eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.7هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
66 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
👼شهیدهمت‌وشوخی‌باتولدفرزندش😂 (قسمت اول) همسر شهید همت: زمستان سال ۱۳۶۲ بود و ما در اسلام آباد غرب زندگی می کردیم.ابراهیم از تهران آمد قیافه اش خیلی خسته به نظر می رسید.معلوم بود که چند شبه که استراحت نکرده اینرا از چشمهای قرمزش فهمیدم. با این همه آن شب دست مرا گرفت و گفت:"بنشین و از جات بلند نشو . امشب نوبت منه و باید از خجالتت در بیام."آن زمان مصطفی را باردار بودم .خواستم بگویم که تو خسته ای بنشین تا خستگی ات در آید که مهلت نداد و از جایش بلند شد. سفره را انداخت غذا را کشید و آورد غذای مهدی (پسر اولمان) را داد و بعد از اینکه سفره را جمع کرد و برد دوتا چای☕️ هم ریخت و خوردیم .بعد رفت و رختخواب را انداخت و شروع کرد با بچه حرف زدن😁میگفت:" بابایی اگه پسر خوب و حرف گوش کنی باشی باید همین امشب سر زده تشریف بیاری .می دونی چرا ؟ چون بابا خیلی کار داره 😂اگه امشب نیایی من تو منطقه نگران تو و مامانت هستم😂بیا و مردونگی کن و همین امشب تشریف فرمایی کن."🤣.........ادامه دارد 🌼✨ شیـــــــــخِ شـــــــــوخ ✨🌼 🌼✨ @sheykhe_shukh ✨🌼 🤲اگه لذت بردید یه صلوات بفرستید🤲
👼شهیدهمت‌وشوخی‌باتولدفرزندش👼 (قسمت دوم) ...ادامه از قبل👈جالب اینکه می گفت :"اگه پسر خوبی باشی." نمی دانم از کجا می دانست که بچه پسر است. هنوز حرفش تمام نشده بود که زد زیر حرفش و گفت:"نه بابایی امشب نیا .بابا ابراهیم خسته س چند شبه که نخوابیده .باشه برای فردا." این را که گفت خندیدم و گفتم :" بالاخره تکلیف این بچه رو مشخص کن بیاد یا نیاد ؟" کمی فکر کرد و گفت :"قبول همین امشب." بعد ادامه داد:"راستی حواسم نبود چه شبی بهتر از امشب ؟ امشب شب تولد امام حسن عسگری (ع) هم هست." بعد انگار که در حال حرف زدن با یکی از نیروهایش باشد گفت:"پس همین امشب مفهومه ؟" دوباره خنده ام گرفت و گفتم:" چه حرفهایی می زنی امشب ابراهیم مگه میشه؟" مدتی گذشت که احساس درد کردم و حالم بد شد . ابراهیم حال مرا که دید ترسید و گفت:"بابا تو دیگه کی هستی! شوخی هم سرت نمیشه پدر صلواتی ؟" دردم بیشتر شد ابراهیم دست و پایش راگم کرده بود و از طرفی هم اشک توی چشم هایش حلقه زده بود .پرسید:"وقتشه ؟" گفتم:"آره." سریع آماده شد و مرا به بیمارستان رساند. همان شب مصطفی به دنیا آمد. 🌼✨ شیـــــــــخِ شـــــــــوخ ✨🌼 🌼✨ @sheykhe_shukh ✨🌼 🤲اگه لذت بردید یه صلوات بفرستید🤲