#رمان_داستانی_مزد_خون
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سیزدهم
از اونجایی که میدونستم سید هادی خیلی دلسوز و همین باعث میشه این چند وقت حواسش بهم بیشتر باشه، دست روی دلم گذاشتم و برای حساسیت ایجاد نکردن چند ماهی بیخیال منصور و بچههاشون شدم...
ولی توی این چند ماه اتفاقات زیادی برای من افتاد، اتفاقاتی که روند زندگی من رو تغییر داد!
نمیدونم چی شد ولی جرقهی این تغییر از وقتی شروع شد که یه بار سر کلاس یکی از اساتید اخلاقمون بودم حرف از دین و دینداری بود و تکامل انسان که بدون همراه این مسیر سخت هست ...
ذهنم درگیر شده بود و دلم آشوب ...
دل زدم به دریا و تصمیم گرفتم که ازدواج کنم اما در همون مرحلهی اول با مخالفت شدید خانواده روبه رو شدم که میگفتن تو هنوز بچهای ! مگه با این شهریهی ناچیز میشه زندگی کرد! و کلی از این دست حرفها....
البته از نظر مالی بیراه هم نمیگفتن و خدایش با این شهریهای که ما داشتیم ازدواج پیش کش، زنده میموندیم هنر بود!
اما من تصمیمم رو گرفته بودم و اعتقادم این بود همین شهریهی کم برکت داره و روزی دست خداست.
یه بار توی جمع چند نفر از بچههامون بودم که اتفاقاً ایمان هم بود گفتم: دنبال یه دختر خوبم ...یه همراه...
که ایمان برگشت گفت: می دونی حکمت اینکه میگن با ازدواج دین انسان کامل میشه چیه!؟
هر کسی یه چیزی گفت...
اما ایمان ادامه داد: نخیرررر جانم!!!
علتش اینه که قبل از ازدواج بهشت رو میدونیم هست اما بعد ازدواج انسان به وجود جهنم هم پی میبریم! اینجوری میشه که با اعتقاد کامل به بهشت و جهنم دین انسان کامل میشه!
صدای خنده.ی بچهها رفت هوا...
من گفتم: آقا ایمان تو که خودت لالایی بلدی، چرا خودت رو انداختی وسط جهنم حضرت آقااااااا!
اصلا کم نیاورد گفت: من از اونایی هستم که وسط جهنم هم که باشم میگم انی احبک....
هیچی دیگه.....
میدونستم در مقابل شوخیهای ایمان من شکست خوردهام و ترجیح دادم تسلیم بشم....
بعد از این ماجرا اتفاقاً خود ایمان اومد پیشم و گفت: مرتضی حالا واقعاً تصمیم گرفتی به تکامل برسی؟!
با شناختی که ازش داشتم گفتم: ایمان بیخیال!
من غلط کردم گفتم زن میخوام!
باور کن همهی انسانها جایز الخطا که نه، ولی ممکن الخطا هستن، دست از سر کچل ما بردار!
خیلی جدی گفت: عه! واقعاً!
من فکر کردم جدی گفتی میخواستم یه مورد خوب بهت معرفی کنم پس هیچی دیگه!
حالا من نمیدونستم ایمان واقعاً داره جدی میگه یا دوباره میخواد دستم بندازه؟!
ریسک نکردم و بیخیالش شدم!
ایمان هم دید من واکنشی نشون ندادم دیگه صحبتی نکرد...
خبر به گوش سید هادی رسید که دنبال یه دختر پایه و خوبم...
اومد پیشم و گفت: آقا مرتضی بسلامتی پیدا کردی نیمهی گمشده رو...
سرم رو انداختم پایین و گفتم: سید جان هیچ کسی آستین برامون بالا نمیزنه!
خانوادم که کلاً مخالفن!
رفقا هم که ماشاءالله هیچی نگم دیگه!
لبخندی نشست روی لبش و گفت: شما سوژه رو پیدا کن، بقیهاش هم درست میشه انشاءالله ...
گفتم حاجی خوب پیدا نمیشه! به قول بچهها میگن چنین سوژهای تو میخوای، گشتم نبود، نگرد نیست...
چشمکی زد و گفت: خب حالا به ما هم دقیق بگو ببینم ملاکهات چیه ما هم بگردیم بالاخره خدا بزرگه!
نشستم و خیلی مفصل از کسی که مد نظرم بود براش گفتم بعد از اتمام صحبتهام، یه نگاه عمیق که حس کردم بیشتر نگاه عاقل اندر سفیه شبیه بود، بهم کرد و گفت: برادرم اینی که شما دنبالشی روی زمین که نیست، حقیقتا بهشت هم نرفتم ببینم اونجا پیدا میشه یا نه!!!
