#ط_اکبری
(مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله، #محمد ۲ساله)
یه شوت بلند و... خرده تراش و کاغذ باطلهها خوشحال و خندون در هوا رقصیدند و نشستند سرتا پای من و رضا و میز و دفتر و فرش!
آخ آخ یه ساعتم نیست اتاق رو جارو زدم تا کلاس برای شروع درس مرتب باشه😤 این بار سومه برای امروز😱
صدای ریسه خنده محمد بلند شد.
رضا ریز خندهای کرد و ادامه داد:
بااادااامممم☺️
من: باباااا مسلط! باباااا تمرکز!😳
منم مثل رضا خودم رو زدم به اون راه،
خرده تراشها رو از روی دفتر و میز و شونههاش فوت کردم،
و ادامه دادم...
وقتی دیکته تموم شد،
اتاق رو فورا ترک کردیم و طاها موند و جارو و دسته گلی که به آب داده بود هر ازگاهی سر زدم بهش که عزیزم اون گوشه هنوز کثیفه! ☺️
خداروشکر از اون به بعد این اتفاق دیگه تکرار نشد و بدون دعوا و قهر و اعصاب خردی ختم به خیر شد.
قبلا برنامهی کلاس رضا از بعدازظهر شروع میشد و یک ساعت بعد از ناهار شروع میکردیم.
طاها و محمد پای تخته،
و من و رضا توی دفتر و کتاب،
و گاهی برعکس،
گاهی محمد میپرید وسط فیلم، پای تخته و با خطکش به رضا درس میداد! و توقف فیلم⏸
گاهی طاها بلند داد میزد مامااانی محمد بوی بد میده و ⏸
شارژ خیلی زود تموم میشد و باز ⏸
بعضی فیلمها که خراب میشد از ارسالش منصرف میشدم و به خاطر تجدید فیلم اعصاب خودمو بچه رو خرد نمیکردم❗️معلم میخواد بفهمه ما همراه کلاس درست پیش میریم، از ۶ تا فیلم ۲ تاشم نره آسمون که به زمین نمیاد😉
کمکم بیحالی و کسالت باعث شد نظم کلاسها بهم بخوره،
مامان ساعت کلاسمه😃
- مامانی بذاریم نیم ساعت دیگه یه کم بخوابم؟😢
مامانی نیم ساعت شد حالا بیا😊
- ناهار رو که نتونستم بخورم، بذار یه چیزی بخورم بعد!
منو باش اینجوری میخوام ناظم هم باشم😕
خداروشکر جدیدا فیلمهای کلاس رو صبح میفرستن😄
بچهها رو شبها زودتر میخوابونم و صبح که انرژی دارم شروع میکنم به تدریس و فیلم گرفتن، اون زمان محمد و طاها بیشتر تو کتاب دفترا مشغول نقاشی میشن و فیلمهامون زیاد تکه پاره نمیشه💪🏻
تکالیف هم میمونه برای عصر،
البته همونم هنوز نظم خوبی نگرفته، زنگ تفریحها خیلی طولانیه😆
ماه اول الحمدلله به خیر گذشت و به نظر هر چهارتامون رو به رشدیم❗
و در تمام لحظات طاها و محمد و توراهیمون لحظه به لحظه در کنار ما بودند و نذاشتند احساس تنهایی کنیم😄👌🏻
پ.ن۱: هر کاری که با ترس و سختگیری، بهش وارد شدم خیلی سخت پیش رفت! خاطرات خوبی هم نموند😐
پروژهی آموزش مجازی رو با خیال راحت و توکل بر خدا واردش شدم و سختیهاش اذیتم نمیکنه و چندان به چشم نمیاد،
حالا میخوام به مددالهی پروژهی شکست خوردهی از پوشک گرفتن محمد رو این بار با این نگاه شروع کنم👌🏻
پ.ن۲: این روزها میگذره ما میمونیم و نتایج و خاطراتی که به دست خودمون ساختیم❗️انشاءالله بهترین نتایج و خاطرات نصیب همهی مادران شریف ایران زمین😍
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
💍انواع انگشتر لوکس و فاخر💍
💠قابل توجه دوستداران اهل بیت و هیئتی ها، انواع انگشتر با طرح #محمد #یاحسین ، #یازینب و #یارقیه در کانال بزرگ عقیق سرخ عرضه خواهد شد👌
💍خرید انگشتر با تخفیف استثنائی💍
💍طــرح های عــالی انگشـتر هیئتی💍
💍خرید انگشـــتر با سفارش حکاکی💍
🔰خرید آنلاین با شرایط ویژه😍👇
https://eitaa.com/joinchat/1249116180Cec1c1c4072
#پ_بهروزی
(مامان #محمد سه سال و یازده ماهه و #علی یک سال و ده ماهه)
تو یه جمع کوچک دوستانه با فاصله مناسب نشسته بودیم و مشغول شام خوردن بودیم و بچهها همه پیش پدرهاشون بودن.
