❣#سلام_امام_زمانم❣
💕#سلام_پدر_مهربانم💕
شنبہ شد پنجره از آمدنت وا ماندہ
دوسہ تا دلھره ازجُمعہ زتُـو جاماندہ
جُمعہ وشنبہ دگر فرق ندارد بۍتُـو
تا میان من و تُـو فاصلہ برجا مانده...
#اللهمعجللولیکالفرج🤲
سلام بروی ماهتون رفقا ✋
#صبح_بخیر😊
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
🌹 سلام بر ابراهیم 🌹 #پارت91 این قسمت دو برادر راوی علي صادقي براي مراســم ختم شهيد شهبازي راهي ي
🌹سلام بر ابراهیم 🌹
#پارت91
جواد در حالي كه آب از ســر و رويش ميچكيد با تعجب به اطراف نگاه ميكرد.
گفتم: چيكار كردي جواد! مگه اينجا حمامه! بعد چفيهام را دادم كه سرش را خشك كند!
٭٭٭
در يكي از روزها خبر رسيد كه ابراهيم و جواد و رضاگوديني پس از چند روز مأموريت، از سمت پاسگاه مرزي در حال بازگشت هستند. از اينكه آنها سالم بودند خيلي خوشحال شديم.
جلوي مقر شــهيد اندرزگو جمع شــديم. دقايقي بعد ماشــين آنها آمد و ايســتاد. ابراهيم و رضا پياده شــدند. بچهها خوشــحال دورشان جمع شدند و روبوسي كردند.
يكي از بچهها پرسيد: آقا ابرام، جواد كجاست؟! يك لحظه همه ساكت شدند.
ابراهيــم مكثي كرد، در حالي كه بغض كرده بود گفت: جواد! بعد آرام به سمت عقب ماشين نگاه كرد.
يك نفر آنجا دراز كشيده بود. روي بدنش هم پتو قرار داشت! سكوتي كل بچهها را گرفته بود.
ابراهيم ادامه داد: جواد ... جواد! يك دفعه اشك از چشمانش جاري شد
چند نفر از بچهها با گريه داد زدند: جواد، جواد! و به ســمت عقب ماشــين رفتنــد! همينطور كه بقيه هم گريه ميكردنــد، يكدفعه جواد از خواب پريد!
نشست و گفت: چي، چي شده!؟
جواد هاج و واج، اطراف خودش را نگاه كرد.
بچهها با چهرههايي اشــك آلود و عصباني به دنبال ابراهيم ميگشــتند. اما ابراهيم سريع رفته بود داخل ساختمان!
#سلام_بر_ابراهیم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5026🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
میخواید صبحِ زود درس بخونید اما نمیتونید ؟!😴 لازم نیست یهو خوابتونو نصف کنیـد؛ کافیه هر شب ساعت خ
وقتی ناراحتم نمیتونم درس بخونـم،
چیکار کنم ؟!😞
توی زندگی هممون یه روزایی هسـت
کـه نـاراحـتیـم و حـس و حــال درس
خوندن نداریم🚶🏻♀📙. .
به این فکر کن که ایـن مسئـلـه ارزش
داره کل روزتو بخاطرش هدر بدی ؟!
5 سال دیگه هم برات مهمه ؟!
ذهنتو از فکرایِ اضافی خالی کن🧡
#درسخوان 43
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5027🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
▪️ ماجرای لحظهی ورود حضرت امالبنین سلاماللهعلیها به خانهی امیرالمؤمنین علیهالسلام.
ویژهٔ وفات حضرت #ام_البنین سلاماللهعلیها
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5028🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
مجموعهی تصویری #مولتی_ویتامین 💊
{قسمت هفتم؛ ما به درد ازدواج با هم میخوریم؟}
✏️ یه دختر خیلی خوب ➕ یه پسر خیلی خوب،
حتما یه زوج خیلی خوب خواهند شد؟
💥 چرا یه ازدواج که در ابتدا، خیلی موفق به نظر میاد،
پس از گذشت مدت کوتاهی، تبدیل به یه رابطهی پرتنش
و نهایتا، شکستخورده میشه؟!
💕 چطوری شریک زندگیمون رو انتخاب کنیم
که تا آخر عمر، احساس خوشبختی داشته باشیم؟
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5029🔜
•.
حس عجیبی است!
وقتی دختر باشی
و خواستگارت مردی باشد
که همهی مردان
افتخار کنند که از جنس اویند...
حس عجیبی است؛
وقتی قرار باشد عروس خانهای شوی
که مجبور باشی
نامت را پشت در پنهان کنی،
باید بگذری؛
از نامت؛
کلامت؛
برای امامت؛
باید بگذری؛
از همسر بودن؛
از سر بودن؛
از بودن هم؛
تا ام البنین شوی!
مادر پسران بلند قد،
مادر پسرانی که سرشان به آسمان میرسید
و با دستهایشان ابرها را جابجا میکردند
تا خورشید،
صورت نوههای فاطمه را نسوزاند...
اگر تو نبودی...
تکلیف کربلا اینقدر روشن نبود؛
تکلیف کربلا؛
عمو آب؛
حالا تو دیگر ام البنین هم نیستی؛
تو کیستی!؟
راستی بانو!
