eitaa logo
فرهنگ یار
265 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
64 فایل
کانال جامع ما در پیام رسان های: ۱- سروش به آدرس farhang.yar@ ۲-روبیکا ارتباط با مدیر کانال : @AMMAR313_1401
مشاهده در ایتا
دانلود
فرشته ای به نام امین (۱) داستان زیر بخشی از سخنرانی استاد شیخ حسین انصاریان است. در تاریخ۲۰مهر ۱۳۶۵ جوانی به نام امین نامه ای برای مجله زن روز می نویسد. (دستخط نامه ها با جستجو در اینترنت قابل مشاهده است) نامه اول : پسری ۱۷ ساله هستم و در خانواده‌ای مرفه و ثروتمند زندگی می کند پدر و مادرم هر دو پزشک هستم و صبح زود تا پاسی از شب را خارج از منزل سپری می کنند. آنقدر مشغله کاری شان زیاد است که اصلاً از خودشان نمی پرسند تنها فرزندشان( من) کجا هستم؟ چه کار می کنم ؟ با چه کسی رفت و آمد دارم ؟ تنها کاری که آنها برایم کردند این بود که برای رفع مشکل تنهایی ام در خانه، دختر خاله ام (که همسن خودم می باشد) را به سرپرستی پذیرفتند، تا تنهایی ام را پر کند. غافل از اینکه این آغاز مشکلات من بود. یک سال است که دختر خالم ام به خانه ما آمده و مدام با پوشیدن لباس های نیمه برهنه و آرایش های هوس برانگیز و ترفندهای شیطانی، از من تقاضای انجام گناه را می کند. اما به لطف خدا من تا به حال اسیر این هوس بازی‌هایش نشده ام و برخلاف پدر و مادرم که می دانم مثل دختر خاله ام اهل هوسبازی هستند، دامن خود را به گناه آلوده نکرده ام. شما را به خدا کمکم کنید.چطور می توانم جواب حرف های چرب و نرم دختر خاله ام را بدهم؟ بارها او را نصیحت کرده ام اما گوشش بدهکار نیست. می دانم که اگر موضوع را با پدر و مادرم مطرح کنم، آنها نیز از دخترخاله ام حمایت می‌کنم. می‌دانم که زیبایم باعث می شود که دختر خاله ام هوس بیشتری نسبت به من پیدا کند . اگر موهای طلایی و چهره ای زیبا نداشتم شاید اینطور نمی شد. من نمی خواهم تسلیم شوم،نمی خواهم گناه کنم ای کاش زیبا نبودم،ای کاش در خانواده‌ای فقیر زندگی می کردم و چهره زشتی داشتم تا چنین اتفاقی برایم نمی افتاد. کمکم کنید که او را هدایت کنم، کمکم کنید به گناه نیفتم ... با تشکر برادرتان امین ۲۰ مهرماه ۱۳۶۵ ساعت۳۰: ۱۷ 👈 ادامه دارد 📗 کتاب کلید اسرار -سعید اسلامی-صفحه ۲۳۱ 🔰http://eitaa.com/farhangyar99
فرشته ای به نام امین(۲) نامه دوم: مسئولین مجله زن روز، سلام مدتهاست که منتظر جواب شما هستم ،اما هنوز نامه ای از شما دریافت نکرده ام . قضیه جالبی برایم اتفاق افتاده که خدمتتان بازگو می‌کنم . حدود یک هفته بعد از اینکه برای شما نامه نوشتم و در مورد هوس بازی های دختر خاله ام توضیح دادم، شبی در خواب مردی سبزپوش را دیدم که به من گفت: امین جان! وقت آن رسیده که به دانشگاه اصلی بروی، وقت را تلف نکن... تعبیر خواب را از روحانی مسجد مان پرسیدم او گفت: دانشگاه اصلی همان جبهه است. الان که دارم این نامه را برایتان می نویسم عازم جبهه هستم . شاید لایق شهادت گردم و تا آمدن جوابتان به سوی معبودم پر کشیده باشم . برای همین آدرس مدیر دبیرستان مان را می دهم که اگر جواب نامه ام را فرستادید و من در این دنیا نبودم، به شما خبر شهادتم را بدهد. اگر هم که زنده بودم ، خودم جواب خواهم داد. خداحافظ و التماس دعا، برادرتان امین -اول دی ماه ۱۳۶۵ 🌹 امین ۴ روز بعد از نوشتن نامه دوم در عملیات کربلای ۴ به شهادت رسید. 📗 کتاب کلید اسرار- سعید اسلامی- صفحه ۲۳۲ 🔰http://eitaa.com/farhangyar99
