eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.3هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام عزیزم روزتون بخیر☺️🌹درمورد فرزند من یبارم پیام دادم ولی خواستم یه صحبتی هم با پدرومادرای اینده داشته باشم٬قبول کنین بعضی از پدرومادرا بلد نیستن چطور برخورد کنن با بچه ها٬من خودم تو اطرافم میبینم دیگه نحوه تربیت فرزند رو٬مثلا بچه دلش میخاد وقتی مهمونی میره با بچه های فامیل تو حیاط بازی کنه ولی مامانش نمیذاره با حرفای مثل:بشین سرجات وگرنه میزنمت٬ لباساتو کثیف کنی کشتمت٬حق نداری بری با اون بچه ها بازی کنی٬ خب اینحرفایی که بعضی از والدین به بچه هاشون میگن یعنی چی؟هیچ میفهمن چه تاثیربدی میذاره رو بچه؟این بچه دراینده گوشه گیر و افسرده میشه٬نمیگم بچه هارو به حال خودشون رها کنین ولی سعی کنین یکم ازادشون بذارین ولی هواستون بهش باشه٬نگرانی های مادرانه شما تو ذهن بچه به معنی گیر دادنه٬اگه بچه هاتون یه اشتباهی از سر ندونستن انجام دادن ٬سرزنششون نکنین با روی خوش بفهمونین که دیگه تکرار نکنه اشتباهشو٬با بچه هاتون رفیق باشین ٬هی کنترلش نکنین٬ دم به دقیقه زنگ نزنین٬از کلماتی مثل؛کجا میری٬کی میای٬باکی بودی٬دروغ میگی٬معلوم نیس باکی قرار داری٬ کم استفاده کنین٬تو ذهن بچه تاثیر بدی میذاره مثلا دختر نوجوان شما با همکلاسیش قراره برن کافه وقتی شما متوجه بیرون رفتنش میشین و هی بی سوالی ازش میپرسین خب اونوقت دخترتون با خودش میگه وقتی بابام یا مامانم بهم اعتماد نداره و فکرمیکنه با پسری قرار دارم چه بهترکه واقعا دوس پسر داشته باشم و بااون برم کافه تا با رفیقم برم بعد حرف دربیاره٬نگین اینجوری نیس چون اینحرفای دوستای خودمم بوده که پدرومادرشون هی چکشون میکردن٬ من اگه روزی بخام بچه دار بشم سعی میکنم که باهاش رفیق بشم چون مادر خودم تاحالا تواین۱۸سال عمری که از خدا گرفتم ندیدم گیر بده و منم چیز پنهانی نداشتم همیشه باهاش صادقم ٬وقتی از خونه میزنم بیرون فقط میگه مواظب خودت باش و قبل از تاریک شدنه هوا بیا خونه٬حالا این بنظرمن گیردادن نیست چون همه مادرا به بچه هاشون میگن٬یا حتی یبار۲۰۰هزار تومان پول گم کردم وقتی به مامانم با ترس و لرز گفتم٬گفت کاری که شده فداسرت ازاین به بعد بیشتر هواستو جمع کن بیشتر از ۵۰تومن اگه لازم نداری تو کیفت نذار اون ۲۰۰تومنم قسمت هرکی شده نوش جونش٬با اینکه وضعیت مالیمون معمولیه و مستاجر هستیم ولی هیچوقت مامانم غصه پول از دست داده رو نخورده بخاطر همین چیزا میگم که دراینده با بچم میخام رفیق باشم٬ اگه با بچت رفیق باشی بهتر حرف همو میفهمین و صداقت حرف اول رو میزنه تو رفاقت ولی نه اگه قرار باشه مادرو پدر گیر بدن ٬همش دختر یا پسرشون رو چک کنن و روی خوش نشون ندن به بچه ها چون میگن بچه پرو میشه و بی بندوبار٬این ماجرا سر دراز خواهد داشت٬،تو خونه ما قانون خاصی نداریم مادرعزیزتراز جانم فقط یبار که میخاستم ساعت۵بعدازظهر