eitaa logo
-بَـچھ‌‌هاے حآجے✨
3.9هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
18 فایل
﴾﷽﴿‌ ‌ • . ‌ تو مَســیرِ حاج‌قآسـم باید مُجـــاهدباشی✌️⁦🇮🇷⁩ بایـد مبارزه‌کنی، اول‌ مُبارزه‍‌ با‌این‌ نَفْسِ‌کوفتی !(: +حاج‌ حُسین‌ یـکتا✨ • . "آگـاهـۍ‌از‌شــراٻـط"↓ @shorot_shahid ‌#رَفیقِ_خوشبختِ‌ما⁦⁦♡⁩⁦
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 مادر و ملیسا که رفتن سرجام نشستم و به فکر فرو رفتم. مثل اینکه هممون باید به این وضع عادت کنیم. شاید این شرایط هیچ وقت تغییر نکنه. مراسم تموم شده بود. بخاطر خاله مهلا، خانواده مادرم زودتر رفته بودن و مادر رو ندیدن. زینب و پدر مادرش و پدر مادر محمد آخرین نفرهایی بودن که رفتن. من و محمد هم بعد از بدرقه برگشتیم داخل تا حاضر بشیم و بریم. داخل اتاق مادربزرگ رفتم و سه تا صلوات براش فرستادم. محمد که صدام کرد از اتاق اومدم بیرون روی مبل تو اتاق مهمون نشسته بود. با لبخند رفتم کنارش نشستم. با تعجب نگاهم کرد - چی شد؟ من فکر کردم با اومدن مادرت کارم برای دلداریت سخت تر شده ولی مثل اینکه اشتباه فکر میکردم. انگاری دلت مادرت رو میخواست. - بازم داری اشتباه فکر میکنی. دلم خدا رو میخواست. زینب دوباره دستم رو گذاشت تو دست خدا و آروم شدم. محمد یه اخم مصنوعی کرد و گفت - بازم زینب؟... من نخوام شما رو با کسی شریک باشم باید کی رو ببینم. بعد دست کرد لای موهاش و تکیه داد به مبل. مثلا ادای دلخوری درآورد. بخاطر ژستش بلند خندیدم. از حالتش خارج شد و تکیه اش رو از روی مبل برداشت. متعجب نگام کرد - تو واقعا بخاطر حرفهای زینب اینهمه خوشحالی؟ خودم هم تعجب کردم که اینهمه آرومم و راحت میخندم. - آره وقتی زینب باهام حرف زد خیلی آروم شدم ولی حرفای مادرم هم حالم رو بهتر کرد از جام بلند شدم و گفتم - الا بذکر الله تطمئن القلوب - کجا میری؟ - یه نگاه به خونه بندازم اگه کاری نمونده بریم. - این خونه رو دوست داری؟ با این سوال محمد سرجام ایستادم و نگاهش کردم - آره. با دست به کنارش اشاره کرد. رفتم و کنارش نشستم. - میخوای باهاش چکار کنی؟ - بفروشمش؟ - نه درباره فروشش حرف نمیزنم. میخوام بدونم چی تو فکر خودته. - خودم که دوست دارم نگهش دارم. شاید بعدا اجاره بدمش. محمد لبخندی زد و گفت که فکر خوبیه. احساس کردم چیزی پشت حرف هاش بود - چرا خوشحال شدی نمیفروشمش؟ https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷 این کتابه فقط جلدش یک کتاب زرق وبرق دار بود وقتی درش رابازمیکردیم ,چندتا دستگاه فوق پیشرفته برای ارتباط گیری وپاکسازی محل از ابزار جاسوسی واستراق سمع بود که علی کار کردشان را بلد بود وطبق قراری که درعراق با ابوصالح ونیروهایش گذاشته بودند,دیروز یک مبارز,فلسطینی با پوشش یهودی درمکانی که علی میدانست, به دستش رسانده بود البته ابوصالح سوغات برای من هم یادش نرفته بود وکتابچه ای دست نویس برام فرستاده بود که میبایست بخوانم وبعدازاینکه خوب حفظشان کردم,سربه نیستش کنم. به من خیلی سفارش شده بود که خودم رایهودی متعصبی نشان دهم که حاضرم برای بقای اسراییل هرکاری بکنم ویک سری فرمولها و...