مربی فرهنگی تا اینکه یک روز پدرم من را با خودش به مسجد برد و دستم را در دست همان جوان قرار داد و گفت : احمد آقا اختیار این پسرم دست شما! ...مگر پدرم چه چیزی دیده بود که اینگونه اختیار من را به یک جوان ۱۶ یا ۱۷ ساله می سپرد؟! چند شب از این جریان گذشت .من هم مسجد نرفتم.یک شب دیدم درب خانه را می زنند.رفتم در را باز کردم . تا سرم را بالا کردم با تعجب دیدم احمدآقا پشت در است! تا چشمم به ایشان افتاد خشکم زد! یک لحظه سکوت کردم . فکر کردم اومده بگه چرا مسجد نمی یای؟ گفتم : سلام احمدآقا ،به خدا این چند روز خیلی کار داشتم ببخشید. همین طور که لبخند داشت گفت : من که نیومدم بگم چرا مسجد نمی یای، من اومدم حالت رو بپرسم.آخه دو سه روزه ندیدمت. خیلی خجالت کشیدم، چی فکر می کردم و چی شد! گفتم: ببخشید از فردا حتما می یام. دوسه روز دیگه گذشت. در این سه روز موقع نماز دوباره مشغول بازی بودم و مسجد نرفتم. یک شب دوباره صدای درب خانه آمد.من هم که گرم بازی بودم دوباره دویدم سمت درب خانه.تو فکر هرکسی بودم به جز احمدآقا. تا در را باز کردم از خجالت مردم. با همان لبخند همیشگی من را صدا کرد و گفت: سلام حسین آقا.حسابی حال و احوال کرد. اما من هیچی نگفتم.فهمیده بود از نیامدن به مسجد خجالت کشیده ام. برای همین گفت: بابا نیومدی، اومدم احوالت رو بپرسم. خلاصه آن شب گذشت.فردا شب زودتر از اذان رفتم مسجد. و این مسجد رفتن همان و مسجدی شدن ما همان. 📗کتاب عارفانه-نشرهادی-صفحه۳۳ 🔰http://eitaa.com/farhangyar99
👆به این عکس نگاه کنید👆 مربوط به چهارشنبه ۲۳فروردین۱۴۰۲ ساعت ۲۲شب گلستان شهدای اصفهان است. 😳 یک روحانی روی سکوی قطعه نشسته و برای مردم در حال گذر ، روایتگری را می کند! 🤔به نظر شما چرا مردم میخکوب شدند و گوش می دهند؟! 🔰@farhangyar99
7.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️حاج احمد کاظمی: شما همون بچه های نیستید که به در و دیوار سنگراتون می نوشتید مشق ما رو امام حسین (ع) مشخص کرده تکلیف ما رو گفته همین امروز مشق ما را مولا مون ، رهبر مون و فرمانده مون مشخص کرده چه افتخاری از این بالاتر تا سالم هستیم ، تا راه می رویم ، تا می کشیم وقت بذاریم و بدوییم تلاش بکنیم 🔰@farhangyar99
یک بسیجی گاهی در اصفهان ایشان [حاج حسین خرازی] را می دیدم ، یک شلوار و پیراهن ساده می پوشید و یک دوچرخه هم داشت که از پدرش بود. یادم هست زمان اعزام جبهه بود و ما می خواستیم با اتوبوس به لشگر برویم. درب کوچۀ موتوری سپاه ، حسین با آمد ، یک تنش بود. سلام و علیک کرد دوچرخه اش را گذاشت و وارد سپاه شد. ما به لشگری اعزام می شدیم که او فرمانده آن بود ، در لشگر هم بود. به قول معروف علم و کتل اضافه نداشت. فرمانده ای بود که عملیات بزرگی مانند بیت المقدس را از داخل یک جیپ هدایت می کرد. اگر امکاناتی وجود داشت آن را برای خط اول بسیج می کرد. اولین سنگر که صبح عمليات زده می شد در خط پدافندی لشگر بود. حسین یک بسیجی بود ، مثل دیگر بسیجیان لشگر، ساده ساده. 📗کتاب حدیث خوبان- ج۱- خلیلیان- ص۲۶۱ 🔰@farhangyar99
12.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج مهدی باکری: آقا رحیم توکل نداشتی، که زمین گیر شدی!😳 🔰@farhangyar99
استفاده از بیت‌المال یک بار در شوش، از ساعت نه صبح تا یک بعد از ظهر تلاش کرد تا با تلفن عمومی با خانواده اش تماس بگیرد. گفتم: حاج آقا، سپاه که پنج خط تلفن دارد، از آن‌جا زنگ می‌زنیم، پولش را به حساب سپاه واریز می‌کنیم. گفت: نخیر، می‌خوام از بیت المال به هیچ شکلی استفاده نکنم. اگر خودم کوچک‌ترین استفاده شخصی بکنم، دیگر به آن آقای نوعی نمی‌توانم بگویم از بیت المال استفاده نکن. حتی هر ماه مبلغی از حقوق خود را به حساب سپاه واریز می‌کرد، مبادا از تلفن استفاده کرده باشد و هزینه آن را بیت المال بپردازد 🔰@farhangyar99
وقتی سرلشکر مهدی باکری فرمانده نام آور لشكر ۳۱ عاشورا به پشت تریبون رسید. قبل از هر اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایش کرد و به جای زیر پایش بر روی تریبون نهاد! آنگاه با لحنی آرام جمله ای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی برای هر کسی گفته ام متأثر شده است.😭 خاک بر سرت مهدی! آدم شده ای که بیت المال را به زیر پایت انداخته اند؟ 🔰@farhangyar99