🌱سال ۱۳۶۱:
⚡️با معادلات مادّی آزادی خرمشهر امکان نداشت. ما بودیم و یک دنیا در مقابلمون. دیگه خرمشهر جزئی از عراق شده بود. امّا قدرتِ امید، نیروی ایمان و خداباوری کار خودش رو کرد. خرمشهر آزاد شد.🍃
🌱سال ۱۴۰۳؛
⚡️قسمتی از خاکِ فرهنگمون دستِ دشمنه. با معادلات مادّی آزادیش امکان نداره. ما هستیم و یک دنیا در مقابلمون. دیگه اون قسمت از فرهنگمون جزئی از خاک دشمن شده. امّا قدرتِ امید، نیروی ایمان و خداباوری میتونه کار خودش رو بکنه. میتونه آزادش کنه.🍃
#فرهنگ #حجاب #دشمن
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
💐 @farhangikowsar
🌷پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند اما حقیقت آن است که زمان، ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.🌷
💐 @farhangikowsar
بعضیا یه جوری کتاب و حذف کردن و گوشی دادن دست بچه ها که آینده اینجوری میشه!👆👆👆👆👆
🌵 #بعضیا
💐 @farhangikowsar 🙆
استان #همدان
🏴حضور مدیر محترم حوزه های علمیه خواهران استان همدان سرکار خانم ناطقی خمسه، مدیران ، اساتید ، کادر و طلاب مدارس علمیه استان همدان در مراسم بزرگداشت شهدای خدمت در حسینیه امام خمینی ( ره ) همدان
📅 شنبه ۵ خرداد ماه ۱۴۰۳
#معاونتفرهنگیتبلیغی
💐 @farhangikowsar
کوثر فرهنگی اجتماعی
☄ #طلبگی_انتخاب_من_است!
◾فصل دوم [قسمت دوم]
حرف های ستاره ذهنش را حسابی بهم ریخت و تردید، تصمیمی را که گرفته بود.
چند روزی از این اتفاق می گذشت که حسنا به طور اتفاقی در پیاده روی چند خیابان آنطرفتر مسجد، نگاهش به ستاره افتاد و چشمهایش از تعجب گرد شد، با دست به صورتش زد تا از فکر و خیال بیرون بیاید و دقتش بیشتر شود.
اشتباهی در کار نبود ستاره با پوششی متفاوت و ناهنجار همراهِ دوستانش در پیادهرو قدم می زد، گرم صحبت و خنده بود، حسنا که دقیقا به سمت آنها گام برمیداشت خود را به نزدیک ترین مغازه لباس فروشی خیابان رساند و وارد آنجا شد تا گروه ناهنجار دور شوند.
پس از چند دقیقه که بساطِ صدایِ خندهها کمرنگ شد، آرام آرام از مغازه بیرون آمد، عینکِ دودیش را به چشمانش چسباند و با فاصله پشت سر دخترها به راه افتاد و تا درب ورودی مجتمع یاس سفید آنها را تعقیب کرد و با فکر و خیال بیشتر به خانه برگشت... واقعا نمی دانست حرفهای آنروزِ ستاره را باور کند یا پوشش امروزش را....
چند دقیقهای از ورودش به خانه نمی گذشت که مهسا با عصبانیت وارد شد و بهرام پشت در محکم بسته شدهِ، خشکش زد..
طاهره، حسنا و بهاره همدیگر را زیرچشمی نگاه کردند و طاهره گفت؛
- باز چی شده آبجی؟ یه بار دیگه به این محکمی درو ببندی خونه می ریزه پایین!
- هیچی از این بهرام شوهر در نمیاد! کی قرار بوده بریم با بابا صحبت کنیم نمیاد که نمیاد!
- بهش فرصت بده خب خواهر من!
- توام همش همینو بگو خب، فرصت بده فرصت بده.
مهسا در اتاق را محکم بست و صدای گریه اش بلند شد. مثل همیشه طاهره برای صحبت و دلداری....
حسنا سماوری را که مثلِ دل خودش می جوشید کم کرد و چایی تازه دم کشیده را در استکان های کمرباریک ریخت و کنار خواهرش بهاره نشست و گفت؛
- واقعا ستاره رو تو مسجد دیدی؟
- آبجی! کجا میخاستم ببینمش؟ قبلا پرسیدی بهت گفتم که... دوباره دیدیش مگه؟
- آره، تصادفی دیدمش نه از چادر خبری بود و نه از...
- خب دیگه همینه خدا رو شکر منصرف شدی بری طلبگی...
- نخیرم! چه ربطی داره؟ فقط شک به دلم افتاده حرفاش و تیپش با من یه جور و امروز یه جور دیگه!
- بیا بریم دنبال کار بابا منتظره آبجی! بیخیال ثبت نام شو.
- از فردا میریم....
در دل بهاره لبخندی نقش بست که حسنا از رفتن به حوزه منصرف شده است اما نمی دانست تازه شروع ماجراست... .
ادامه دارد
✍ #احمدیعشقآبادی
برای مطالعه فصل اول 👇👇
💐 @farhangikowsar
8.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴مملکت رو امام زمان نگهداشته
مملکت رو خدا نگهداشته
این صحبتهای شهید باقری که برای حدود ۴٢سال قبله رو گوش بدید
💐 @farhangikowsar
May 11
امام رضا علیه السلام :
«سرآمدِ خِرد، پس از ايمان به خدا، مهرورزى با مردم و نيكى كردن به هر شخص خوب و بدى است».
🔹 «رَأسُ العَقلِ بَعدَ الإيمانِ بِاللَّهِ التَّوَدُّدُ إلَى النّاسِ، وَاصطِناعُ الخَيرِ إلى كُلِّ بَرٍّ وفاجِرٍ».
📚 عيون أخبار الرضا عليهالسلام : ج٢ ص٣٥ ح٧٧
💐 @farhangikowsar