eitaa logo
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
411 دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
8.1هزار ویدیو
94 فایل
پیج اینستاگرام سرلشکر شهید دکتر مجید بقایی 👇 https://www.instagram.com/farmandemajid?igsh=MWI5c3pxeGVzd2kyZA== جهت تبادل و ارتباط با خادم کانال @Zsh313 #سردار_سرلشکر_شهید_مجید_بقایی #رفیق_شهیدم
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتی‌از‌شهید‌مجید‌بقایی راوی: عبدالحسین والی زاده #قسمت_سی_نهم يادم مي‌آيد زمستان 1359بود ولي
راوي: عبدالحسن والي زاده آقا مجيد دوست داشت با كساني كه بيت امام(ره) مي‌آمدند بسيار سخن گويد و آشنا شود و از سخنان آنان بهره گيرد وي مي‌گقت مشتاقم تا از خصوصيات اخلاقي و مشي علمي پيرو مردانه آگاه شوم و اين خصوصيات بر من پوشيده نماند. با عشق و علاقه، آن ويژگي ها را بيان مي كرد و در اعمال خويش به كار مي‌بست يادم هست كه مي‌گفت: حضرت امام(ره) مدتي غذاي سرد مصرف مي‌كرد تا اينكه برخي از مسئولين خدمت ايشان شرفياب شدند و از اين برنامه نگران و گله‌مند شدند از اين رو به خادم و كارپرداز بيت امام گفتند: مگر مي‌شود رهبر انقلاب هميشه مثلاً ماست و خرما بخورند؟ نكته ديگر مربوط به زماني بود كه گاز كوپني بود وقتي كوپن گاز اعلام نمي‌شد امام اجازه نمي‌داد كه بر ايشان زودتر از اعلام كردن كوپن گاز بياورند و بيت امام با استفاده از يك چراغ پخت و پز مي‌كردند. اين دو نكته را خود آقا مجيد برايم تعريف كرد و وقتي چنين سخنراني را مي‌شنيد بسيار مسرور مي‌شد و افتخار مي‌كرد كه سرباز چنين امامي است. 🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتی‌از‌شهید‌مجید‌بقایی راوي: عبدالحسن والي زاده #قسمت_چهلم آقا مجيد دوست داشت با كساني كه بيت
راوي: عبدالحسن والي زاده زماني كه فرزندم به دنيا آمد از عشق بي دريغي كه به مجيد داشتم اسم فرزند ذكورم را هم مجيد گذاشتم و هميشه دوست داشتم خصلت ها و خلق وخوي او مثل مجيد گردد. خلاصه اينكه زماني كه مجيد فرزندم يك ساله بود سردار مجيد بقايي به شهادت رسيد. چند ماهي مي‌شد كه فرزندم سخت در بستر بيماري افتاده بود و همه ما را جواب كرده بودند اين مسئله ما را كلافه كرده بود. شبي همسرم در عالم خواب مادر سردار بقايي را به خواب ديدكه گفت: دارويي گياهي را براي مجيد فرزندم نسخه مي‌كنم و اگر به او بدهي قول ميدهم كه قطعاً حالش خوب مي‌شود زيرا مجيد من هم در اين سن و سال كه بود به همين درد مبتلا شده بود و با همان دارو علاج پيدا كرده بود. ما هم دقيقاً خدا شاهد است با همان دارويي كه در خواب مادر سردار گفته بود مجيد پسرمان را علاج كرديم و در عرض چند روز او درمان شد. تا سوختي بال و پرم/ بنگر چه آمد بر سرم چشم انتظار بر درم / درد خوش و درمان من 🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتی‌از‌شهید‌مجید‌بقایی راوي: عبدالحسن والي زاده #قسمت_چهل_یکم زماني كه فرزندم به دنيا آمد از
