🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📝 #خاطره | چرا میخواهید مرا تنها بگذارید؟!
🌷 تقریبا یک سال قبل از شهادت شهید زاهدی، وقتی بیروت منزل ایشان بودم، سحر که برای نماز بیدار شدند فرمودند:
دیشب خواب عجیبی دیدم. احمد و حاج قاسم رو توی خواب دیدم. از من پرسیدن: « نمیای این طرف؟! »
جواب دادم: «من که خیلی دوست دارم بیام، شما مقدماتش رو فراهم کنید!»
💔 دلم لرزید.
🌹چند روزی از این جریان گذشت. یکی از روزها وقتی شهید زاهدی به منزل آمدند، فرمودند: «امروز جلسهای با #سید_حسن_نصرالله داشتم. برایشان خوابم را تعریف کردم. ایشان به هم ریخت و گفت: « چرا میخواهید مرا تنها بگذارید؟! ...»
🎙 راوی: داماد شهید
✍🏻 پینوشت۱: رفاقت دیرینه #شهید_زاهدی و #شهید_کاظمی و #شهید_سلیمانی به سالهای اول دفاع مقدس برمیگردد. این رفاقت و رفت و آمد خانوادگی تا زمان شهادت ادامه داشت ...
✍🏻 پینوشت۲: شهید زاهدی واقعا چشم انتظار شهادت بود. در همه اعمال و رفتارش این مطلب نمایان بود. مراقب بود کاری نکند که رزقش عوض شود. اگر مطلبی خلاف این موضوع رخ داد سریع جبران کند. اینقدر عاشق دیدار پروردگارش بود که حتی خوابهایش (که گاهی یکی اش را تعریف می کرد) هم همین رنگ و بو را داشت.
🌷هدیهبهارواحطیبهشهداصلوات..
💠@farzandaneallame
🌷 پسر کو ندارد نشان از پدر ...
پدر #شهید_زاهدی،
حجةالاسلام و المسلمین شیخ #محمد_زاهدی، روحانیِ آهنگری که دستانش بر اثر کار سنگین، زبر و خشن بود.
❤️ عشق علی و آل الله را او به فرزندانش آموخت ...
✍🏻 یادم میآید قبل از روضه خوانی و تکمیل جملههایش، اشکش جاری میشد.
روحشان شاد
#رزق_حلال
#فرزند_صالح
💠@farzandaneallame
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📝 #خاطره
🔻 از شدت درد، تکه پارچهای در دهانش گذاشته بود. میگفت آنقدر محکم دندانهایش را به هم فشار میداد که فکر میکرد الان است که همه آنها خرد شوند ...
♦️ رفته بود برای شناسایی؛ در مسیر برگشت، ترکشی به پایش خورده بود. ترکش از کمی پایینتر از زانوی پای سمت چپ وارد ماهیچه شده بود و با ایجاد یک حفره نسبتاً بزرگ به قطر چند سانتیمتر، از طرف دیگر خارج شده بود؛ به عبارتی قسمتی از ماهیچه را کنده بود.
🩺 در بهداری، چون احتمال داشت با بیهوشی اطلاعات جمعآوری شدهاش را فراموش کند و یا اینکه اسراری که نباید همه بدانند در زمان بههوش آمدن، به زبان بیاورد و روند اجرای عملیات تحت تأثیر قرار بگیرد، خواست که بدون بیهوشی زخمش را پانسمان و بخیه کنند.
🚑 امدادگر برای تمیز کردن زخم، باند را به مواد ضدعفونی آغشته کرده بود. یک سمت باند را داخل حفره زخم کرده بود و سمت دیگر را از محل خروج ترکش خارج کرده بود.
❤️🩹 پدرم میگفت مثل وقتی که بخواهند کفشی را واکس بزنند، امدادگر دو طرف باند را در زخم حرکت میداد و من تحمل میکردم چون نباید بیهوش میشدم. احساس کردم جمجمهام در اثر فشار دندانهایم در حال خرد شدن است.
🥀 این ماجرای یکی از مجروحیتهایش بود.
💐 هر سال در چنین روزهایی، روز جانباز را به پدرم تبریک میگفتیم.
🌷#شهید_زاهدی🕊
💠@farzandaneallame