مامان یه دختر کوچولوی سه ساله با نگرانی چشمش دنبال دختر و همسرش بود و گفت یه وقت بچهها مزاحم شام خوردن پدراشون نشن!😟
منو میگی😤 ! یه جوری که کاملا متوجه شدت اشمئزازم بشه گفتم: ایشش😕! حالا مزاحم بشن! این همه مزاحم روح و روان و اعصاب ما میشن! حالا یه وعده هم مزاحم شام خوردن باباهاشون بشن! بگیر بشین خواهر! شر درست نکن برا ما! داریم غذامونو میخوریم!
و بعد همونجا سر سفره دست به دعا برداشتم! خدایا به حق این برکت دو تا پسر پشت هم به این دوستمون عنایت کن!👶🏻
یکی دیگه از دوستان با تعجب به من گفت: یا خدا! تو که اینجوری نبودی!! با کی گشتی این مدت؟
گفتم: خدایا برا ایشونم دو تا پسر پشت هم لطفا! تا بفهمه با کی گشتم این مدت!
خلاصه بگم خدمتتون که مدتی بود از لذت همبازی شدن بچهها گذشته بودم !
و رسیده بودم به رنج خرابکاری دونفره!
به فشار روحی دعوا و جیغ و کتککاری سر اسباببازی!
به استرس دیدن علی بالای هر بلندی! و خنده محمد به جسارتهای علی! و جسورتر شدن علی!
به کوبش این ندا تو مخم که "چرا هر چی راه میرم باز همه چی رو هواس! همه جا کثیف و نامرتبه!"
به روزی شونصد بار" مامان غذا بیار گشنمونه!" شنیدن!
به اینکه "چرا مامانم پیشم نیستن بچهها رو بذارم پیششون و با خیال راحت و بدون وقفه به کارهام برسم؟"
به اینکه "چرا پدر بچهها همهاش میره کلاس و من باید تنهایی بچهها رو نگه دارم؟!"
به اینکه چرا در دیزی بازه؟
چرا دم خر درازه؟😭
نه واقعا چرا؟!
چرا انقد رو اعصابم رژه میرن؟ چرا مثل قبل لذت نمیبرم از حضورشون؟!
خیلی شیک و مجلسی جواب چراهام ریخت تو این طفل معصوم چهارساله !
تب و لرز و هذیان و دل درد و...
کارش به سرم کشید!
تمام مدت سرم زدن محمد، من گریه میکردم و از خودم شرمنده بودم که چرا متوجه نعمت سلامتیشون نبودم اصلا!
روز بعد وقتی صدای جیغ و دادشون از تو حیاط بلند شد، همسر اومدن و با خوشحالی گفتن شکر خدا محمد خوب خوب شده انگار! دارن دعوا میکنن!😍 😅
#روز_نوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از مادران شریف ایران زمین
#ط_اکبری
(مامان #رضا ۶.۵ساله، #طاها ۵.۵ساله، #محمد ۲سال و ۹ماهه)
با بچهها، خواسته و ناخواسته پیادهروی زیاد داشتیم.
گاهی در تشییع پیکر شهدا
گاهی در دستههای عزاداری
تجربهی #راهیان_نور هم داشتیم.😍
به راهپیمایی اربعین هم فکر میکردم...
مسیر خانه تا مترو هم که حدود یه ربع میشد و جاهای دیگه برای خریدهای خیلی ضروری غالباً پیاده بودیم باهم.
البته خیلیییی جاها هم نمیتونستیم بریم!
یا مثل لشکر شکست خورده با هم نبودیم.
یا با اعمال شاقه و به زووور، با هم بودیم😁
تک و توک از اطرافیان حرفهایی به گوشم میرسید که دلمو خالی میکرد:
-داری ظلم میکنی به بچهها!
بعدها که ماشیندار شدیم خیلی جاها که نمیشد بریم رفتیم👌🏻
حتی وقتایی که خسته بودیم،
تو بارون و سوز و سرما
وسط روز و آفتاب سوزان
تو شرایط قرنطینه کرونا
و...
و تو همهی این شرایط با بچهها خدا رو شکر میکردیم که ماشین داریم.😊
اما از خودم میپرسم که آیا این نگاه #شکرگزار بودن بچهها و لذت بردنشون از نعمات خدا، اگه از ابتدا و همیشه در #رفاه_کامل بودن هم به این اندازه وجود داشت؟!
اگه همیشه خونهمون بزرگ بود، اینقدر بچهها از داشتن اتاق و پذیراییِ فراخ لذت میبردند؟ اصلا به چشم میاومد؟!
آیا با وجود محدودیتهای کرونا و پارک و مسجد و مهمونی و سفر نرفتن، این حد از نشاط و رضایت رو داشتند؟
به نظر میرسه نه!!
یادمه یه بار، دوتا پنجشنبه پشت هم پیتزا درست کردم، رضا گفت مامان چقدر داریم پیتزا میخوریم!!
تو دلم گفتم دلتم بخواد!
حالا یه ماه نمیپزم تا قششششنگ لذتشو ببری بگی ممنوووونم مامان آخ جوووون!
اینا رو که با خودم مرور میکنم سعی میکنم حالا هم که ماشین داریم، یه جاهایی رو پیاده باشیم و هر از گاهی برای خودمون لذت نعماتی که داریم رو بیشتر کنیم.❤️
سرد و گرم روزگار رو بچشیم،
و آستانهی تحمل سختیمون رو بالا نگه داریم.☺️
پ.ن: خوشحالم که رضا برای پذیرش سختی روزهداری اعلام آمادگی کرده.😍
#روزنوشت_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
(مامان #رضا ۶.۵ساله، #طاها ۵.۵ساله، #محمد ۳ساله، #زهرا ۲۰روزه)
_ساعت چنده؟🤔
_نزدیک۵
_وقتش شد؟
نه جانم، هنوز مونده...
_الان چقد مونده؟😕
حدود یه ساعت
_الان چی؟
خیلی ذوق داشت تو نماز عید فطر امسال شرکت کنه
بچهم روزه اولی بوده🤩
(البته کله گنجشکی😉)
باباش که از خستگی غش کردهبود...
بااینکه شب تا صبح در حال رسیدگی به نوزادم بودم اما به خاطر شادی دل بزرگِ پسرکم، زیرانداز و جانماز رو دادم دستش، بچهها رو سپردم همسرجان و...
دلم نیومد زهرا رو بذارم خونه!👶🏻
شاید برگشتمون طول بکشه و شیر بخواد...
یواشکی زهرا رو هم زدیم به بغل و راه افتادیم...
هییییچ صدای تکبیری نمیاد!
کلی مادر پسری پیادهروی کردیم😍
و از اینور اونور سوال کردیم و بالاخره یکی گفت
مسجدالنبی(ص)!
برید شاید هنوز نخوندهباشن...
من که نمیشناختم! ولی یه خانومی با دیدن نوزاد تو بغلم گفت بیا با ما...❤️
خلاصه با ماشینشون ما رو هم بردند مسجد النبی(ص)
اما نماز رو خوندهبودند بااینکه ساعت تازه ۸ شدهبود😔
_بازم میخونن؟
_نه!
یه نگاه به چشمای منتظر رضا جانم انداختم.🥺
_اشکال نداره تا همینجاشم خدا کلی به خاطر این قدمهای تو به فرشتههاش پز داده!👦🏻
یه خانومی که مثل ما دیررسیدهبود با دیدن زهرا تو بغلم گفت:
_از ابعادش معلومه تازه دنیا اومده!
_بله🥰
و شروع کرد به دعا کردن واسه بچه هام!❤️
حاجآقا که مرد سالخوردهای بود و خطبهخوانی توانش رو گرفتهبود درخواست ما رو رد کرد!