دراختیارم گذاشته بودند تا برای اینکه نظرشان راجلب کنم به انها ارایه دهم تا هم اعتمادشان را بدست بیاورم وهم اینکه به عنوان نخبه درکارهای سرریشان از من هم استفاده کنند وبه امیدخدا بتوانم اطلاعات خوبی از عملکرد این ابلیسان به جهان شیعه عرضه کنم.... علی میگوید تومیتوانی ,چون دختر نوزده ساله ای که خودش رامادر عمادجازده وباعث فریب افعی داعشی وسعودی مثل ام فیصل شده,قادراست یک لشکریهودی خبیث را دور بزند. علی درخانه رابازکرد ومثل همیشه تاکمر خم شدوگفت:بفرمایید ماه بانو,نزول اجلال فرمایید برمنزل این مرد عاشق ودلخسته ودوراز وطن که همه ی آمالش رادرچشمان بانویش میجوید... خنده ای زدم وداخل شدم,عجب حیاط,باصفایی,کنکاشم را از روی حیاط شروع کردم, یه درخت پرتقال داخل باغچه کوچکش بود,گوشه ی حیاط هم دسشویی وحمام قرارداشت,داخل حمام,سکویی به سبک قدیم طراحی شده بود که طرف نشسته استحمام کند. من:علی ,یعنی اینجا دوتاسرویس و حمام داره؟؟ علی:چرا میپرسی؟مگه تو دسشویی اختصاصی میخواهی بانو؟؟من قول میدم قبل ازاینکه بیام خونه,بیرون میرونا دسشویی برم, واینجا متعلق به شما باشد ومن تجاوزی به متعلقات بانوننمایم خخخخخ من:عه بیمزه ,منظورم این بود ,چون یه سرویس وحمام بیرون داشت میگم حتما یکی هم داخل داره دیگه.... علی:خوب نگو دیگه,مگه بهت نگفتم اینا تو رعایت چیزایی که باسلامتیشون درارتباطه ازماها, مسلمان ترن ,پس معماری خانه هایشان هم به سبک اسلامی ست,تواسلام سفارش شده,حمام ودسشویی که مرکز تمام کثیفیها وبیماریهاست ,خارج از ساختمان باید باشد. این خبیثها حمام ودسشویی داخل خانه را مدل روشنفکری جاانداختند وتوجوامع ما رواج دادند وخودشون سبک اسلامی کارمیکنند. داخل خانه شدیم,خونه مبله کرایه کرده بودیم,هال ,یه اتاق خواب,اشپزخانه هم یک طرف جدااز بقیه ی خانه که پنجره ای بزرگ روبه حیاط داشت مثل ما جهان سومیها هم اوپن نبود ودیگه لازم نبودبه خودم زحمت پرسیدن بدهم چون میفهمیدم احتمال صددرصد این مدل هم از معماری,اسلامیست واون چیزی که ما داریم دنباله روی کورکورانه از غرب هست. چمدانها راگذاشتیم داخل اتاق ,علی دستگاه ضدجاسوسیش را که اندازه یه قاشق غذاخوری بود ,دراورد وشروع به بررسی خونه کرد که.... ادامه دارد.... 🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷 https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
طارق با لبخندی گفت:نترس سلما,علی تازه از گور برخواسته به این راحتیا طوریش نمیشه .. وبااین حرفش همه زدن زیرخنده وطارق ادامه داد:درمحضر حضرت بودیم وحضرت خطبه میخواندند واطلاعات ذیقیمتی برایمان ارایه میکردند که ناگاه با هجوم جمعی به مسجد ,اشوب وبلوایی به پا شد,تعدادشان زیاد بود ,انگار از شیعه ها بودند ,مجهز به اسلحه و..بودنداکثرا لباس علما را به تن داشتند,سردسته های انها مدام جمعیت را تحریک میکردند ومیگفتند:این اسلام نیست,این دین جدیدی هست که این سید هاشمی اورده,اسلام راستین همان است که ما میگوییم وجمعیت با خشم به سمت حضرت حمله ور شدند,ما خودمان را سپر,بلای حضرت کردیم که درفشار جمعیت به این روز افتادیم. نه فرصتی بود که حضرت مانند قبل ,موعظه کند ونه گوشی بود که موعظه های حضرت را بشنوند,چندین مدت پیش ,بارها وبارها حضرت بقیه الله از طرق مختلف ,حقانیت دعوتش را به اینان که ادعای شیعه بودن هم میکنند,ابراز داشته بود,اما اینان که منافع مادی ومعنوی را که درزمان غیبت با حیله ونیرنگ و..به دست اورده بودند,اینک باظهور مولا همه ی منافع را بر باد رفته میدیدند,برای شنیدن موعظه ودلیل وبرهان حمله نکرده بودند,همه وهمه به قصد کشتن امام ,برخواسته بودند. وامام دستور دادند... ادامه دارد.. 🖊به قلم ...ط_حسینی 🍃🌹 🕊 https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd