eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.7هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
66 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خانواده بزرگ ما😍
❇️❇️❇️﷽❇️❇️❇️ *دیوید گلمن* در کتاب *تمدن ها چگونه میمیرند* مینویسد: نبود علاقه به فرزنداوری از نشانه های افول تمدن هاست و دنیای اسلام شاهد چنین پدیده ای است. جوامع رو به پیری بهتر تن به سازش میدهند. 😔😔😔 *برژینسکی، مشاور ارشد سابق امنیت ملی آمریکا:* از فکر حمله ی پیش دستانه به تاسیسات هسته ای ایران اجتناب کنید، یک بازی طولانی مدت انجام دهید، آمارهای جمعیتی و تغییر نسل در ایران، به نفع حکومت نیست!!! @DrfAlizadeh به خانواده‌ی بزرگ ما بپیوندید☺️👇 http://eitaa.com/bano_sadeghy در روبیکا هم همراهمون باشید💞👇 https://rubika.ir/banosadeghy (از اینکه مطالب را با ذکر منبع نشر میفرمایید متشکریم🌹)
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
‏حنابندون فقط این😍😂 عزیزم😍 .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جاشو درست کن خوابیده 😂😂😂😂😂😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
🔻داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ١ اولین روز اسفندماه است؛ مریم خیلی آروم و بی صدا لای در اتاقو باز
🔻داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ٢ سعید، علی و فاطمه نشستند سر سفره. مامان داشت چای می ریخت که تلفن زنگ خورد. نگاه مریم و سعید برگشت سمت هم. نگاهی سرشار از تعجب و تا حدودی نگرانی. یعنی کی این موقع صبح زنگ زده؟ سعید گوشی رو برداشت. مادرش پشت خط بود. _ سلام سعیدجان؛ عزیز حالش بد شده. زود خودتو برسون. _سلام مامان. شما خوبید الحمدلله؟ نمی‌ خواست بچه ها قضیه رو بفهمن و نگران بشن. برای همین رفت توی اتاق. _ چشم تا چند دقیقه دیگه میام. عزیز، مادربزرگ مادری سعید هست. چند سالی میشه که دیابت داره. سعید رابطه ی عاطفی عمیق و خیلی صمیمی با مادربزرگش داره. هرکاری از دستش بر بیاد براشون دریغ نمی کنه. سعید خداحافظی کرد و گوشی رو قطع کرد و رو به مریم و بچه ها گفت: _ مامان یه کاری داره. میرم پیشش. اما مریم مات و مبهوت و با چشمانی سرشار از نگرانی داشت سعید رو نگاه می‌کرد. سعید از در خونه که اومد بیرون، سریع یه پیام فرستاد برای مریم: _عزیز حالش بد شده. میرم ببرمش دکتر. این یکی از قرارهاییه که سعید و مریم با هم گذاشتن. اینکه نذارن بچه هاشون بی جهت دچار اضطراب و نگرانی بشن. حتی موقع گوش دادن به اخبار وقتی خبری از قتل و آزار و شبیه اون پخش میشه، شبکه رو عوض می کنند. سریال های خشن و نامناسب هم همین طور. نمیخوان شور و نشاط و لطافت کودکی بچه هاشون از بین بره. امنیت روانی یعنی همه چیز کودکی. بچه ها صبحانه شون رو خوردند. مریم برای میان وعده مدرسه بچه ها نون و پنیر و سبزی آماده کرد. فاطمه که امسال میرفت کلاس اول داشت دست و پاشکسته مانتوش رو اتو میکرد کرد و مامان زیرچشمی حواسش بود یه وقت دستش رو نسوزونه. مریم یه سری کارها رو از همون خردسالی به عهده بچه ها گذاشته. کارهای شخصی مثل شستن جوراب و جارو کشیدن نوبتی اتاق یا کارهای عمومی خونه مثل آب دادن گل ها. بعد از رفتن بچه ها، مامان مبلغی صدقه کنار گذاشت. بلند شد رفت آشپزخونه. نگاهی به برنامه غذایی کرد. نوبت املت بود. یادش اومد تو یخچال گوجه نمونده. موقعی که سعید درگیر کاریه، مریم اول بهش پیام میده که اگه موقعیتش بود خودش زنگ بزنه و سعی میکنه وقتی خیلی درگیر کاره وقتش رو نگیره. به سعید پیام داد: _ سلام آقاااااااااااا. بی‌زحمت داشتی میومدی گوجه بگیر برای املت لازم داریم. ممنون عزیزم. مریم احترام زیادی برای سعید قائله. احترامی سرشار از محبت. بدون آقا و عزیزم صداش نمی کنه. بلافاصله سعید پیام داد: سلام خوشگلم. شاید کارم طول بکشه تا ظهر نرسم. یه شکلک بوس گذاشت. بعدش نوشت به جای املت، نیمرو بخوریم با اون ترشی سیرهای دست ساز خوشگل خانوم.