اما یه آقایی که همراه حاجآقا بود با دیدن زهرا توی بغلم گفت بیایید براتون میخونم❤️
خلاصه خانمها و چندتا آقا به صف شدیم و الحمدلله قسمتمون شد.🤲🏻
و رضا هم بسسسسیار راضی!❤️
دوتا خانم که نمازشون رو خوندهبودند پشت صف ما هنوز نشستهبودند و با اشاره به زهرا به همدیگه گفتن وایسیم شاید وسط نمازش بچه گریه کنه آرومش کنیم❤️
بماند که همه احساس کردیم این نماز رو خدا به برکت قدمهای رضا و حضور زهرا روزی ما کرد و بعد نماز نگاههای گرم و دلنشینی به سمت بچهها روانه بود❤️
یادمه وقتی فقط رضا رو داشتم و مسجد میرفتم بیشتر خانوما به اعتراض میگفتن
آخه مسجد که جای بچه نیست!😳
مترو سوار میشدیم
کسی جاشو به ما نمیداد!😣
توی صف نون هم!😑
و...
زمان تولد طاها کمی مهربانانهتر❤️
زمان تولد محمد مهربانانهتر❤️❤️
بااین اوصاف...
به نظر من که اینطور میاد👇🏻
جامعه رو به رشده!😃
تجربه شما چی میگه؟!
#روزنوشت_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۳ سال و ۲ ماهه، و #حسین ۴.۵ ماهه)
نزدیک ظهر بود.
حسین گریه میکرد؛ خوابش میاومد و باید میخوابوندمش...😴
محمدم که خیلییی کم صبحونه خورده بود، گریه میکرد و میگفت غذا بده، بعدش بریم پارک!!🤷🏻♀️
برای ناهار، سیبزمینی و تخممرغ آبپز گذاشتهبودم که با سس و خیارشور، به عنوان سالاد الویه بخوریم.😋
اما هنوز پوستشونو نکنده. بودم و آماده نبودن...
صدای گریهی بچهها تو هم پیچیده بود...😣
دلم میخواست لحظاتی جای آرومی باشم، بدون سروصدا...🤯
- هنوز هم غذاشو من باید دهنش بذارم...
سه سالش گذشته، ولی هنوز بلد نیست غذا بخوره.
- آخه وقتی میذارم به عهدهی خودش، دو سه لقمه میخوره و میره. تازه اگه غذای مورد علاقهش باشه!
نمیبینی وزنش کمه...😔
- شاید بهتر باشه بعضی موقعا بذارم به عهدهی خودش. یه مدت کم میخوره، ولی بعدش یاد میگیره...🤔
تازه میتونم بذارم اولشو خودش بخوره و آخرش خودم بدم تا سیر بشه.🤗
صدای درهم پیچیدهی گریهی بچهها، منو از افکارم بیرون آورد.
یه دونه تخممرغ دادم محمد تا پوستشو بکنه تا آماده شه برای خوردن. محمد که مشغول شد، رفتم سراغ حسین تا بخوابونمش.👶🏻
هندزفری رو هم گذاشتم تا صوت دورهی مطالعاتیمو، گوش کنم.
حسین که خوابید توجهم به محمد جلب شد.
بخشی از پوست تخممرغها رو جدا میکرد و از همونجا شروع میکرد به خوردن😂
سیبزمینیها رم دادم دستش تا مشغول باشه.😁
پ.ن۱: اینکه ببینی بچهها ازت مستقل شدن و خیلی کاری به کارت ندارن😅، نعمت خیلی بزرگیه. غذاخوردن، لباس پوشیدن، یا بازی کردن!
عکس دوم، بازیایه که خود محمد با مداد رنگیا اختراع کرد؛ درحالیکه من داشتم این روزنوشت رو مینوشتم! مربع مربع درست کرد و بعدم از روشون رد میشد، طوری که پاهاش توی مربعا بیفته.🤩
پ.ن۲: بعد غذا که دو تا بچهها خوابیدن، منم یکم خوابیدم.🧕🏻
بعدِ بیدار شدن، اول سعی کردم یکم از سکوت لذت ببرم😁، بعد کامپیوتر رو روشن کردم و مشغول انجام پروژهم شدم.😉
پ.ن۳: هنوز تو مستقل لباس پوشیدن محمد موفق نشدم!!
با اینکه بلده، ولی نمیخواد قبول کنه!