راوي: عبدالحسين والي زاده در سال 1359 بنده در سپاه شوش در خدمت آقا مجيد بودم خدا مي‌داندكه درس هاي ارزشمندي از او آموختم بنده از لحاظ سن و سال بزرگتر از ايشان ولي از نظر آگاهي و دورانديشي شاگرد و شيفته او بودم. روزي به آئينه كه نگاه مي‌كردم چند تارموي سفيد را در صورتم ديدم در فكر فرو رفتم و احساس كردم كه ديگر پير شده‌ام براي مبارزه. با اين تصويركه افسرده‌ام كرده بود ناخن گيري را بدست گرفتم تا آن چند تار موي سفيد را از ريشه در آورم. غافل از اينكه آقا مجيد از دور مرا زير نظر گرفته بود. ناگهان صدايي شنيدم كه كسي مي‌گفت:"استاد داري چكار مي‌كني؟" ديدم آقا مجيد است گفتم: مي‌بيني كه موي سفيد در صورتم روييده، دارم آن ها را در مي‌آورم. گفت: استاد اين موي سفيد از هر چيزي خوشگل‌تر است. گفتم: آخه پير مرد شدم. گفت: پير مرد يعني شيخ، يعني بزرگ و نشانگر اين است كه به خداي خود نزديكتر شده‌اي و حرفتان بيشتر خريدار دارد اين مو نشانه اعتبار و بزرگي است نگران نباش و هر دو خندیدیم. 🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتی‌از‌شهید‌مجید‌بقایی راوي: عبدالحسين والي زاده #قسمت_چهل_دوم در سال 1359 بنده در سپاه شوش د
راوي: عبد الحسين والي زاده در سپاه شوش بنده در واحد تداركات بودم روزي يك كاميون لباس اهدايي براي سپاه آمد اما اشتباهاً لباس هاي زنان و كودكان بود كه در گوني هاي متعددي گذاشته شده بود. وقتي سردار بقايي براي سركشي به تداركات آمدند و آن لباس ها را مشاهده كردند ماجرا را پرسيدند گفتم: اين ها لباس هايي هستند كه به طور اشتباهي فرستاده‌اند و به درد رزمندگان نمي‌خورد. اما خوشبختانه به دستور سردار در امور خيريه خيلي مفيد واقع شد بدين گونه كه چندين گوني از آن ها را به كميته امداد امام خميني(ره) در شوش دانيال كه در هفت تپه مستقر شده بود بخشيديم و بقيه را هم در دو نوبت مهم اهدا كرديم. يكي پيش از عمليات فتح‌المبين كه عده‌اي از بچه‌هاي بسيجي مي‌خواستند ازدواج كنند و آقا مجيد دستور داد تا از آن لباس ها براي راه‌اندازي اين كارهاي خير استفاده كنيم و ديگري در زمان بعد از عمليات فتح‌المبين اين گونه كه به عده‌اي آواره و خانه به دوش و عريان كمك كرديم. آنان از ساكنين روستاهاي مرزنشين مثل منطقه حسن قندي بودند كه با عمليات گسترده فتح‌المبين از محاصره در آمده بودند وآواره و سرگردان به زائر سراي حضرت دانيال نبي پناه آورده بودند. پيش از عمليات سردار توصيه كرده بودكه باقيمانده لباس ها را براي موقع اضطراري در خانه خويش نگهداري كنم و من هم اطاعت نمودم و هنگامي كه وضعيت آن آوارگان مستقر در زائر سرا را مشاهده كرد به من گفت: كه استاد از همان لباس هايي كه گفتم در خانه نگهداري شود بياور و به اين ها بده من هم اجابت كردم و خلاصه يك كاميون پوشاك را كه اشتباهي به جاي پوشاك رزمندگان براي سپاه شوش فرستاده بودند با اخلاص و در ميان بينوايان و آوارگان و بسيجيان مستحق و آماده ازدواج تقسيم كرديم ايشان هميشه آينده نگر بودند. 🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتی‌از‌شهید‌مجید‌بقایی راوي: عبد الحسين والي زاده #قسمت_چهل_سوم در سپاه شوش بنده در واحد تدار
راوي: حاج احد حنيفر تعداد زيادي از خانواده‌ها تمايل نداشتند كه شهرشان را تخليه كنند مانده بودند كه براي رزمندگان لباس بشويند و غذا درست كنند و مايحتاج آن ها را برآورده كنند به هرحال هر كاري از دستشان بر مي‌آمد انجام مي دادند منتها منطقه به صورت نظامي درآمده بود و احتمال هر لحظه خطر احساس مي‌شد. به همين دليل بود كه فرماندهان تصميم گرفتند كه هرچه سريع تر شهر بايد تخليه گردد تا كسي آسيبي نبيند. در همين حال بود كه شهيد بقايي اين كار را به بنده محول كرد. من قبول نكردم و گفتم چون من بومي اين منطقه هستم و مردم مرا مي‌شناسند كسي ديگر را مأمور اين دستور فرمائيد. ايشان علت را سوال كردند و بنده گفتم مردم گوش نمي‌كنند و از شهر بيرون نمي‌روند. ايشان گفتند: امتحان كن بنده هم گوش كردم و موضوع را با مردم شهر در ميان گذاشتم. آن ها اعتراض كردند و شروع به گريه كردند. آن ها (مردم) معتقد بودند اگر قرار است شهادتي باشد همه با هم هستيم و صلاح نيست كه شما بمانيد و ما برويم. آمدم و به شهيد بقايي گفتم: حالا ديديد؟ گفتند ولي ما مجبوريم آن ها را از شهر بيرون كنيم به هرحال قرار شد كس ديگري كه غير بومي باشد اين كار را انجام دهد. يكي دو نفر را پيدا كرد و مأمور اين كار كردند اما دو سه روز طول كشيد تا مردم را بيرون كنند البته چندتايي باز هم متقاعد نشده بودند و با همه اين ها ماندند اين تعداد تا پايان جنگ حضور داشتند و همچون رزمنده‌ها از شهر پاسداري مي‌كردند 🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتی‌از‌شهید‌مجید‌بقایی راوي: حاج احد حنيفر #قسمت_چهل_چهارم تعداد زيادي از خانواده‌ها تمايل ند
راوي: فتح‌اله زاهد نژاد در زماني كه بختيار نخست وزير بود همه بچه‌ها درباره اينكه نخست وزير از يك مرد سياسي (از هادي) به يك فرد سياسي و با سابقه از جبهه ملي منتقل شده گفتگو مي‌كردند. ترس از اين مي‌رفت كه اين شگرد سياسي و اصلاحاتي كه از جانب نخست وزير جديد در حال شكل گيري بود تب انقلاب و شور مبارزه را از مردم بگيرد بخاطر همين شب كه همه جا تاريك شده بود و همه جا سكوت بود خبري از حركت بچه‌هاي انقلاب وجود نداشت چون هنوز از طرف امام خميني (ره) موضع گيري نشده بود و كسي نمي‌توانست بي گدار به آب بزند و از سه خود كاري انجام دهد. مشكل تر از همه اينكه عده‌اي از بچه‌ها طبق وعده قبلي بروند و كاري خلاف انجام دهند اينجا بود كه آقا مجيد سكوت را شكست و گفت: بچه‌ها ما به يقين مي‌دونيم كه آقا بختيار را قبول ندارد پس نبايد چنين موقعيتي از دست برود بخاطر همين اين شعر را سر داد كه ما مي‌گوييم شاه نمي‌خواهيم نخست وزير عوض مي‌شود. ما مي‌گوييم فر نمي‌خواهيم پالون فر عوض مي‌شد. و بي آنكه نامي از بختيار به زبان بياورد بچه‌ها را همدل وهم صدا باهم كرد و تظاهرات را در سطح شهر راه انداخت. 🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتی‌از‌شهید‌مجید‌بقایی راوي: فتح‌اله زاهد نژاد #قسمت_چهل_پنجم در زماني كه بختيار نخست وزير بو
راوي: فتح‌اللله زاهد نژاد يك روز آقا مجيد از يك واعظ سخنگو كه قرار بود شب يك مجلس سخنراني داشته باشد درخواست كردند كه مقداري از اوضاع روز سخن به ميان بياورد مكان سخنراني مسجد صاحب الزمان بود جايي كه در بن بست نبود و راه فرار داشت. شب كه شد سخنران بر روي منبر رفت و مطالبي آموزنده گفت اما كلامي در باب مسائل روز به ميان نياورد و به يادداشت هاي بچه‌ها هم هيچ اهميتي نداد. بچه‌ها خيلي ناراحت شدند و مانده بودندكه چه كنند. آقامجيد گفت: بچه‌ها يكي بلند شود و به مردم چاي بدهد كسي هم استكان ها را جمع نكند تا هركدام از بچه‌ها كه در جاي‌جاي مسجد نشسته است به بهانه تحويل استكان ها ولي در واقع بخاطر اعتراض به آن حركت واعظ بلند شده و يكي‌يكي از پيش روي او رد شوند و مجلس را ترك كنند تا به خود آيد و بداندكه اين حركت در برابر خلف وعده او انجام گرفته. بچه‌ها هم طرح او را اجرا كردند و باور كنيد حركت بچه‌ها طوري بود كه در سخنراني بعد آن واعظ( حجه‌الاسلام والمسلمين زنده ياد شيخ احمدبخردي) نمايان شد و در 40روزه شهادت شهداي تبريز با بياني شورآفرين خشم مردم بهبهان را برانگيخت كه به تظاهراتي مهم مؤثر منجر گرديد. 🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتی‌از‌شهید‌مجید‌بقایی راوي: فتح‌اللله زاهد نژاد #قسمت_چهل_ششم يك روز آقا مجيد از يك واعظ سخن
