه دلیل دیگه، خیلی به دردت میخوره؟! 🤔
باعث میشه تو طول روز فکر فقرا بیفتی که چقد سختی می کشن! شاید هم این، یه ذره آب شه!👌👌👌👌👌
✍ احمدی عشق آبادی
#شیوه #بیان_دلیل🔳
#نهی_از_روزه_خواری▪️
💐@farhangikowsar
#نمیخوای_پیاده_شی؟☄️
از صندلی پشتی صدای گفتگوی آنها میآمد که نوجوان از پدرش پرسید:
- چند روز از ماه رمضان رفته؟🤔
- پنج روز! همشو روزه گرفتی، الان تو امیر چهارده سالهی با ایمانی و محبوب خدایی..💎💎
یواشکی آدامس را از دهانم درآوردم و شرمندهی خودم شدم. در سی سالگی نه ایمان دارم و نه دوستی مثل خدا، انگار امیر مأموری بود تا مرا از خواب بیدار کند. در فکر بودم از فردا... صدای رانندهی اتوبوس واحد بلند شد:📣
«آقا ایستگاه آخره نمیخوای پیاده شی؟»😇
☄️عشق آبادی☄️
#شیوه #غیرمستقیم
#به_در_بگو_دیوار_بشنوه
#نهی_از_روزه_خواری
💐@farhangikowsar
#شیطانی_لای_پرههای_پنکه☄
نماز ظهر و عصر تمام شد. سرم مثل پنکههای آویزانِ سقفِ مسجد، از تشنگی گیج می رفت. 😔
وسوسه به سراغم آمده بود و شیطان در گوشم میگفت:🙊
«برای چی اینقدر به خودت سختی می دی؟ ها؟! تشنگی و غذا نخوردن چه فایده ای داره؟!»😈
امام جماعت رو به نمازگزارها ایستاد. عادتش بود بعد از دو نماز یک صحبت کوتاه میکرد. گفت: 🗣
«رسول خدا (ص) می فرمایند: «خواب روزه دار عبادت است». 📿
«در بهشت دری است به نام ریان(سیراب شده) که فقط روزه دارها از آن وارد می شوند.»» 😇😇
شیطانی که در ذهنم بود لای پرههای پنکه، تکه تکه شد. بلند شدم، به خانه رفتم و تا افطار با خیال راحت خوابیدم.
🌹🌹
✍ احمدی عشق آبادی
#نهی_از_روزه_خواری🔳
#شیوه #تشویق▪️
💐@farhangikowsar
#جنگ_ساندویچ_و_شله_زرد☄
در به در دنبال جای می گشت تا ساندویچی که از خانه یواشکی برداشته بود را بخورد. 😔😔
وارد کوچهی باریکِ بن بستی شد و در انتهای آن روی پلهی منزلی نشست. کیفش را باز کرد و ساندویچ را برداشت، اما هنوز مطمئن نبود و در حال جنگیدن با شیطان بود که ناگهان در باز شد و پیرمردی با ریشهای سفید گفت:😇
- جوون چه کار میکنی خدا همه جا هست!📿
رنگ پریده و سراسیمه جواب داد:
- هیچی داشتم می رفتم!☺️
- نگران نباش دو کلمه گوش بده بعد خواستی برو!
سال چند روزه؟ ۳۶۵ روز، حالا خدا ۳۰ روزش رو به خاطر خودمون گفته روزه بگیرید. خدا بی نیاز از همه چیزه جوون.
- بله درسته خداحافظ.👀
اذان مغرب تازه تمام شده بود و سعید با کاسه شله زرد در دست، زنگ خانه پیرمرد را زد.🍲
✍ احمدی عشق آبادی
#نهی_از_روزه_خواری🔳
#شیوه #آسان_سازی▪️
💐 @farhangikowsar
با دلیل، امر و نهی کنیم!
خداوندبعدامربه روزه، دلیل آن را نیز بیان می کند🌹
((شایدپرهیزکارشوید))☄☄
#نهی_از_روزه_خواری
💐 @farhangikowsar
#روسری #توکلت_را_سر_کن!☄
از حرفهایش معلوم بود معلّمشان آن قدر از سختیهای روزه و روزهای بلند تابستان صحبت کرده که تهِ دلِ بچهها را خالی کرده. 😳
اضطرابِ رمضان گرفته بود. میگفت: «چه جوری میخوام طاقت بیارم؟!»
😔😔
گفتم: «دخترم! تو که پارسال کُلّ ماه رمضون رو روزه گرفتی. تازه روزها بلندتر از الان بود.» مانتوش را پوشیده بود و همانطور که داشت روسریاش را سر میکرد گفتم: 😇😇
«ببینم الان که میخوایم بریم مهمونی اضطراب داری؟»🤔
خندید و گفت: «مهمونی که اضطراب نداره!» گفتم: «ماه رمضون هم مهمونیه، مهمونی خداست. لباسِ آرامشت رو بپوش! روسریِ توکّلت رو سر کن! خدا منتظرته.» آینه را ول کرد و دوید طرفم و بغلم گرفت.🤗🤗
#شیوه #آسان_سازی #زیباسازی🔳
#نهی_از_روزه_خواری▪️
💐@farhangikowsar
گناهِ علنی، زشتیِ گناه رو از بین میبره و دین رو به خطر میندازه. نمیشه وایستاد و فقط فوت کرد.
باید آتش گناهِ علنی رو گرفت و خاموشش کرد.
#نهی_از_روزه_خواری
💐@farhangikowsar
#کت_و_شلوار_مارک_دار☄
🌱🌱
بحثشان بالا گرفته بود. مچ دستش را گرفته بود و داشت او را طرف مأمور میکشاند. 😱
رفتم جلو. ماه رمضان توی پیادهرو فلافل میفروخت. التماس میکرد:🙏🙏
«تو رو خدا ولم کن! خرج زن و بچهم رو ندارم. مجبورم.» گفتم: «یعنی اگه خرج یه ماهت رو داشته باشی نمیفروشی؟» گفت: «منم مسلمونم. خدا شاهده خودم روزهم.» نگاهی به مردی کردم که مچ این آقا را گرفته بود.👤
از ساعت مچی و تلفن همراه و کت و شلوار مارک دارش معلوم بود مایهدار است. از نگاهم، همه چیز را فهمید. دستهچکش را درآورد و نوشت و به طرف داد. 👌
بعد از غروب که از همان جا رد میشدم مرد فلافل فروش داشت فلافلهای امروزش را که نفروخته بود خیرات میکرد. میگفت: «افطاری صلواتی.»👏👏👏🌹🌹
#شیوه #کمک_مالی🔳
#نهی_از_روزه_خواری▪️
💐@farhangikowsar