eitaa logo
فریاد زیارت
1.8هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
2.6هزار ویدیو
5 فایل
ایدی برای پیام و نظر شما عزیزان @faryadehziarat
مشاهده در ایتا
دانلود
9.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزهای سخت اسارت قسمت پنجم وقتی تاریخ پرافتخارگذشته زیارت رامرورمی کنیم حماسه مردان وزنانی را می بینیم که برای دفاع از ارزشها، مردانه ایستادند در سال 64 در آسایشگاه داشتم جودو تدریس می کردم. گفتم احساس می کنم یک روزی آزاد می شوم و در بزرگترین مرکز آموزشی دنیا آموزش می بینم. یکی از بچه ها گفت آقا داود به همین خیال باش.... ما همیشه فکر می کردیم شهید می شویم و بلاتکلیف بودیم. تا اینکه خداوند توفیق داد و سال 69 آزاد شدیم. آنجا شرایطمان طوری بود که تقسیم کار کرده بودیم. که چه موقعی ورزش کنیم. یک ساعت مربوط به نظافت آسایشگاه بود. ما در این فاصله کونگ فو، جود و کاراته کار می کردیم و یک نفر نگهبانی می داد. چون من ارشد آسایشگاه بودم نگهبان مخصوص خودم می گذاشتم و موانع خطر را در 20 متری اعلام می کردند. ورزش و نرمش در آسایشگاه به معنای مرگ بود ورزش و نرمش در آسایشگاه به معنای مرگ بود. هر کسی را می گرفتند یعنی مرگش را امضا می کردند. من ورزش تخصصی ام را مخفیانه کار کردم و صدها اسیر را آموزش دادم وی در خصوص خورد و خوراک در دوران اسارت،گفت:تغذیه و غذا هیچ وقت سیر غذا نمی خوردیم. آنقدر غذا نامناسب بود ما 6 ماه یا سه ماه روزه می گرفتیم. آدم های مختلف باهم زندگی می کردیم. بیماری های واگیر دار و سرویش بهداشتی کنار مان بود. خیلی به ما سخت گذشت. در شرایط بحرانی، آب اردوگاه را قطع می کردند. در عین اینکه شرایط بهداشتی بدی داشتیم. مسائل بهداشتی تحت الشعاع بود. دوش مناسبی برای حمام نبود. آب حمام همیشه سرد بود.یک المنت درست کرده بودیم که آب جوش بیاید و حداقل برای روزه گرفتن آب گرم بنوشیم
روزهای سخت اسارت قسمت هفتم میقانی با اشاره به فعالیت مخفیانه خود در جودو، گفت: عراقی ها خیلی تلاش کردند تا بدانند مربی جودو آسایشگاه چکسی است. هر کاری کردند مرا بگیرند نتوانستند. در آخر یکی از شاگردهای مرا گرفتند و گفتند کی مربی ات است و اون هم اسم مرا لو داد... افسری آمد و زد پشت کتف من و من را نگاه کرد و منم گفتم کاری نکردم و گفت رو و به من فحش داد. افسری در آنجا گفت تو مربی اردوگاه در جودو هستی. منم گفتم جود نمی دانم چی هست. چند باری کشیده زدند در گوشم و آخرش هم دیدند نمی توانند از من اقرار بگیرند آزاد کردند. موقع آزادی گفتم مربی جودو هستم وی یادآور شد: وقتی که آزاد شدم نفر 24 بودم برای سوار شدن در ماشین. در موصل که اسمم را خواندند گفتند تو مربی جودو هستی و بعد گفتم بله بعد گفتند برو... میقانی با اشاره به آزادسازی اسرا در روز جمعه (26 مرداد) سال 69، گفت: در روز چهارشنبه (4 مرداد) 69 با یکی از دوستان در اردوگاه در حال قدم زدن بودیم که اعلام کردند تحویل اسرا شده و اسرا آزاد می شوند. باور نمی کردیم 26 مرداد آزاد شویم وی افزود: آن زمان دو سال از آتش بس و قطعنامه گذشته بود. روز آزادی ما گفتند جمعه آزاد می شویم. بچه ها خوشحال بودند. من