برم بیرون گفت بسلامت فقط قبل تاریکی هوا خونه بیا اگرم چیزی شد اطلاع بده٬ازاون به بعد تاحالا دیگه هیچوقت نگفته قبل تاریکی بیا چون خودش میدونه همون یباری که گفته دخترش متوجه شده و منو خواهرمم خداروشکر خطایی نکردیم که مامانمون برنجه٬بااینکه مادرم سواد نداره ولی خیلی خوب نحوه تربیت فرزند رو بلد بوده و هست٬ همه اینارو گفتم که بدونین اگه بچه هاتون ببینن که شما پدرومادر عزیز بهشون اعتماد دارین اونام حرف گوش کن به بار میان٬در غیراین صورت جز عصاب خوردی و گوشه گیری بچه هاتون چیزی گیرتون نمیاد٬ موفق باشین☺️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
اگر حال نداری اگر بی حوصله ای اگر تنبلی اگر انگیزه نداری اگر افسرده ای غذا که میپزی ذکر 👈 #یا
سلام من ۴تا بچه دارم گاهی چنان از اذیت بچه ها خسته میشم که حالت روانی پیدا میکنم یکی از همون مواقع این ذکرو خوندم واقعا اثر داشت ممنون ┅✿❀🍃🌷🍃❀✿┅ @menoeslami
سلام من به تازگی وارد این کانال شدم خانم هستم و۴۲ سالم و شاغل هم هستم من هم یک تجربه دارم و هم یک سوال من از زمان مجردی شاغل بودم درآمد من و همسرم عالی بود سال ۸۳ ازدواج کردیم و ۸۶ اولین فرزندمون که پسر بود خدا رو شکر سالم و سرحال بدنیا آمد بعد از پسر اولم تا ۸ سال دیگه بچه دار نشدم چون مرتب سفر های داخلی و خارجی میرفتیم و خلاصه حسابی خوش میگذروندیم ، تا اینکه هوس بچه داری کردم مجدد باردار شدم اما ایندفعه رفتم سراغ دکترای تغذیه و کتاب های مختلف و راههای علمی و غیر علمی برای اینکه دختر دار بشم و اطمینان کامل از اینکه حتما از راه علمی میشه تعیین جنسیت کرد و تمام . پسرم بدنیا آمد اما و برخلاف پسر اولم که خیلی باهوش سالم و سرحال بود این همیشه مریض و بیجون و کم هوشیار ... و سر بارداری اولم قرآن می‌خوندم نماز می‌خوندم خلاصه ارتباط خوبی با خدا داشتم ولی سر دومی 😔😔😔 وقتی تو سونو دکتر گفت بچه پسره دنیا سرم خراب شد تا خونه پیاده رفتم و تو راه گریه میکردم متاسفانه از اطرافیانم کسی نبود که بگه ناشکری نکن پسر اولت زباند زد فامیل و اطرافیانه ، خدا رو شکر کن که دومی هم جنس اولی باهم، هم بازی میشن و بهتر هم دیگه رو درک میکنن ، پسرم که بدنیا آمد نفسش که تند میزد و شیر نمی‌خورد دو هفته تو NICU بستری بود و منم تو بخش زایمان مرتب میرفتم بهش سر میزدم درد زایمان و دوری از بچه یکطرف و درد سینه های پر شیرم هم یکطرف، اصلا غذا نمی‌خوردم ،نمی خوابیدم فقط دعا می‌خوندم و گریه میکردم از روز ۵ ام پسرم تشنج کرد و بعدش جای انژیوکتش ( سرم ) عفونت کرد و تا پای قطعی پا رفت ،،من بدترین روزهای عمرم رو در حال سپری کردن بودم خلاصه از بیمارستان که مرخص شد بازم بیماریش تموم نشد و مرتب با هر سرماخوردگی کوچیکی باید تو بیمارستان بستری میشد ،تا ۱۶ ماهگی به همین منوال گذشت تا بالاخره یک روز با تشنج شدید از خواب بیدار شد سراسیمه بردمش بیمارستان و بستریش