راهکاری دارید؟😉
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
🔴 #امام_زمان_زنده_است⁉️
علامه تهرانی میگفت این داستان را از زبان سیدعبدالکریم کشمیری شنیدیم:
ایشان میفرمود در #هند یه #مرتاضی بود که اگر اسم شخص و مادرش رو بهش میگفتیم، میگفت زندهس یا مرده و کجا دفنه،ازش چندنفر رو پرسیدیم کاملا درست جواب داد.
آیت الله کشمیری گفت ازش درباره #امام_زمان علیه السلام پرسیدم. گفتم #محمد فرزند نرجس،دیدیم مرتاض بعدچند لحظه #لرزش شدیدی گرفت، و با #بهت و #حیرت گفت.......😱 بقیه ماجرا🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/490209349C8c72616880
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
🔴 #امام_زمان_زنده_است⁉️
علامه تهرانی میگفت این داستان را از زبان سیدعبدالکریم کشمیری شنیدیم:
ایشان میفرمود در #هند یه #مرتاضی بود که اگر اسم شخص و مادرش رو بهش میگفتیم، میگفت زندهس یا مرده و کجا دفنه،ازش چندنفر رو پرسیدیم کاملا درست جواب داد.
آیت الله کشمیری گفت ازش درباره #امام_زمان علیه السلام پرسیدم. گفتم #محمد فرزند نرجس،دیدیم مرتاض بعدچند لحظه #لرزش شدیدی گرفت، و با #بهت و #حیرت گفت.......😱
بقیه ماجرا🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/490209349C8c72616880
.
#ط_اکبری
(مامان #رضا 7ساله، #طاها 6ساله، #محمد 3ساله، #زهرا 4ماهه)
.
نکنه بچه ها طوریشون بشه؟
مثل روزی که با هیچ روشی نتونستم خون دماغ طاها رو بند بیارم
یا وقتی که دست محمد گیر کرد تو سوراخ فرمون سه چرخه
نکنه حبس تو خونه بهم فشار بیاره و حوصله بچه ها رو نداشته باشم؟
یا بچه ها دلتنگی کنن و بیوفتن به جون من گیس و گیس کشی!🤪
کلاس ورزشم چی؟
یک روز گذشت...
وای تازه یه روز گذشت؟؟
پس چطور دو هفته غیبت همسر رو تحمل کنم؟
.
استغفرالله ربی و اتوب الیه...
پناه بر خدا، کار که از دست خدا در نرفته! خودش برای من طراحی کرده
حتما خیری توش هست خودش هم که داره میبینه
دیده هیشکی برام مرخصی رد نمیکنه
یه مدت وظیفه همسرداری رو برام سبک کرده!
فرصت خلوت با خودم رو برام جور کرده!
.
اتفاقا یه مدت بود خیلی سردرگم بودم و برنامه خوبی نمیتونستم بریزم
دوتا کتاب نیمه رها شده هم داشتم که گذاشته بودم برای شاید وقتی دیگر😜
بعلاوه کلی فایل صوتی که توصیه یه استاد بود
برنامه ریختم تا همسر نیومده از هر فرصت کوچیک روز و شب براشون استفاده کنم و سعی کنم راه حل مسائلم رو پیدا کنم
.
میدونستم یک قاشق م خ ابراز خستگی و یک قرص ابراز دلتنگی باعث میشد کارشون رو نیمه کاره رها کنن و برگردن
اما از کجا معلوم صلاح در اون باشه؟!
.
چند قسمت برنامه مورد علاقهم بعلاوه چندتا انیمیشن مناسب برای بچه ها رو دانلود کردم و گهگاهی موقع بازی با زهرا یا شیردادن کنار بچه ها میدیدم و راجع بهشون حرف میزدیم
بازیهای توی #کتاب_کشتی_نجات هم که یکی از امدادهای الهی بود جهت تخلیه انرژی و هیجانات ماسیده تو وجودشون که به موقع به دادم رسید.
#روضه_خانگی هم که به لطف خدا همیشه طرفدار داره🤩
.
الان که برخلاف انتظار، هفته چهارم! رو پشت سر میذارم میبینم که شکر خدا زندگی جریان داشت
شاید چندباری غذاهای نیمه کاره روی سفره چشم انتظارم موندن
یا آخر شبهایی که بابا میومدن پیشمون و تلویزیون با دودکش، مهمون ناخونده مون میشد و بچه ها هم که عاشق مهمون!