اول باور نکردم و گفتم در حد حرف است. بعد روز جمعه (26 مرداد) دیدم صلیب سرخ آمد و بعد گفتند اتوبوس پشت در است و بعد اسم ها را خواندند و گفتند بیائید بروید. این جانباز آزاده ادامه داد: یک کیف ساده نظامی به همراه وسایل و کارت صلیب سرخ وسایل همراه ما بود. بعد از خواندن اسم ها و نشستن در ماشین به سمت ایران حرکت کردیم. و لب مرز آمدیم. از مرز خسروی برگشتیم. یکی از دوستان برادرم که اداره اطلاعات بودند به خانواده ام اطلاع داد و به استقبالم آمد. پس از بازگشت به مرقد امام آمدیم و بعد ساری رفتیم. وی خاطرنشان کرد: برادرم که مرا در ساری دید مرا نشناخت. به او گفتم نگذارید مادرم به نزدیکی من بیاید و عقب تر از من باشد. وقتی اسیر شده بودم 75 کیلو وزن داشتم ولی موقع آزادی 50 کیلو شده بودم تا مرا ببیند و وحشت کند. زبان برادرم با دیدن من بند آمد میقانی اضافه کرد: عمویم که مرا دید وحشت کرد و نتوانست صحبت کند. زبان برادرم هم بند آمده بود. مادرم از 30 متری داخل ساری مرا نگاه می کرد و نمی توانست به جلو بیاید. آرام آرام وارد استان گلستان شدم. جزو اولین آزادگان اسیر بودم. میدان بسیج گرگان خیلی شلوغ بود. وقتی می رفتم جبهه برادرم برادرم مقطع ابتدایی بود و وقتی که من برگشتم دیپلم گرفته بود. برادرهایم را نشناختم. مراقب مادر هم بودم تا سکته نکند. می گفتم ننه نگران نباش من آمدم.
🟩روزهای سخت اسارت قسمت هشتم فروش النگوی مادرم راهی جودو شدم وی اظهارداشت: یک هفته از استراحت و آزادی ام نگذشته بود که به مادرم گفتم می خواهم بروم جودو را ادامه دهم. گفتم برای این رشته خیلی زحمت کشیدم و اجازه بدین من بروم. مادرم یک النگو داشت و فروخت و پولش را به من داد و من به تهران آمدم و جودو را ادامه دادم. میقانی یادآور شد: به عنوان مربی ممتاز به ژاپن اعزام شدم و کلاس های آموزشی در ژاپن را گذراندم. آقای ابوترابی با آقای ولایتی وزارت امور خارجه صحبت کرد تا در دوره های تخصصی ژاپن شرکت کنم و به ایشان گفت: « آن زمان که در دوران مرارت بار اسارت نرمش به منزله مرگ محسوب می شد حاج داود آقا صدها اسیر را آموزش داد و تا مرز شهادت تنبیه شد». در سال 1998 در مسابقات ککاتای ژاپن به عنوان نفر ممتاز انتخاب شدم و کمربند مشکی دان 5 را دریافت کردم. وی ادامه داد: بعد از برگشت 6 سال مربی تیم های ملی یمن بودم. جودوی یمن از زیر صفر تبدیل به حضور در مسابقات آسیایی و بین المللی شد. و مدال طلا گرفت. به کشور جیبوتی ماموریت یافتم و یک هفته آنجا دوره مربی گری گذاشتم. یکسال مربی جودوی عراق شدم این آزاده هشت سال دفاع مقدس خاطرنشان کرد: بعد از چند سال به ایران برگشتم. مجددا برای مربی گری عراق انتخاب شدم ولی مادرم با من مخالفت کرد. گفت نباید کشوری که با تو بد کرده بروی. بالاخره راضی اش کردم و رفتم یکسال مربی آنجا بودم. با توجه به عدم امنیت آنجا، مادرم تماس گرفت و برگشتم. بعد از برگشت سرمربی تیم ملی جودی ایران در نونهالان شدم. وی افزود: مسئولیت کمیته فنی جودو، عضو هیئت رئیسه، مشاور فنی، مسئول توسعه جودو کشور، ناظر فنی تیم های جودوی ایران و دریافت کمربند مشکی دان 7 جهان و دان 8 2008 یمن از سوابق بنده است.
