#دلنوشته
چیزی_شبیه_معجزه ...
رفته بودم تا تمامش کنم.😔
به پایانش برسانم.😔
آن نقشه شوم را ...
بی تفاوت به صدای قلبش
بی تفاوت به لطافت و ظرافتش ...
فقط میخواستم مانع پیشرفت من نشود.
با عقل تصمیم نگرفته بودم.
افکاری شوم و پلید بود که مدام در ذهنم مرور میشد
او نباید باشد ...
چرا او باید باشد ...😔
نمیدانم ...
☘ ☘ ☘
شاید شبیه یک معجزه بود.😍
شاید خودش با خدا حرف زده بود
تا به من الهام شود که دست از این نقشه شوم بردارم...
تا دلم آرام شود و نور رحمت بر دلم بتابد.🍀
خجالت کشیدم.
آخر چرا؟؟
چرا باید آن میوه بهشتي زیبا را از وجودم دور میکردم؟
چرا باید حق زندگی را از او میگرفتم؟
به پهنای آسمان اشک میریختم و طلب بخشش میکردم.
حالا که با گذشت چند ماه، دستان کوچک او را لمس میکنم
گویا در آسمانها به پرواز درآمده ام🌹
چشمانش با من حرف میزند🌹
قلبش انگار در بدن من ضربان دارد.🌹
نفس هایم به نفس او گره خورده ...
کودک من هدیه ای از بهشت است
که میخواستم به تقلید از افکار مزاحم،
او را از بین ببرم.
سقط عمد
واژه ای که میخواهم حتی از این روزگار محو شود ...
فرزندم ..
میوه دل من...
دوستت دارم و پیشرفت و موفقیت هایم را مدیون حضور تو در زندگیم هستم.
همیشه برایم بمان.🌸🌸
برایم از خدا بهترین ها را بخواه.
تو پاکی و محبوب پروردگار.🌸
#دلنوشته مادرانه
🌱🌱🌱🌱
مادر که باشی❤️
همه کودکان دنیا برایت مهم میشوند
غم هیچ کودکی را تاب نمی آوری.
مادر که باشی❤️
زمزمه های موقع تحویل سال،دعاهای بعد از نماز؛به فرزندت تعلق دارد.
مادر که باشی❤️
با هر سال کودکی فرزندت کودکی میکنی،
و با گریه های کودکانه اش اشک میریزی.
مادر که باشی❤️
برای رسیدن به سال روز تولد فرزندت لحظه شماری میکنی تا دنیا فراموش نکند روزی که فرزندت پا به این دنیا گذاشت.
مادر که باشی❤️
اگر شب تا صبح را بیدار مانده باشی یک لبخند کودکانه فرزندت کافی است تا جان دوباره بگیری.
مادر که باشی ❤️
حتی اگر بهشت در دستان تو باشد آنرا به زیر پا می افکنی تا فرزندت را در آغوش بگیری.
مادر که باشی
این دلنوشته مادرانه برایت آشناست اینها تجربه هر روز توست..
✍طیبه سالاری منش
#دلنوشته مادری که از سقط فرزند خود منصرف شده است
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
جوابو که دیدم مثبته😳
یه شوک خیییلی بزرگ بهم وارد شد😢
آخه پسرم فقط یک سالو یک ماهش بود ک فهمیدم یک ماهه باردارم
نمیدونستم چیکارباید بکنم...
فصل پاییز بود ک متوجه شدم باردارم و چندوقت بعدش امتحانای دانشگاه شروع شد.
همزمان پسرم یه ویروس بسیاااار بدی گرفت و خییییلی اذیتمون کرد...
به خاطر این موضوعاتی ک پیش اومد من به شدت عصبی شده بودم...
اصلا نمیتونستم به این فکر کنم که باردارم و باید منتظر یه بچه دیگه باشم ...
بیشتر به نبودن اون فکر میکردم تا بودنش.. 😔😔
با یکی از دوستام حرف زدم و آدرس یه مطب رو بهم معرفی کرد که برای سقط اقدام کنم..
روز موعود فرا رسید..
شب قبلش اصلا تا صبح نخوابیدم و کلی فکر و خیال پلید میکردم...😢
دل رو به دریا زدم و از خونه بیرون رفتم و سوار تاکسی شدم کنارم خانمی نشسته بود که باهاش هم صحبت شدم..