و منم مشغول آشپزخونه، دیگه فرصت رقابت سنگین با تلویزیون رو نداشتم😆
یا روزی که حالم بد بود و نتونستم غذا درست کنم و مرتاض وار خوابیدیم!🤪
خلاصه که گذشت
الحمدلله زندگی و بچه ها رو به رشد هستن همسرم هم که در تماس تصویری بچه ها رو میبینه کلی بهم افتخار میکنه
و قدردان ثانیه های درکنار هم بودن هست
.
این مدت بازم بهم ثابت شد این نگاه و رفتار منه که زندگی رو میسازه اتفاقات چه موندگار و چه گذرا، فقط موانعی هستن که باید ازشون عبور کرد و بهترین توشهها رو گرفت
البته با علم به اینکه در محضر خدا هستم
.
#روزنوشت_مادری
#فرهنگ_مقاومت
#امتحانات_الهی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ط_اکبری
(مامان #رضا 7ساله، #طاها 6ساله، #محمد 3ساله، #زهرا 4ماهه)
.
اسفند95بود
مُشتی تمرین و کوئیز و پروژهی سنگین داشتم که به بچهداری و خانهتکانی عید اضافه شده بود.
رضا2.5سالش بود و طاها 1سال و اندی.
طبق معمول وقتی تمیزکاری میکردم، بچهها میومدن دستمال و جارو میگرفتن و خلاصه همیشه تو #کارهای_اشتراکی حضور داشتن. 👌
البته کمک که چه عرض کنم بساط بازیشون رو جور میکردن و کار من رو چندبرابر❗️
من هم میدادم دستشون و از صحنه بامزه کارکردنشون قلقلکم میگرفت و عکس میگرفتم!
چندتاشون هم برای دوستان فرستادم با این زیرنویس:
"کودکان سخت مشغول کارند
اگر شما هم قلبتان به درد آمد، مراتب را به مسئولین ذیربط گزارش کنید باشد که دیگر کودک کار نبینیم!"
.
الان حدود 4سال از اون روزها میگذره
کوکان کار 3تا شدند😁 و یکی هم در گهواره درحال یادگیری😂
بچه ها همچنان درکارها حاضرند البته نه با اون اشتیاق! کلی باید انگیزه ایجاد کنم و حرص بخورم😜
درواقع خودم همه کارها رو بکنم خیلی راحتتره تا اینکه نقش جعبه تقسیم رو بازی کنم و مدام مسئولیتها رو تذکر بدم و نحوه اجرا رو بررسی کنم و ایرادات رو بهشون بگم و برطرف کنن.
چاره چیه بالأخره باید میدون بدم تا رشد کنن و براشون ملکه بشه که این کارها واسه همهس نه مامان😉
.
شاید اون موقع چندان ارزشش رو نمیدونستم
و بهش فقط به چشم آزادی و بازی نگاه میکردم اما منم با بچه ها بزرگ شدم و ارزش این مسئولیت دادن برام روشنتر شد...
.
الان اگه مهمون داشته باشم و بچههام و همسرم نباشن به شدت خسته میشم
و احتمالا سالاد هم نداریم😅
(جدیداً رضا و گاهی طاها، سیب زمینی، لوبیا، خیار و... خرد میکنن برای غذا و سالاد)
چون مدتهاست نقش مدیریتیم از اجرایی پررنگتر بوده😂
.
این فقط مربوط به بچهها نیست
بعضی خانوما چون کارکردن آقایون رو قبول ندارن میدون نمیدن تا خطا کنن و یادبگیرن.
"کمک نخواستم آقا! بدتر کار تراشیدی جانم"
در نتیجه نوه و نتیجه دار هم که میشن همچنان آقا جاش جلو تلویزیون، یا تو حیاط و کوچهس
بعضا خریدها رو هم خانوم انجام میده🙄
.
البته حساب آقایونی که این کارها رو زنونه میدونن با کرامالکاتبینه(بلکه با سریع الحسابه😆)
.
خلاصه که باید یه همتی کنیم نسلهای آینده برامون دعایخیر کنن😍
.
پ.ن:
چندی پیش که زهرا مریض بود. وقتی از کارها فارغ شدم، رفتم آشپزخونه،
با بستههای تمیز و مرتبِ مرغ پاک و خردشده(کار همسر) مواجه شدم!