یک شکلک چشمک گذاشت. چطوره؟ _ راستی حال عزیز چطوره؟ _ الحمدلله بهتره. پیریه دیگه. چند وقت دیگه هم نوبت خودمونه. خدا ان شاءالله از دست و پا نندازمون _ مریم بهش گفت مامان هم باهاتون اومدن دکتر؟ _ نه نیومد. البته میخواست بیاد اما چون پاش درد میکرد گفتم شما نیا من خودم عزیز رو میبرم دکتر. _ کار خوبی کردی. حالا زنگ زدی به مامان بگی عزیز بهتره و خدارو شکر چیزی نبوده؟ _ نه هنوز، اما زنگ میزنم _ آقا سعید چرا زنگ نزدی؟! بنده خدا مامان از نگرانی و استرس حسابی اذیت شده. زودتر به مامان زنگ بزن تا نگران نباشن... _ باشه الان بهشون زنگ میزنم. کاری نداری فعلا؟ _ نه، یاعلی _ یاعلی سعید تو دلش احساس رضایتمندی و آرامش خاصی داره چون میدونه مریم برای خانوادش و خصوصا مادرش احترام ویژه قائله. اصلا انگار مادر خودشه. همین موضوع، خیلی در برقراری رابطه عاطفی خوبِ سعید و مریم موثر بوده. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
سلام توروخداپیام منم بزاریدتوگروه خواهش میکنم. وقتی پیام این خانوموخوندم حالم خیلی گرفته شد. مگه اون بچه گناهی داره طفلکی فقط 8ماهشه رحمت نمیاداون طفلکی هنوچیزی میفهمه که بخوادازسروصدای توحساب ببره ساکت بشه. انقدربه خودت تلقین نکن من اعصاب ندارم من فلانم من بهمانم... حواستوپرت کن بابچه بازی باهاش حرف بزن خودتوباهاش مشغول کن خواهرمن. بچه ی که نتونه حرف بزنه بایدبا گریه بهت حالی کنه چه مشکلی داره دیگه. گناه داره نترسونش باعربدهات که نمیتونه زبون بازکنه اگه به حرف بیادبالکنته حرف زدنش هاااا توروخداتوروامام زمان به خودت بیا به جون بچم قبلم دردگرفت پیامتوخوندم توروخداااوقتی میخوای به صورت طفل معصومت نگاه کنی همچیوفراموش کن به هیچی فکرنکن. بگوفقط فقط بچم برام مهمه دیگه هیچی مهم نیس.....الهی موفق باشی همیشه برات دعامیکنم توروخدادل به دل بچه بده باهاش بچگی کن. توروخداحالت بهترشدپیام بزارازحال خوب خودت فرشته ی نازت. توروخدامواظب بچه ات باش نگومن که اعصاب ندارم کاش نمیوردم. بگوحال که اوردم جهنموبراش بهشت میکنم تابچم بهترین زندگی روداشته الهی ازلبخنداون بچه زندگیت گلستون بشه. به امام زمان توسل کن❤️❤️❤️❤️❤️❤️(ببخشیدخیلی طولانی شدولی توروامام زمان پیامموبزار) در هر بار شیر مکیدن نوزاد خداوند ثواب آزاد کردن یک بنده را به زن میدهد.(پیامبر ص) اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇 https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
سلام عزیزم بی‌زحمت پیامهای منو هم بزار راه دوری نمیره😂😂😂😂 خانمهای عزیز بیزحمت بگین برای ساک بیمارستان چیالازمه؟؟؟ واینکه بعدزایمان بگم بخیه زیادبزنن برای ترمیم و پیشگیری ازگشادی....یانه ربطی نداره چون خودم چاقم میترسم ازاین موضوع. الان هفته۳۷هستم خیلی استرس گرفتم وزنم ناگهانی بالارفته ویه دفعه ی هم ورم کردم در هر بار شیر مکیدن نوزاد خداوند ثواب آزاد کردن یک بنده را به زن میدهد.(پیامبر ص) اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇 https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
پاسخ به خانمی که گفتن کیسه آبش پاره شده و بچه 7 ماهه داره اصلا نگران نباش خودمن بچه 7 ماهه بودمو الان هیکل بزرگ دارم دوماه میگفتن تو دستگاه بودم امروز بمیر فردا بمیر بودم خدا صلاح بدونه نگهت میداره سلام. وقت بخیر دوستی درمورد واکسن کزاز تو بارداری سوال کردن من تو 31 هفته واکسن زدم الانم 7روزه زایمان کردم مشکلی نبود دکترم گفت از 20 هفته به بعد میتونیم واکسن کزاز بزنیم در هر بار شیر مکیدن نوزاد خداوند ثواب آزاد کردن یک بنده را به زن میدهد.(پیامبر ص) اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇 https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
سوال ۸۴ ۲۳ بهمن سلام عزیز من چطور به مامانای اصفهانی مرتبط بشم؟؟ تعریف دکتر فرشته حقیقتو شنیدم برای بارداری و زایمان. تو اصفهان. بعد دیدم تو نی نی سایت دو سه نفر خیلی بد گفتن ازش دلم ریخت...نمیدونم کدوم دکتر و انتخاب کنم😔 موندم خلاصه یکی که هم دلسوز و مومن باشه هم کارش عالی باشه هم یکی یکی بفرسه اتاق نه چند تا چندتا! و واقعا وقت بذاره سوال ۸۵ ۲۳ بهمن سلام این سوالمم جواب بدید ممنون میشم من هفته هشتم بارداری هستم کمر درد و شکم درد خیلی دارم نمیدونم چکار کنم میترسم در هر بار شیر مکیدن نوزاد خداوند ثواب آزاد کردن یک بنده را به زن میدهد.(پیامبر ص) اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇 https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
سلام دوستای گلم من هم خواستم یه خاطره باهاتون درمیون بزارم من ۳۷ سالمه و همسرم ۴۱سالشونه ۱۹ ساله ازدواج کردم ولی خدا هیچوقت بچه ای بهم نداد از سال دوم ازدواج خیلیییییییییییییی دکتر رفتم خیلی هزینه کردم 'بهم گفتن تنبلی تخم دان دارم کلی دارو خوردم'حتی یجا رفتم چله بری کردن'دعا گرفتم برای بچه دار شدن 'چند تا دکتر خونگی رفتم ک توصیه میکنم هیچوقت نرین چون چیزی سر در نمیارن فقط میبینن کار آدم گیره میتیغن ادمو😢 اما هیچ فایده ای نداشت یبارم عمل لا پاراسکوپی کردم دکتر بهم گفت اگه تا ۶ماه دیکه حامله نشدی دیگه نیا پیشم 🌸 داداشم ۲سال بعداز من عروسی کرد و بچع دار شد اما زنداداشم همش دل منو می‌میشکوندالهی خدا دلشا بشکنه مثلا بچه داداشم هیچوقت بغلم نمی‌داد یا اگه بچه داداشم بغل میکردم یهو میومد میکرفت ازم. هی بهم تیکه مینداخت میکفت برو یه بچه از پرورشگاه بیار ۳بار ای یو ای کردم ولی دست از پا دراز تر برگشتم☺️ اثرات داروهای شیمیایی و آمپول های اچ ام جی ک تزریق کردم باعث موهای زائد زیر چونم شده سالهای اول خیلیییییییییییییی دلم بچع میخواست طوری ک از دوستان و آشنایان یا همسایه ها کسی ک باردار بود من میومدم خونه خیلیییییییییییییی گریه میکردم تقریبا ۵ سال بیمارستان و دکترهای مختلف میرفتم اما یدفه تصمیم گرفتم ادامه ندم دنبالش نرم چون دیگه خسته شده بودم آخرین بار رویان رفتیم هزینه هاش سرسام آور بود از اون ب بعد تصمیم گرفتم بیخیال بچع بشم برادرشوهر ازدواج کرد همون سال اول بچه دار شد کلا رفتار خانواده شوهرم با من عوض شد دیگه همش غش و ضعف برا اون بچه میرفتن منم گریه میکردم چون ما همه یجا زندگی می‌کنیم یوقتای ک من بچه جاریم میخواستم بغل کنم پدرشوهرم نمیزاشت و داد می‌زد دست نزن من بچه جاریم خیلی دوست داشتم اما پدرشوهر مادرشوهرم بدجنس بودن یبار من بچه را آوردم اتاق خودم و قربون صدقه میرفتم فرداش پدرشوهرم گفت تو پوشک بچه سوزن ته گرد بوده😳😳آدم هر چقدر بد جنس باشه تو پوشک بچه سوزن ته گرد میزاره😱😱 فقط تهمت میزدن😭 