راوي: حميد تنهائيان در سال 48 و49 بنده وآقا مجيد كوچك بوديم هر دو از دانش‌آموزان مدرسه اميركبير و از اعضاي يك كلاس بوديم قرار شد تا صبح جمعه‌اي به روستاي (برج بموني آقا) برويم. با كمبود دوچرخه روبرو شديم عادت هم نداشتيم كه به كسي رو بزنيم و وسيله نقليه‌اش را به صورت قرض بگيريم كم‌كم مي‌خواستم منصرف بشوم و آن روز قيد تفريح را بزنم صبح زود كسي در زد. در را كه باز كردم آقا مجيد را سوار بر دوچرخه‌اش ديدم من نيازي به آن ندارم. گفتم: شما از كجا متوجه شديد؟ گفت: خوب فهميدم. به هر حال محبت كرد و دوچرخه اش را به من داد و رفت ما هم به اتفاق بعضي از دوستان به روستاي برج رفتيم ولي شكسته شدن (شافت) دوچرخه در موقع بازگشت حالم را گرفت و من را شرمنده كرد به شهر برگشتيم غروب كه به در خانه آقا مجيد رفتم گرفته و خجالت زده بودم و گفتم: آقا مجيد (شافت) دوچرخه شكست او كه حالت مرا دريافته بود ولي مي‌خواست كه مرا از شرمسازي رها كند آگاهانه و با سخني صميمانه گفت: نه خودش شكسته بود. من را با بهت زدگي برجاي خود رها كرد و خداحافظي نمود و وارد منزل شد. 🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتی‌از‌شهید‌مجید‌بقایی راوي: حميد تنهائيان #قسمت_چهل_هفتم در سال 48 و49 بنده وآقا مجيد كوچك ب
راوي: ابراهيم شهيد زاده اوائل انقلاب يعني در زمان دولت موقت بود كه دريادار احمد مدني به عنوان استاندار خوزستان منصوب شد. او از لحاظ فكري ملي گرا بود و سياست گام به گام مرحوم مهندس بازرگان را پي مي گرفت. وي در سفري كه به شهرستان بهبهان آمد در مسجد امام جعفرصادق(ع) به ايراد سخنراني پرداخت. در حالي كه محافظان آقاي مدني او را احاطه كرده بودند شهيد بقايي به طرف او رفته و جملاتي از دستورات امام علي(ع) را برايش بيان نمود و سخنان امام علي(ع) را در مورد بيت المال و چگونگي خرج كردن آن برايش تعريف كرد همچنين خطاب به وي گفت: آقاي مدني شما استاندار هستيد و استاندار هم همان والي است پس بايد او امر علي(ع)را درباره‌ي واليان و استانداران به اجرا در آورد و به احكام حكومتي او توجه نماييد. آقاي مدني چرا در حكومت ما كه همان حكومت علي(ع) است گام به‌ گام حركت مي‌كنيد؟ چرا مي‌گذاريد اين مردم مرتباً مورد هجوم واقع شوند به داد مردم برسيد و چشم هايتان را نبنديد و به خيانتكاران مجال ندهيد تا توطئه عليه اين انقلاب و اسلام نمائيد. 🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتی‌از‌شهید‌مجید‌بقایی راوي: ابراهيم شهيد زاده #قسمت_چهل_هشتم اوائل انقلاب يعني در زمان دولت
