🖍️ رونوشت از کتاب #تماس نوشته دکتر حسن عباسی
🖍️#قسمت_چهل_و_دوم
📜مطلب منتشر شده از پایگاه اینترنتی نشریه یدیعوت احاروئوت اسرائیل ۱۹۹۴ برداشت شده است
/ادامه ی قسمت قبل 👇
نیر جواب داد « آره قابل اطمینانه » اما گیو هنوز مجاب نشده بود
گاهی از هر دو حکم عملیات محرمانه ی رئیس جمهور و منعاقبشان ارسال سلاح، در دایره ی بسته ی افرادی در شورای عالی امنیت ملی و سی آی ای باقی ماند الیور نورث نگران بود نکند سازمان امنیت ملی جزئیات انتقال سلاح ها را فاش کند و درخواست کرد درسترسی به همه ی مکاتبات محدود شود و به رئیس سازمان ویلیام ادم هم دستور داد هیچ اطلاعاتی به شولتز و واینبرگر ندهند ادم نورث را رنجاند و به زیر بار دستور نرفت، ادم کله شق جواب داد « من برای وزیر دفاع و رئیس جمهور کار میکنم نه بیل کیسی یا الی نورث » او خبرهای مربوطه را به پاول میداد ، واینبرگر ظرف چند روز خبرهای درآمده از اسراق سمع را در باره هرکدام از محموله ها میگرفت،
ادم پایین و بالا کرد همین اطلاعات را به شولتز هم بدهد اما وزیر امور خارجه قبول نکرد او به شدت مخالف معامله ی سلاح بود و به نظرش هر قدر کمتر میدانست خوشحال تر بود و حس بهتری داشت ، اما سازمان تحت امرش قطعاً از کلیت معاملات خبر نداشت آرمیتاژ ، معاون وزیر دفاع هر روز با آرنولد رفل همتایش در وزارت امور خارجه در باره ی تحولات مهمی که در گزارش های محرمانه در مورد معاملات مخفیانه با ایران بهشان اشاره شده بود حرف میزد
ادم فکر می کرد این فکر کلا کله خری است، یک روز بعد از ظهر در دفتر واینبرگر دو نفری نشستند در باره ی عملیات سلاح در برابر گروگان حرف زدند ادم گفت « می دانی این قضیه لو میرود و بیزارم که این را بگم ولی
یک بحران بزرگی میسازد چرا تو نمیروی رئیس جمهور را راضی کنی بیخیال بشود امکان ندارد امکان ندارد این عملیات موفق بشود» واینبرگر سرخورده جواب داد ، بیل من سعی ام را کرده ام نمیشود راضی اش کرد »
ویلیام کرو رئیس ستاد مشترک ارتش کسی بود که از اخبار این کثافت کاری بیخبر نگه داشته شده بود ، تیرماه سال ۱۳۶۵ بود که خیلی اتفاقی ماجرا را فهمید ، مدیر اجرایی اش ، سپهبد جان مولرینگ ، توی یکی از جلسات شورای امنیت ملی شرکت کرده و آنجا اشاره ای به فروش سلاح به ایران از دهان نورث در رفته بود بعد آن جلسه، او و ریچ آرمیتاژ همراه همدیگر با یک ماشین برگشتند به پنتاگون ،
مولرینگ پرسید ، « اشاره به ایران و سلاح چی بود؟»
« نمی دانی چه برنامه ای دارند؟» برگشتیم بیا بالا دفتر من تا روشنت کنم»
مولرینگ در جا ماجرا را برای گرو تعریف کرد، گرو برخورد به واینبرگر،
واینبرگر بیتفاوت شانه انداخت که ، من مخالف بودم اما تصمیمی است که گرفته شده و رئیس جمهور هم نمیخواهد نظرش را عوض کند ، دلیلی نمیدیدم نظر تو را بپرسم،
📜 #بخوانید
🖍️قسمت 2⃣4⃣
🖍️ ادامه دارد
@farooq313