شما میخوای ازدواج کنی به تکامل برسی یا که...
ادامه دارد....
نویسنده: #سیده_زهرا_بهادر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚2611🔜
به زودی گریبان گیر شبههای خواهید شد، نه راهنمایی دارید و نه نشانهی آشکاری!
رهایی پیدا نخواهید کرد مگر «دعای غریق» را بخوانید.
مولای ما امام صادق علیهالسلام این را فرمود:
✨یا الله یا رحمن یا رحیم
یا مقلب القلوب
ثبت قلبی علی دینک✨
#شهادت_امام_جعفر_صادق
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚2612🔜
هدایت شده از طبیبِ جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #پادکست | حکايت عجیب پیرمرد منتظر
🏴 شهادت امام صادق علیهالسلام تسلیت باد
#مهدویت
https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba
❀ ⃟⃟ 🦋 ⃟ ⃟ ⃟✤══════════
هر چیزی که اذیتت میکنه، داره صبر کردن
رو بهت یاد میده؛ هر کسی که ترکت میکنه
داره ایستادن روپایِ خودت بهت یاد میده؛ چیزی که عصـبـانـیـت میکنه، داره بخشِش
رو بهت یاد میده!
هیچ اتفاقی، بدونِ نتیجه نیست✨
#قسمت_چهاردهم
مزد خون
#بر_اساس_واقعیت
یا که اخوی دنبال یه دختر خانم به تکامل رسیده هستی !!!
اینطوری که دیگه چنین خانمی بهش میگن حوری!!!
شما یه نگاه به خودت و ویژگیهات بنداز بعد ملاک و معیارهات رو بچین برادرم...
اولش کمی بهم برخورد ولی بعد از کلی صحبت با سید به یه جمع بندی دقیق رسیدیم که نتیجهاش یه اتفاق خوب بود...
آقا سید که دید من منطقی برخورد کردم و حقیقتا دیدم ملاکهام خیلی سخت گیرانه است و از مواضعم کوتاه اومدم و نکات اصلی که مهم بود برام رو ملاک قرار دادم، یه مورد خیلی خوب بهم پیشنهاد داد...
حالا فقط مونده بود راضی کردن خانواده که میدونستم کار خودم نیست و باید دست به دامن شیخ مهدی بشم....
زنگ زدم شیخ مهدی...
بعد از سلام و حال و احوال پرسی و چه خبر از درسها و اینجور حرفها گفتم: حاجی دستم به پر عبات...
خندش گرفت گفت: بگو آقا مرتضی در خدمتیم خدا کنه کاری از دستمون بر بیاد دریغ نمیکنیم...
گفتم: مهدی جان باید حضوری ببینمت برات توضیح بدم، حقیقتا برای امر خیره...
تا گفتم امر خیر، صدای خندهی مهدی از پشت گوشی بلند شد و گفت: به به بسلامتی یه شیرینی افتادیم دیگه!
گفتم: والا اینکه به شیرینی برسیم دست شماست!
گفت: یاااا خدا!!!!!
تو میخوای داماد بشی، بعد راه رسیدنش منم اخوی!!!
گفتم: حالا اگه ببینمتون براتون توضیح میدم...
قرار گذاشتیم همدیگه رو ببینیم ...
دیدن شیخ مهدی بعد از دوریه تقریباً سه چهار ماه، حسابی روحیهام رو عوض کرد...
بعد از کلی مِن مِن کردم ازش خواستم که با بابام صحبت کنه تا شاید بتونه برای بحث ازدواج راضیشون کنه...
شیخ مهدی بنده خدا گفت: تا اونجایی که بدونن بحث ازدواج چقدر مهمه و راضی کردنشون با من، اما انتخاب فرد و این حرفها دیگه دلشون رو بدست بیاری با خودته!
گفتم: قبول حاجی بالاخره برای گذر از هفت خوان رستم خانوادم، شش تاش برای من اینه که میگن فعلاً زوده و راضی نمیشن....
مثل همیشه شیخ مهدی کارش رو خوب بلد بود و با دوساعت صحبت کردن با خانوادم راضی شدن به ازدواج من!
و حالا پروژهی جدیدم انتخاب دختری بود که از نظر خانوادم خوب بود و مورد مناسبی برای من تشخیص دادن !!!!
از هر طریقی که فکر میکردم میشه مخ مامانم رو بزنم که بیخیال این دختر خانم بشه و همون مورد مدنظر خودم رو قبول کنه به در بسته می.خوردم!!!
آخر کار هم با اعلام انزجار بالاخره راضی که نه! ولی همراهیم کردن تا برای خواستگاری فاطمه خانم که همون دختری بود که سیدهادی معرفی کرده بود خدمتشون رسیدیم البته به سختی...
