eitaa logo
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
401 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
8هزار ویدیو
93 فایل
پیج اینستاگرام سرلشکر شهید دکتر مجید بقایی 👇 https://www.instagram.com/farmandemajid?igsh=MWI5c3pxeGVzd2kyZA== جهت تبادل و ارتباط با خادم کانال @Zsh313 #سردار_سرلشکر_شهید_مجید_بقایی #رفیق_شهیدم
مشاهده در ایتا
دانلود
💢لباس شستن در عوض تعمیر ماشین تو جبهه قسمت تعمیرگاه کار میکردم. چون هوای جنوب خیلی گرم بود صبح زود تا ظهر کار میکردیم، ظهر هم میرفتیم استراحت. یه روز ظهر تو هوای گرم یه بسیجی جوانی اومد گفت: اخوی خدا خیرت بده ما عملیات داریم ماشین ما رو درست کن برم. گفتم: مردحسابی الان ظهره خسته م برو فردا صبح بیا. با آرامش گفت: اخوی ما عملیات داریم از عملیات میمونیم. منم صدامو تند کردم گفتم: برادر، من از صبح دارم کار میکنم خسته م نمیتونم. خودم یه ماهه لباس دارم هنوز وقت نکردم بشورم. گفت: بیا یه کاری کنیم من لباسای شما رو بشورم، شما هم ماشین منو درست کن. منم برا رو کم کنی رفتم هر چی لباس بود مال بچه ها رو هم برداشتم گذاشتم جلو تانکر گفتم:بیا بشور. ایشون هم آرام و با دقت لباسا رو میشست. منم برا اینکه لباسا رو تموم کنه کار تعمیر رو لفت دادم. بعدِ تموم شدن لباسا اومد. گفت: اخوی ماشین ما درست شد؟ ماشین رو تحویل دادم. داشت از محوطه خارج میشد که با مسؤولمون برخورد کرد، پیاده شد و روبوسی کردن و هم دیگه رو بغل کردن. اومدم داخل سنگر به بچه ها گفتم: این آقا از فامیلای حاجیه، حاجی بفهمه پوستمونو میکنه! حاجی اومد داخل. سفره رو انداختیم. داشتیم غذا میخوردیم. حاجی فهمید که داریم یه چیزی رو پنهان میکنیم پرسید: چی شده؟ گفتم: حاجی اونی که الان اومد فامیلتون بود؟ حاجی گفت: چطور نشناختین؟ ایشون فرمانده لشکر بودن. 📚 خداحافظ سردار 📌کانال 🕊 https://eitaa.com/farmandemajid
💠خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی! خاطره‌ای از سردار شهید "مهدی باکری" یک روز گرم تابستان، شهید باکری (فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا) از محور به قرارگاه بازگشت. یکی از بچه ها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید: امروز به بچه ها هم کمپوت داده اید؟ جواب دادند: نه، جزء جیره امروز نبوده. مهدی با ناراحتی پرسید: پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟ گفتند: دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما! مهدی این حرف ها را شنید، با خشم پاسخ داد: از من بهتر، بقیه بچه ها هستند که بی هیچ چشم داشتی می جنگند و جان می دهند. به او گفتند: حالا باز کرده ایم، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. مهدی با صدای گرفته ای به آن برادر پاسخ داد: خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی! شهید باکری فرمانده عملیات بدر که پیکرش در اروند رود جاودانه شهید🕊🌹 ‌     ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ کانال 👇 🕊 @farmandemajid ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
🔷 ۲۵ اسفند سالروز شهادت اسطوره آذری زبانان و کل کشور، شهید حاج گرامی باد. 🔹حاج مهدی مدتی قبل از جنگ شهردار ارومیه بود. روزی در شهر سیل آمد و ایشان فرمانده گروه های جهادی و مردمی برای کمک به همشهریانش شده بود. 🔹در این حین پیرزنی به مهدی مراجعه و می گویند: جهیزیه دخترم که آن را به سختی و با کمک مردم تهیه کرده ایم در خانه است و الان آب وارد اتاق می‌شود، تو رو خدا کمکم کنید. حاج مهدی خودش تا کمر داخل آب می شود و نهایتاً جهیزیه آن دختر نجات پیدا می کند. 🔹در این حین پیرزن به او می گوید: درد و بلایت بخورد به سر شهردار بی غیرت ارومیه، او باید بیاید و غیرت و مردانگی را تو یاد بگیرد. اینگونه بود که پیرزن ناخواسته و همزمان هم برای مهدی دعا و هم او را نفرین می کرد! 🔸منبع: «سایت خبر آنلاین، ۱۳۹۸/۱/۴، کد خبر ۴۱۲۱۴» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌     ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ کانال 👇 🕊 @farmandemajid ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
✅ شهید : برای عروسی هیچ هدیه‌ای نگرفتیم. فکر کردیم که چرا باید بعضی از وسائل تجملی وارد زندگی‌مون بشه؟ تمام وسایل زندگی‌مون دو تا موکت، یه کمد، یه ضبط صوت، چند تا کتاب و یک اجاق گاز دو شعله کوچک بود. با همدیگه قرار گذاشتیم فقط لوازم ضروری‌مون رو بخریم، نه بیشتر... 📚 کتاب شام عروسی، ص۵۱ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🆔 @farmandemajid