جا داره از استاد زرین فر که از پیشکسوتان جودو استان هستندو عموماً همراه تیم زیارت هستند تشکر کنیم زنده باد کسانی که برای سرافرازی جوانان زیارت تلاش می کنند
🟪از شرکت در جبهه تا روز اسارت با مسئولیت خودم بعد از مجروحیت به جبهه بازگشتم میقانی اضافه کرد: بعد از شرکت در این عملیات و بازگشت به گرگان، خردادماه امتحان نهایی داشتیم و دیپلم ناقص بودم که با پیام دوباره امام امتحان نهایی را رها کرده و وارد جبهه های جنوب شدم و در عملیات رمضان شرکت کردم. وی خاطرنشان کرد: در مرحله اول این عملیات در پاتک دشمن از ناحیه دست و شکم مجروح شدم و وارد بیمارستان ماهشهر شدم. با توجه به اینکه دوستان در جبهه بودند راضی نشدم به شهر خودم برگردم و از مسئول وقت بیمارستان آنجا که قائمشهری بود درخواست کردم که به جبهه برگردم ولی ایشان اجازه نداد. ولی با سماجت خودم پشت عکس خودم برای برادرم نوشتم که مجروح سطحی شدم و با مسئولیت خودم به جبهه برگشتم. با کفش کتانی به میدان جنگ برگشتم این جانباز آزاده اظهارداشت: بعد از خروج از بیمارستان لباس شخصی پوشیدم و به پایگاه شهید بهشتی رفتم و آنجا یک کفش کتانی پوشیدم و با همان کفش وارد عملیات مرحله سوم شدم. آن زمان آر پی چی زن بودم. در عملیات 31 رمضان حدود 372 تانک دشمن از طرف نیروهای ایران زده شد و مجددا از ناحیه پا مجروح شدم. وی ادامه داد: در عملیات رمضان بار دیگر مجروح شدم و قوزک پام نیز تیر خورد و در این عملیات که از ساعت 21 آغاز شده بود ساعت 24 تیر خوردم و کاملا زمین گیر شده بودم و نمی توانستم حرکت کنم و سینه خیز به همراه دوستم که سالم بود خودمان را به خاکریز دایره وار زیر تانک (که بعدها مشخص شد عراقی است) رساندیم. تا ساعت 10 صبح آنجا دراز کشیدم. همچنان از من خون می رفت. چون ورزشکار بودم تحملم بیشتر بود. با چپیه پا خود را بستم. آرپی چی را زیر خاک دفن کردم. چون اگر دشمن می فهمید آرپی چی زن هستم تیر خلاص بود... ساعت 10 صبح فهمیدم زیر تانک دشمن پناه گرفته ام میقانی گفت: قبل از ساعت 10 صبح به یکی از دوستان همرزم که همراهم بود گفتم نگاه کن ما کجا هستیم. نیروهای دشمن 7 متری در نزدیک ما آرایش کردند. ساعت 10 صبح تانکی که زیر آن پناه گرفته بودیم روشن شد. آنجا بود که فهمیدیم تانک دشمن است. یهو جا خوردیم. همان لحظه شهادتین را خواندیم که خوشبختانه با کمک خداوند تانک به همان شکل بدون چرخش عقب رفت. وی افزود: تا ساعت یک بعدازظهر کسی خبر مارو نگرفت. تانک تیر بار آمد و در همین حین دشمنان ما رادیدند. به دوستم گفتم اگر ما را گرفتند نارنجک را منفجر کن تا شهید شویم وگرنه اگر ما را گرفتند نمی توانیم کاری کنیم...