پدر شوهرم آدم جلب و دروغ گویی بود رفتع رفته اطرافیان بهم گفتن بیخیال بچه جاری شو خدا اکه میخواست ب خودت میداد سالها گذشته اما دیگه دلم اصلا اصلا بچه نمیخواد گاهی شوهرم زخم زبون میزنه بهم میگه عمرم ریختم بپای تو درصورتی ک خودش هم اسپرمش ضعیف بود با این حال هر وقت بچع های جاریم میان پیش ما من هی ماچشون میکنم اما اونا میگن ما دوستت نداریم😭😭 ممنون از شما دوستان عزیز انشالله خدا حاجت دلتون بده 😭🌸🌺🌺 در هر بار شیر مکیدن نوزاد خداوند ثواب آزاد کردن یک بنده را به زن میدهد.(پیامبر ص) اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇 https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
مقایسه کنید قیمت هارو بعد خرید کنید 💵💰 قیمت همکار 279😱=280 قیمت ما : 245 😍😍 https://eitaa.com/joinchat/3074621660C27283194a5
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۲۵ #فرزنداوری #نازایی #بحران_جمعیتی سلام دوستای گلم من هم خواستم یه خاطره باهاتون د
جواب به خاطره تجربه ۲۵ خیلی دلم شکست وسوخت برای موضوعی ک دست خودآدم نیست وخداخواسته ک اینطوربشه ولی همه نیش وکنایه میزنن بهت.الهی خداخورجین خورجین بهت بچه بده😢😢😢 سلام خیلی دلم سوخت برای اون خانم که بچه نداره سلام خواهر من همسن این خانوم بودن ازدواج کردن دکترا گفتن اصلا تخمک نداری باید اهدا بگیری خواهرم گفت من بچه زن دیگ رو نمیخوام رفت پیش یکی از شاگردای تبربزیان تو مشهد جلسه دوم باردار شد الانم بچه ش دو ساله س چیزی ک برای دکترا درمان ناپذیره با یک نسخه حل شد اگه خواهر من تخمک نداشت از کجا تخمک اومد و باردار شد شاگردان تبریزیان تو همه شهر ها هستن شما هم شانستونو امتحان کنید خدارو چی دیدید شاید این پیام شما بهانه ای شد ما شمارو راهنمایی کنیم دامنتون بی بهانه سبز شد امسال😍 در هر بار شیر مکیدن نوزاد خداوند ثواب آزاد کردن یک بنده را به زن میدهد.(پیامبر ص) اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇 https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
لیست نمایندگان 14010504.pdf
15.41M
این لیست اطبای اسلامی شاگردان ایت الله تبریزیا در شهرهای مختلف ایران است که توسط دفترشون اعلام شده برای درمان بیماریها میتوانید با این افراد مشورت کنید و داروها را تهیه کنید @mina_foroozesh
کانال اخلاقی داری بیا تبلیغ با قیمت مناسب👇 http://eitaa.com/joinchat/4161601553C24a9ad89ab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ آیا پوشیدن شلوارک توسط مادری که پسر ١٣ ساله دارد کار درستی است؟ ⭕️ قسمت چهل و سوم 🔹 کارگاه مهارت های تربیتی کودک و نوجوان (قم، پردیسان، مسجد امام حسن عسکری علیه السلام) 🔺محسن پوراحمد خمینی، روان‌شناس 🌼 ... 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماشین جدید عروس داماد سلام اینو بزار توی کانال که این همه غر نزن خانمای که ماشین مدل بالا سوار میشن
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
سوال ۸۴ ۲۳ بهمن سلام عزیز من چطور به مامانای اصفهانی مرتبط بشم؟؟ تعریف دکتر فرشته حقیقتو شنیدم برا
سوال ۸۴ ۲۴بهمن سلام درباره‌ی سوال 84من اصفهان پیش خانم دکترویداسلطانی میرم کلینیک خانواده روبرو بیمارستان الزهرادکترخوبی هستن کاملا توضیح میدن دارو یاهرسوالی که داری نگران وقت هم نباش یکی یکی مریض میبینن باحوصله جواب میدن دکترمریم کیهانیان هم خوبه ایشون هم داخل کلینیک هم هستن خانومی میگفت بچه بودم خیلی کتک خوردم ،تحقیر شدم امروز که مادری ۴۶ ساله هستم هنوز درگیر همان تحقیرها و کتک ها هستم ،ذره ای اعتماد به نفس ندارم مدام مضطربم😔 الان میفهمم که تحقیر در کودکی تا اخر عمر گریبان ادمو میگیره اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇 https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