کردم ولی پسرم هر ۱۰ دقیقه یکبار تشنج میکرد تا اینکه رفت تو کما و ۲ماه تو کما بعد از کما بچه تکلمش از دست داد و یک طرف بدنش کامل فلج شد 😞 اون روزها دلم میخواست یه اتفاقی بیفته من و پسرم باهم بمیریم بعضی اوقات اینقدر ازش می ترسیدم که یه روز حرف خیلی مسخرهایی به شوهرم گفتم ،گفتم بیا بریم از بیمارستان بچه رو تحویل نگیریم حسابی دیوانه شده بودم،شوهرم فهمید شوک بهم وارد شده فقط دلداریم میداد می‌گفت خوب میشه این حالتها عادی و ... ولی واقعیت چیز دیگه ای بود خلاصه پسرم از بیمارستان مرخص شد منم کارم رو ول کردم چسبیدم به درمان پسرم مرتب از این دکتر به اون دکتر و کاردرمانی های مختلف با اینکه روزی چند بار تشنج داشت ولی نمیتونستم بشینم فقط منتظر باشم تا حالش بهتر بشه همش دلم میخواست زود خوب شه و زندگیمون مثل سابق بشه ولی نشد بعد از یک مدت پسرم شروع کرد حرکت کردن و روی باسن خود ش رو میشوند تا بتونه حرکت کن و چون قبل از بیماریش راه میرفتم دلش میخواست دوباره راه بره و شیطنت کنه و همین حسش خدا رو شکر کمک کرد و خودش نیکسون. بلا جایی رو می‌گرفت و می ایستاد تا اینکه بعد از یک مدت راه رفتنش شروع شد ولی چون تشنج داشت وضع ما بدتر شد ایندفعه ایستاده محکم میخورد زمین و سرش یا بینیش می‌شکست و ما رو میشوند بیمارستان ،واقعا نمی‌دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ،،دست راست پسرم که فلج بود و کاری نمتونست باهاش بکنه و راه هم که مبچیرفت خوب طبیعتاً مثل افراد سالم راه نمی‌رفت چون از پای راست دچار فلجی شده بود الگوی راه رفتنش کج بود ولی خدا روشکر باز راه میرفت و حداقل برای دستشویی رفتن لازم نبود من پوشکش کنم یا بغلش کنم ببرم دستشویی ولی چون حرف نمی‌زد نمی‌تونست نیازهاش رو بگه خیلی سخته آدم باید حدس بزنه آب میخواد غذا میخواد و ... بچه دومم معلولیت جسمی و ذهنی شدید شده بود تا چند سال جایی نمی‌رفتم مهمونی و پارک و سینما و مسافرت تعطیل خجالت می‌کشیدم با پسرم جایی برم منی که با پسر اولم تو مدرسه و فامیل و همکارم همش با غرور راه میرفتم و پز میدادم حالا بشدت سرخورده و بدون اعتماد به نفس و خلاصه داغون شده بودم الان بعد از گذشت ۸ سال پسرم کمی بهتر شده یعنی عزیزتر شده و بیشتر تو دلم جا باز کرده و خدا رو شکر بعد از ۷ سال تشنجش توی روز قطع شد البته بعد از عمل سختی که انجام دادیم ولی فقط برای ۸ ماه و دوباره تشنج ایندفعه موقع خواب براش اتفاق می‌افتد البته من برای همینم خدا رو هزار بار شکر میکنم چون وضعیت خونه ما شکل عادی اصلا نداشت تمام خونه ضربه گیر گذاشته بودیم و مبل و میز و تخت و خلاصه تمام وسایل خطرناک از خونمون جمع شده بود و خونه مادر و خواهر هم که می‌خواستیم بریم بنده خدا ها برای راحتی ما پتو می‌انداختن روی تمام میزها و مبلاشون که یوقت پسرم تشنج کرد سرش جایی نخوره و نشکنه ، الان یکم بهتر با قضیه کنار آمدم با آدمهای مثل خودم