راوي: ابراهيم شهيدزاده ايشان از مؤسسين جهادسازندگي شهرستان بهبهان بود ايشان در تقويت و جمع آوري امكانات براي جهاد سازندگي خيلي زحمت كشيدند خالصانه و فروتنانه و به صورت جهاد گري گمنام و ساده در كار سازندگي شركت مي‌كرد. روزي از روزهاي مرداد ماه كه هوا خيلي گرم بود (سال 58) كه مصادف با ماه رمضان هم بود براي ساختن مدرسه‌اي در دهستان (تشان) مقداري سيمان را به صورت فله به آنجا مي‌بردم كه آقا مجيد داوطلبانه همراه من به دهستان آمد هوا بسيار گرم بود و لبانمان از فرط تشنگي قاچ خورده بود وقتي به آنجا رسيديم او هم بيل به دست شد و دستمالي را جلوي صورت و مجراي تنفسي خود بست و مشغول خالي كردن سيمان شد. يكي از روستاييان كه شاهد اين صحنه بود و ما را در آن گرما و با زبان روزه نظاره مي‌كرد جلو آمد تا بيل را گرفته و خود بدان كار مبادرت ورزد ولي آقا نپذيرفت و تا آخر به كمك من بيل مي‌زد آن روز طوري بود كه ما دو نفر ديگر رمق افطار كردن نداشتيم و از فرط خستگي هر كدام به جايي افتاده و استراحت كرديم. 🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتی‌از‌شهید‌مجید‌بقایی راوي: ابراهيم شهيدزاده #قسمت_چهل_نهم ايشان از مؤسسين جهادسازندگي شهرست
راوي: همراه و همرزم يوسفعلي حميدي قبل از جنگ و تجاوز آشكار نيروهاي بعثي به خاك ايران برادر (ابوالقاسم دهقان) فرمانده سابق سپاه پاسداران بهبهان نيروهاي بسيجي و سپاهي را احضار كرد و مطالب مهمي را در جمع آنان بيان نمود. وي گفت: تحركاتي از سوي عراق در مرزها گزارش شده و احتمال اينكه دست به يك حمله نظامي بزنند زياد است. از اين رو ضروري است تا از سپاه پاسداران بهبهان رزمندگاني جهت مقابله با تجاوز احتمالي دشمن به منطقه سابله اعزام شوند. تعدادي از برادران تصميم گرفتند تا براي رويارويي با بعثيان به سوي جبهه حركت كنند بنده هم افتخارداشتم كه با آن عزيزان همراه شده و به آن ديار سفر كنم. در آنجا پلي بود كه چزابه را به العماره عراق وصل مي‌كرد در پاسگاهي مخروبه مستقر شديم تا اينكه بعد از حدود يك ماه تجاوز دشمن شروع شد. و اين تجاوز تا پل سابله كشيده شد در آن ايام بود كه با دكتر مجيد بقايي- حبيب اله ‌شمايلي و عبدالعلي بهروز آشنا شدم و آقا مجيد بعد كه جمع رزمندگان را با سخنان شيوا و دل انگيزش صفا داد هرگز از خاطرم نمي‌رود كه آن دلداده دلگير چگونگي نقشه دشمن جهت تصرف بستان مظلوم را بيان مي‌نمود و اينكه ما بايد چه آرايش نظامي در مقابل آن نابكاران داشته باشيم. دشمن زبون از چند محور حمله را آغاز كرد يكي از پشت تپه‌هاي الله‌اكبر و به طرف كرخه و دوم از محور چزابه و سوم از محور جوميز و طلايه و خرمشهر. در اين هنگام بودكه آقا مجيد در آن موقعيت حساس در خاك حاصلخيز دل ها بذر عشق مي‌كاشت تا گل ايثار برويد او هميشه مي‌گفت: (به هرقيمتي كه شده نبايد بگذاريم بستان از دست برود.) 🆔 @farmandemajid
❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی❤️
#خاطراتی‌از‌شهید‌مجید‌بقایی راوي: همراه و همرزم يوسفعلي حميدي #قسمت_پنجاه قبل از جنگ و تجاوز آشكار
راوي: محمد اسماعيل مبين به ياد دارم زماني كه شهيد مقبلي به شهادت رسيد سردار بقايي براي تشيع پيكر پاك آن بزرگوار به بهبهان رفت وقتي برگشت اين گونه حكايت مي‌كرد ‌‌كه راهپيمايي و تشيع خيلي خوب بود صحنه‌هاي عجيبي ديدم. بچه‌هاي دانش‌آموز و شاگردان شهيد مقبلي در حالي كه پيشاپيش جمعيت عزادار حركت مي‌كردند چه غم انگيز مي‌گفتند: معلم شهيدم! شهادتت مبارك. سردار بقايي واقعاً از اين صحنه‌ها متأثر شده بود. آقا مجيد حق بزرگي برگردن ما به ويژه اهالي شوش دانيال دارد و زحمات و خدماتش نه تنها در آزادي آن ديار نقشي به سزاداشت كه شاگردان و نام آوراني همچون سردار حسن درويش را در مدرسه معرفت و محبتش پروراند تا در ميدان كار زار و ايثار خويش بدرخشد. 🆔 @farmandemajid