سلام باتشکرازکانال خوبتون. درموردخانمی ک درموردزردی نوزادپرسیده بودن.پسرمن زردی داشت داروگیاهی تاج خروس ازعطاری گرفتیم هرروز دم میکردیم ی لیوان خودم میخوردم درحد4،5قطره هم ب نوزادمیدادم ظرف چن روزرفع شد خانومی میگفت بچه بودم خیلی کتک خوردم ،تحقیر شدم امروز که مادری ۴۶ ساله هستم هنوز درگیر همان تحقیرها و کتک ها هستم ،ذره ای اعتماد به نفس ندارم مدام مضطربم😔 الان میفهمم که تحقیر در کودکی تا اخر عمر گریبان ادمو میگیره اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇 https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
سلام خسته نباشیدراجب فرزندآوری میخوام چندمطلب بگم اولابیشترزوج هامشکل ناباروری دارن که هزینه های کلان درپیششونه وهزارتاراه دیگه که بعضی هامیگن وام میدن وفعلان.کسی که دردقیقه ی ۹۰هستش یعنی میتونه چندسال بدووه دنبال وام؟که وقتش هدرمیره..خیلی ها رو میشناسم بس رفتن دنبال درمان دیگع خسته شدن.من وهمسرم چندباری ازطریق طب سنتی اقدام کردیم ولی بازم نشد.همین دوهفته پیش بازاقدام کردیم برادرمان فقط داروهای گیاهی پامون دراومد۲۴۰۰اونم برا۴۰روز که خداکنه بااین طریق موفق بشیم..دعاکنیدمنکه به همه میگم زیادبچه بیارید یه مطلب دیگه خدایی ماکه حقوقی نداریم من ازطریق فروش خونگی درحدپول توجیبی درآمددارم که شوهرم اصلادرآمدی نداره ازکارافتاده س نمیتونه کارکنه بعدشم اون دفعه دکتری که برامون داروتجویزکرد.خریدیم ۴۵۰بهامون دراومد.ازکجابیاریم اخه😢😢 من عاشق بچه م ولی خدایی داریم بااین گرونیهازجرمیکشیم💔
😳😱 لحظه حمله حیوانات آویزان در اتاق خواب و فرار زن به سمت شوهر و فوت سخت زن😨😨 اگه زود عصبانی میشی بیا حتما😭 هر کی این فیلمو دیده منقلب شده😰 زود پاک میشه سریع بیا😳❌😱 📛 تبلیغ نیست یک هشدار جدی است📛 http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5 فیلم سنجاقه ایتا نشون نداد از ادمین بگیرید👆👆
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
🔻داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ٢ سعید، علی و فاطمه نشستند سر سفره. مامان داشت چای می ریخت که تلفن
دوست‌واقعی‌خداست...: 🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ٣ محمد و میثم هم دیگه بیدار شدند. مریم مشغول تدارک ناهار بود. چشمش که به بچه ها میفته قربون صدقه شروع میشه. بچه ها چشمشون رو که باز میکنن با صدای مهربون و پر محبت مامان سر حال میان. این یه حس آرامش و امنیت کاملی رو برای بچه ها میسازه. مریم، محمد رو تازه از پوشک گرفته. هنوز عادت نکرده. تا آخرین لحظه حاضر نیست بره دستشویی. در روز چندین مرتبه خودشو خیس میکنه. البته مریم میدونه که اقتضای سن و شرایطشه. به هیچ وجه با خشونت با پسرش برخورد نمی کنه. بیشتر سعی می کنه از طریق بازی و جذابیت سازی محمد رو ببره دستشویی. تلفن خونه به صدا در اومد. مریم تو آشپزخونه مشغول بود. زیر شعله رو کم کرد. سر قابلمه رو گذاشت. بعد رفت گوشی رو برداشت. _الو. سلام. بفرمایید. _سلام مریم جون. خوبی؟ عارفه م. مشتاق دیدار عزیزم. هفت سالی میشه که عارفه ازدواج کرده. با حامد. بعد یک سال عقد، عروسی کردند و رفتند زیر یک سقف. مثل همه ی زندگی ها طی این سال ها با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم کردند. همیشه هم به خدا توکل کردن و ناامید نشدند. از افراد امین و مطمئنی مثل مریم مشورت گرفتن و با توکل بر خدا و تلاش و صبر، بسیاری از مشکلات رو با موفقیت پشت سر گذاشتن. _ سلام عارفه خانم. خوبی عزیز؟ ما هم شکر خدا خوبیم. کم فروغ شدین؟ _ آره مریم جون. یه مدتی حامد بیکار شده بود. حالا یه ماهی هست یه جا مشغول شده. صبح زود میره و نزدیکای غروب برمی گرده. _ خب مبارکه ان شاءالله. کی شیرینی بخوریم؟ دلم لک زده برای شیرینی زبون. _ حتماً. به روی چشم. راستش زنگ زدم یه چیزی بهت بگم. در واقع اولین نفری هستی که بهت میگم. _ بفرما عارفه جون. سراپا گوشم. _راستش.... نمیدونم چه جوری بگم؟ مریم خندید و گفت: _ مگه چی میخوای بگی دختر؟ بگو دیگه. الانه که از کنجکاوی غش کنما. _ راستش.... زنگ زدم بگم از این به بعد روز مادر به منم باید تبریک بگیدا. مریم از شدت خوشی خبری که شنیده بود یه لحظه هاج و واج موند. نفهمید از خوشحالی چی کار کنه. بی اختیار با صدای بلند گفت: _ ای جانم. خدایا شکرت. بعد شش سال. بالاخره خدا خواست. خیلی خوشحال شدم عارفه جون. بگو ببینم دختره یا پسر؟ _ صبر داشته باش. تازه یه ماهشه. _ کوچولوتون هنوز نیومده کار باباش درست شد. اینکه میگن بچه روزیشو با خودش میاره همینه. ان شا الله پر روزی و با برکت باشه. مریم با عارفه گرم صحبت بود که زنگ در خونه به صدا در اومد. محمد دوید و در رو باز کرد. فاطمه از مدرسه برگشته بود. محمد با شیرین زبونی مخصوص یه بچه سه ساله به فاطمه سلام کرد. اما فاطمه به سردی جوابشو داد. نگاهی به این ور و اون ور اتاق انداخت. انگار پی چیزی یا کسی می گشت. کیفشو از کول درآورد و کشید روی زمین. با گردنی کج و شونه هایی افتاده و ابروهایی درهم و سیمایی که یک جور دلخوری رو داد می زد، نشست کنار دیوار. کیف مدرسه شو باز کرد و مثلاً مشغول کتاباش شد. مامان تا فهمید فاطمه از مدرسه اومده با اینکه دوست داشت بازم با عارفه صحبت کنه بهش گفت: _ عارفه جون. ببخشید. الان فاطمه اومد. منتظر منه. ان شا الله خودم بهت زنگ می زنم. از عارفه خداحافظی کرد و با عجله رفت سمت فاطمه. هر روز که فاطمه می رسه خونه و زنگ در رو میزنه مامان و محمد و حتی میثم یه ساله که تازه تاتی تاتی میره میرن استقبالش. فاطمه هم کلی خوشحال می شه و خستگی از تن و روحش در می ره. امروز که مامان و میثم نیومدن حالش گرفته شد. مامان همیشه با چهره ای گشاده و لبخندی دلنشین و کلی شوق و ذوق به استقبال بچه ها و خصوصاً سعید میره. سعیدم بهش میگه: وقتی میام خونه و چهره ی پر از لبخند و نشاط تو رو می بینم خیلی از مشکلات بیرون یادم میره. روحیه خوبت و لبخندهای خوشگلت دلم رو آروم می کنه. مریم رفت و جلوی فاطمه نشست. با لبخندی به پهنای صورت. فاطمه رو بغل کرد. بوسیدش. لبخند ملیحی به چهره ی فاطمه اومد و اونم مامانو بوسید. مریم گفت: _سلام خوشگلم، نور چشم مامان. مدرسه چه خبر؟ خوش گذشت؟ نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود. مخصوصاً وقتی خاله عارفه زنگ زد و یه خبر خوش داد. فاطمه صاف تر نشست و با کنجکاوی دخترانه ای پرسید: _ خبر خوش چیه؟ مامان گفت: _باید خودت حدس بزنی. _آخ جون میخوان بیان خونه مون. _ نخیر. یه چیز دیگه ست. بعد مامان دست فاطمه رو گرفت و گفت : _ قراره شیرینی این خبر خوشم برامون بیاره. ❤️ ادامه‌ دارد... ✍ نویسنده: محسن پوراحمد خمینی 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6