از این میگفت که چند ساله بچه دار نمیشن و کلی دارو و دکتر رو تجربه کردن و در آرزوی یه بچه و شیرینی حضور اون تو زندگیشون هستن..😔
اشک از چشماش سرازیر شد..😭😭
از کار خودم خجالت کشیدم که میخواستم فرزند خودمو با دستام نابود کنم در حالی که بعضی ها در حسرت یه فرزند هستن ..😔😔
سریع برگشتم خونه؛
خوشحال بودم که در کنار همسر و فرزندم هستم و برای اومدن فرزند جدیدم به جمع خانواده لحظه شماری میکنیم..😍😍
📝طیبه.سالاری منش
https://eitaa.com/farzande14
فرزندم این #دلنوشته از طرف مادر تو است. 💖💗
می خواهم بدانی چقدر برایم با ارزشی و چه دیوانه وار دوستت دارم.❤️
عشقی که مادر بعد از فرزند دار شدن در دلش نهفته دارد قابل مقایسه با هیچ عشقی نیست و لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد ها نیز به پای او نمی رسند. 💝
این است عشقی افسانه ای که شاید مانندش را حتی در قصه ها نیز نتوان یافت.🍀
با این تفاوت که تنها یک قصه و افسانه نیست.
حقیقتی است محض که تنها مادران آن را می دانند و بس.💚
پس فرزندم این را بدان در زندگی کسی عاشق تو است که مهرش را پایانی ندارد
آری … من مادر تو هستم و با بند بند وجودم تمنای عشقت را دارم.🥰💘
مادرانه می گویم،
آنان که مادر شده اند خوب می دانند چه می گویم.
درست از روزی که مادر می شویم مدار گردش روزگارمان تغییر می کند. 💕
آسمانمان آبی عشق کودک شده و عطر گل های رازقی، عطر تن نوزادمان است💝
مادر شدن حس شیرینی است. حسی که تنها در بهشت می توان مشابهش را تجربه کرد.
#دلنوشته مادری که از سقط فرزند خود منصرف شده است
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
جوابو که دیدم مثبته😳
یه شوک خیییلی بزرگ بهم وارد شد😢
آخه پسرم فقط یک سالو یک ماهش بود ک فهمیدم یک ماهه باردارم
نمیدونستم چیکارباید بکنم...
فصل پاییز بود ک متوجه شدم باردارم و چندوقت بعدش امتحانای دانشگاه شروع شد.
همزمان پسرم یه ویروس بسیاااار بدی گرفت و خییییلی اذیتمون کرد...
به خاطر این موضوعاتی ک پیش اومد من به شدت عصبی شده بودم...
اصلا نمیتونستم به این فکر کنم که باردارم و باید منتظر یه بچه دیگه باشم ...
بیشتر به نبودن اون فکر میکردم تا بودنش.. 😔😔
با یکی از دوستام حرف زدم و آدرس یه مطب رو بهم معرفی کرد که برای سقط اقدام کنم..
روز موعود فرا رسید..
شب قبلش اصلا تا صبح نخوابیدم و کلی فکر و خیال پلید میکردم...😢
دل رو به دریا زدم و از خونه بیرون رفتم و سوار تاکسی شدم کنارم خانمی نشسته بود که باهاش هم صحبت شدم..
از این میگفت که چند ساله بچه دار نمیشن و کلی دارو و دکتر رو تجربه کردن و در آرزوی یه بچه و شیرینی حضور اون تو زندگیشون هستن..😔
اشک از چشماش سرازیر شد..😭😭
از کار خودم خجالت کشیدم که میخواستم فرزند خودمو با دستام نابود کنم در حالی که بعضی ها در حسرت یه فرزند هستن ..😔😔
سریع برگشتم خونه؛
خوشحال بودم که در کنار همسر و فرزندم هستم و برای اومدن فرزند جدیدم به جمع خانواده لحظه شماری میکنیم..😍😍
📝طیبه.سالاری منش
🌴صدقه جاریه👇
🌹ڪانال ما را بہ اشتراڪ بگذارید👇
https://eitaa.com/farzande14
ندانم کِی به پایان میرسد غمهای این مردم
دلم با یاد حال و روزشان مجروح و محزون است
گرسنه، تشنه، زخمی، مُضطرِب، غمدیده، آواره
برای بچه ها و مردم غزه دلم خون است
#دلنوشته