سینک ظرفشویی و ظروف مربوطه هم مثل آینه برق میزد😳
یک لحظه با چشمان گرد و دهان باز در افق محو شدم!
.
#روزنوشت_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۳.۵ساله و #حسین ۱۰ماهه)
حدود یه ماه پیش بود.
داشتم پستهای خانم روح نواز رو آماده میکردم.
بچهها مصاحبهها رو گرفته بودن و صوتها رو پیاده کرده بودن و من باید اونا رو چکشکاری میکردم و ده دوازده قسمتی ازشون پست در میآوردم.📝
ایشون مادر ۴ تا پسر بودن و داشتن تو مقطع دکترا تحصیل میکردن.
تو پستهای مادران شریف معمولاً تجربیات همه جور مامانی دیده میشه.
مامانهایی که ممکنه شرایط خیلی متفاوتی با من داشته باشن. اما میشه با دقت تو تجربهشون یه اصولی رو فهمید یا یه ایدههایی گرفت و روشهای جدید پیدا کرد.💡🤓
مثلاً خانم روح نواز گفته بودن یه پرستاری دارن که تو کارهای خونه کمکشون میکنن.
تو نظر اول به نظر خیلیا میرسه خوب این که به درد ما نمیخوره.🤭 ما که نمیتونیم پرستار بیاریم خونه و ...
ولی تو نظر بعدی افرادی مثل من رو از قالب بستهی ذهنی بیرون میاره.✨
من همیشه تو مرتب کردن خونه درگیر بودم و معمولاً نمیرسیدم درست و حسابی خونه رو مرتب کنم.😵
همین که یه غذایی بپزم🥣 و بخورونم😩 و ظرف بشورم🧽 و ریخت و پاشهای اسباببازیها و کفگیر قابلمههای کابینت👶🏻 رو جمع کنم، دیگه روزم به آخر میرسید.
به ذهنم رسید چه اشکالی داره هر از گاهی از نیروی خدماتی کمک بخوام.😉
و خلاصه با ۳ ساعت کار خونهمون بعد مدتها روی تمیزی به خودش دید.😄
و دیدم اشکالی نداره آدم هر چند هفته یه بار به اندازهی پول یه بسته پوشک🤦🏻♀️ برای این کار هم هزینه کنه.
به آسودگی و آرامش روانی بعدش میارزه.🥴
یه جای دیگه صحبتهای خانم روح نواز هم خیلی به دردم خورد.✨
اونجایی که گفته بودن تلاش میکردن همیشه با وجود هر چند تا بچه که داشته باشن، هیئتها رو برن.
چون تو هیئتها و مسجد هم خودمون ساخته میشیم و هم بچهها و این شاید بهترین راه تربیت بچهها باشه...
یه نگاهی به خودم کردم.😶
دیدم مدتهاست هیچ هیئتی نرفتم...
شاید به خاطر سختی رفت و آمد و نگهداری بچهها.
شایدم به خاطر اینکه استفاده زیادی نمیبردم...😢
به لطف خدا با این صحبت ایشون قسمت شد دو شب از مراسم آخر صفر رو با بچهها برم.😇
درسته که همهش در حال جمع کردن حسین از اینور اونور بودیم،😅
ولی امید دارم خود بودن تو اون فضا تاثیراتشو روی ما و بچهها بذاره...
حتی اگه نتونیم مثل زمان مجردی، استفاده ببریم...❤️
❇️ تا حالا برای شما هم پیش اومده یه جمله از قصهی زندگی بقیه تو ذهنتون مونده باشه و تو زندگیتون اثر خوب یا بد گذاشته باشه؟
برامون بنویسید.👌🏻😃
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
🔴 #امام_زمان_زنده_است⁉️
علامه تهرانی میگفت این داستان را از زبان سیدعبدالکریم کشمیری شنیدیم:
ایشان میفرمود در #هند یه #مرتاضی بود که اگر اسم شخص و مادرش رو بهش میگفتیم، میگفت زندهس یا مرده و کجا دفنه،ازش چندنفر رو پرسیدیم کاملا درست جواب داد.
آیت الله کشمیری گفت ازش درباره #امام_زمان علیه السلام پرسیدم. گفتم #محمد فرزند نرجس،دیدیم مرتاض بعدچند لحظه #لرزش شدیدی گرفت، و با #بهت و #حیرت گفت.......😱 بقیه ماجرا🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/490209349C8c72616880