صورت قبرهایی را که در بقیع میکشی
کوتاهتر کن...
بعد از کربلا؛
دیگر پسرانت بلند قد نبودند...!
|سید محمدحسین حسینی|
#ام_البنین
1_1414439198.mp3
7.94M
#کربلاییمحمدحسینپویانفر
『 نماهنگ؛
سفره حضرت #ام_البنین...🌱•』
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5030🔜
❣#سلام_امام_زمانم❣
💕#سلام_پدر_مهربانم💕
همہعمر برندارمـ سَر از این خُمارِمستۍ
ڪہ هنوز مننبودمـ ڪہ تُـو در دلمـ نشستۍ..
#اللهمعجللولیکالفرج🤲
سلام رفقا ✋
#روزتون_بخیر😊
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
🌹سلام بر ابراهیم 🌹 #پارت91 جواد در حالي كه آب از ســر و رويش ميچكيد با تعجب به اطراف نگاه ميكرد.
🌹سلام بر ابراهیم 🌹
#پارت92
سلاح کمری
آخرین روزهای سال ۱۳۶۰ بود. با جمعآوری وسائل و تحویل سلاحها، آماده حرکت به سمت جنوب شدیم. بنا به دستور فرماندهی جنگ، قرار است عملیات بزرگی در خوزستان اجرا شود. برای همین اکثر نیروهای سپاه و بسیج به سمت جنوب نقل مکان کردهاند.
گروه اندرزگو به همراه بچههای سپاه گیلان غرب عازم جنوب شد. روزهای آخر، از طرف سپاه کرمانشاه خبر دادند: برادر ابراهیم هادی یک قبضه اسلحه کلت گرفته و هنوز تحویل نداده است؟
ابراهیم هر چه صحبت کرد که من کلت ندارم بی فایده بود. گفتم: ابراهیم، شاید گرفته باشی و فراموش کردی تحویل دهی؟ کمی فکر کرد و گفت: یادم هست که تحویل گرفتم. اما دادم به محمد و گفتم بیاره تحویل بده. بعد پیگیری کرد و فهمید سلاح دست محمد مانده و او تحویل نداده. یک هفته قبل هم محمد برگشته تهران.
آمدیم تهران، سراغ آدرس محمد. اما گفتند: از اینجا رفته. برگشته روستای خودشان به نام کوهپایه در مسیر اصفهان به یزد. ابراهیم که تحویل سلاح برایش خیلی اهمیت داشت گفت: بیا با هم بریم کوهپایه.
شب بود که به سمت اصفهان راه افتادیم. از آنجا به روستای کوهپایه رفتیم. صبح زود رسیدیم. هوا تقریب سرد بود، به ابراهیم گفتم: خب، کجا باید بریم!
------
گفت: خدا وسیله سازه، خودش راه رو نشان میده.
کمی داخل روستا دور زدیم. پیرزنی داشت به سمت خانه اش می رفت. او به ما که غریبه ای در آن آبادی بودیم نگاه می کرد. ابراهیم از ماشین پیاده شد. بلند گفت: سلام مادر.
پیرزن هم با برخوردی خوب گفت: سلام جانم، دنبال کسی می گردی؟! ابراهیم گفت: ننه، این ممد کوهپائی رو میشناسی؟!
پیرزن گفت: کدوم محمد!؟ ابراهیم جواب داد: همان که تازه از جبهه برگشته، سنش هم حدود بیست ساله
پیرزن لبخندی زد و گفت: بیایید اینجا، بعد هم وارد خانه اش شد. ابراهیم گفت: امیر ماشین رو پارک کن. بعد با هم راه افتادیم.
پیرزن ما را دعوت کرد، بعد صبحانه را آماده کرد و حسابی از ما پذیرایی نمود و گفت: شما سرباز اسلامید، بخورید که باید قوی باشید.
بعد گفت: محمد نوه من است، در خانه من زندگی می کند. اما الان رفته شهر، تا شب هم بر نمی گردد.
ابراهیم گفت: ننه ببخشید، این نوه شما کاری کرده که ما را از جبهه کشانده اینجا!
پیرزن با تعجب پرسید: مگه چیکار کرده؟! |
ابراهیم ادامه داد: اسلحه کلت را از من گرفته، قبل از اینکه تحویل دهد با خودش آورده، الان هم به من گفتند: باید آن اسلحه را بیاوری و تحویل دهی. پیرزن بلند شد و گفت: از دست کارهای این پسر! ابراهیم گفت: مادر خودت رو اذیت نکن. ما زیاد مزاحم نمیشیم.
پیرزن گفت: بیایید اینجا! با ابراهیم رفتیم جلوی یک اتاق، پیرزن ادامه داد: وسایل محمد توی این گنجه است. چند روز پیش من دیدم یک چیزی را آورد و گذاشت اینجا. حالا خودتان قفلش را باز کنید.
#سلام_بر_ابراهیم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5031🔜
#ارسالی_کاربر
سلام
روزتون بخیر
خداقوت🍃🌸
وفات حضرت ام البنین تسلیت🏴🖤
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