❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خلطراتیازشهیمجیدبقایی راوي: عبد الحسين واليزاده #قسمت_سی_پنجم هميشه نيمه شب ها وقتي كه نوبت
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی
راوي: عبدالله جاويدان
#قسمت_سی_ششم
زماني به زيارت امام رضا (ع) رفت و چه پر شور زيارت نامه ميخواند و در ورقهاي كه دوستان و رفيقانش را نوشته بود ضمن دعا و نيايش و آرزوي توفيق براي آن ها به جايشان زيارت نامه ميخواند.
يك سال پيش از شهادتش كه به مشهد رفته بوديم مشتاق بود تا سال بعد هم سعادت زيارت آن امام همام را با هم داشته باشيم اما صد حيف كه بار بست و برگردش نرسيديم و برفت.
بعد از عمليات رمضان سال 61 هنگامي كه نيروهاي سپاه پاسداران به سوريه رفتند تا مزار اسوه صبر و استقامت و برد باري يعني زينب كبري(س) را زيارت نمايند. وي كه در اشتياق اين سفر سر از پا نميشناخت مقدمات كار را فراهم آورده بود. مقداري نبات و چيزهاي ديگر تهيه كرده بودند تا آنجا طواف و تبرك دهند اما به دليل گرفتاري ها و طرح و برنامههاي دفاع مقدس خصوصاً زمينه سازي عمليات محرم و والفجر مقدماتي از اين شوق وصف ناپذير گذشت و به اين آرزو دست نيافت. بعدها هم در انديشه بود و بارها از برادران مسئول در ستاد مركزي ميپرسيد كه: كي به سوريه ميرويم؟ مجيد در جريان شناسايي در جادهاي كه هميشه ميگفت اين راه نزديكترين راه به كربلاست به شوق زيارت سالار شهيدان كربلايي شد بعد از شهادت آن مقدار نبات را در كوله پشتياش ديدم و خار حسرت تا ابد در دل نشست.
#فرمانده_مجید
🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی راوي: عبدالله جاويدان #قسمت_سی_ششم زماني به زيارت امام رضا (ع) رفت و چه
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی
راوي: حميد تنهائيان
#قسمت_سی_هفتم
مجيد در هر كاري كه انجام مي داد نفر نخست بود و استعداد عجيبي داشت ايشان در عرصه ورزش همچون ميدان جنگ درخشش عجيبي داشت و استعداد فوق العاده و قدرت بدني همراه با هوش وخلاقيت و منش جوانمردانه ايشان كه از علاقه مندان به بازي فوتبال بود در سال 54 نظر مربيان و اداره تربيت بدني را جلب و به اتفاق هم براي تيم منتخب جوانان شهر برگزيده شديم.
يكي از درس هايي كه از او گرفتم موقعي بود كه براي ديدار با منتخب جوانان آبادان به آن شهر رفته بوديم. توپي را كه با ظرافت و زيركي خاصي روي دروازه حريف برده بود و در موقعيت صد درصد گل بود به من كه در موقعيت هشتاد درصد گل بودم واگذار كرد تا امتياز و سرافرازي گل زدن نصيب من شود. آن دوران گذشت اما حديث ايثارش پاينده ماند و همين خداي متعالش بود كه او را چنان شهره آفاق كرد و ذكرش نقل محافل است.
#فرمانده_مجید
🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی راوي: حميد تنهائيان #قسمت_سی_هفتم مجيد در هر كاري كه انجام مي داد نفر
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی
راوي: عبد الحسين والي زاده
#قسمت_سی_هشتم
ايشان هميشه خودش لباسش را ميشست و اين كار را هيچوقت به كسي واگذار نميكرد يك روز به تداركات آمد براي حمام كردن و شستشوي لباس هايش گفتم: بچهها كمي با آقا مجيد شوخي كنيم!
يك تسبيح داشت كه هميشه در دستش بود اين تسبيح را بطور مخفي از او كِش رفتيم و يكهو در جيبم گذاشتم. لحظاتي بعد ديدم كه مجيد اين طرف آن طرف ميرود و هراسان است. برايم تعجب آور بود كه ايشان حتي رنگ از رخسارشان پريده بود و نگران بود گفتم: حتماً قدر و قيمت اين تسبيح گران است كه او اينطور شده خلاصه ايشان مرا صدا زد و گفت: (استاد) گفتم: (بله جانم) گفت: تو را به خدا يك تسبيح نديدي؟ گفتم: چطور مگه اتفاقي افتاده؟ گفت: نه تو نديدي؟ گفتم: اين جيبم براي شما با خوشحالي آن را در آورد و بوئيد وروي سينهاش گذاشت.
گفتم: آقا مجيد جريان اين تسبيح چيست كه اينقدر مضطرب شدي؟ گفت: تنها يادگاري از شهداي هويزه است كه برايم باقي مانده و براي بنده خيلي مهم و باارزش است و گرانبها. حالا اگر تو آن را برداري ديگه هر وقت ببينمت تب ميكنم.
گر انگشت سليماني نباشد / چه خاصيت دهد نقش نگيني
#فرمانده_مجید
🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی راوي: عبد الحسين والي زاده #قسمت_سی_هشتم ايشان هميشه خودش لباسش را مي
#خاطراتیازشهیدمجیدبقایی
راوی: عبدالحسین والی زاده
#قسمت_سی_نهم
يادم ميآيد زمستان 1359بود ولي باران به حد كافي نبود مجيد به 2 نفر از برادران به نام هاي حبيب فرحاني و سليم شوحاني كه به شهادت رسيدند مأموريت داد تا به رزمندگان آمپول ضد كزاز تزريق كنند. وقتي كه آمپول را تهيه كردند آن ها از خط مقدم تا قسمت تداركات را به خوبي انجام وظيفه كردند و من هم به عنوان موتورسوار در خدمت آن ها بودم.
آخر كار كه آمپول ها اضافه آمد دستور داد كه به اهالي سه روستاي ترويع و صمود شخاتي و عبيد كه منازل خود را ترك نكرده بودند آمپول زده شود تا چنانچه تركشي به آنان اصابت كرد از گزند بيماري كزاز در امان باشند.
ما هم بر اساس دستور آبادي صمود را آمپول زديم و بعد به سراغ آبادي عبيد رفتيم كه بارش باران شروع شد پس از نزول باران گفت: اگر آمپول داريد به آباديهاي ديگر بزنيد.
اينجا بود كه از حاج ابراهيم طهماسبي سوال كردم مگر مجيد از مسائل پزشكي هم سر در ميآورد؟
وي در پاسخ گفت: اي كم و كسري
بعد از اين بودكه فهميدم ايشان سال چهارم پزشكي است.
فرزانه بود و فروتن و بي صدا آئينهاي صادق و شفاف و بي ريا
#فرمانده_مجید
🆔 @farmandemajid