اما در همون مرحلهی اول از نوع سوال کردن پدر فاطمه خانم انگار تازه هفت خوان رستم دیگهای شروع شده بود!!!
اینکه وضعیت مالیام چطور ؟
وضعیت مسکن؟
و از این وضعیتهایی که طرف با داشتن سه تا بچه هم هنوز وضعیت این مسائلش براش مشخص نیست رو، به طور واضح میخواست من پاسخگو باشم!!!
که البته در نقش پدر حرفش به جا هم بود، حالا منِ مفلوک کل دارایی داشتهام فوق فوقش چند ده تا کتاب میشد و تمام!!!
از اونجایی که در کنار این چیزیهای نداشتم ذرهای شعور و عقل پنهانم رو بکار بردم و گفتم: من تمام تلاشم رو میکنم که برای دختر شما کم نگذارم و این مسئولیتیه که خود خدا به ما محول کرده و ضمن اینکه ما که طلبهایم و درس دین میخونیم و میدونیم دین تمام ابعاد زندگی رو در برمیگیره سعی میکنیم که چیزی که در حد توانمان هست رو دریغ نکنیم و کلی از این دست حرفها....
باباشون هم از بیانات نغز و دلکش و امیدوارکنندهی من خوشش اومد و در این حقیر جَنَم زندگی رو دید البته با کلی تحقیق و بالاخره راضی شدن اما پروژهی جدیدی شروع شد که....
ادامه دارد....
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚2613🔜
4_6019538914660853503.mp3
960.9K
📻🌿 ؛
ــــ ــــــ ــــــــ
دلت میخواد عاشقِ خدا بشی؟
خدا میگه: تو وقتی میگی خدایا من
فقط تـو رو دارم، تو هم فکر کن من،
تو یه دونه بنده رو دارم :)
#حرفدارمباهات ۱۷
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚2614🔜
🖼 دهه نودیها کار را تمام کردند✌️🏻🚽
#سلام_فرمانده
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚2615🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸نامزد دریافت بهترین بازخوانی #سلام_فرمانده
برای فرزندی که عاشقانه برای مادر ناشنواش میخونه...
پاکترین عشق عالم❤️ نابترین اشکهای عالم😭ازچه چیز این اشکها ترسیده اند؟!
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚2616🔜
❤️#سلام_فرمانده ❤️
❣#سلام_امام_زمانم❣
💕#سلام_پدر_مهربانم💕
جان بِـفِشانم ز شـوق، در رھِ باد صبـا
گربرساند بھ ما،صُبحدمۍ بوے دوست..
#اللهمعجللولیکالفرج🤲
سلام رفقای ناب جوان✋
#صبح_بخیر😊
#قسمت_پانزدهم
مزد خون
#بر_اساس_واقعیت
فکرش رو هم نمیکردم با کلی مخالفت رو به رو بشه!
اون هم مسئله برپایی مراسم عروسی و مهریه بود و آداب و رسومی که نمیدونم از کجا وحی شدن!!!
که جز سنگ انداختن جلوی پای جووونها فایدهی دیگهای ندارن!
البته من برام خیلی مهم بود که نظر خود فاطمه خانم چیه؟! که خب با توجه به اینکه معرفشون سید هادی بودن مواضع شخصی ایشون تا حدودی برام قابل پیش بینی بود...
اما با این حال به صورت شخصی ازشون پرسیدم و از اونجایی که میدونستم خانمها ظرافت طبع دارند به خودم گفتم تا جایی که برام مقدور باشه، براشون کم نگذارم...
ایشون هم از نوع پیگیری من ابراز خرسندی کرد منتها به لطف خدا هم عقیده با من بودند، در نهایت طبق نظر من و فاطمه خانم که با هم هماهنگ بودیم با یه مراسم ساده که یه جور قبح شکنی برای هر دو خانواده محسوب میشد ما رفتیم سر زندگیمون...
بعد از ازدواجم سر همین قضیه رفت و آمد ما با خانوادم خیلی کمتر شده بود، هرچند که بابام چند وقتی یکبار زنگ میزد که کم و کسری نداشته باشم که کمکم کنه، ولی وجدان من اجازه نمیداد قبول کنم و عملاً در یک شرایط اقتصادی افتضااااح در حال سپری کردن دوران ناب اوایل ازدواج بودم!!!!
فاطمه خانم، همسرم هم با این حال که بزرگوارانه من رو همراهی میکرد و چیزی نمیگفت، ولی بالاخره من در مقابلش احساس مسئولیت میکردم که چنین شروع رویایی رو برای زندگیش رقم زدم!!!
بعضی وقتها از شدت فشار مالی با خودم میگفتم شاید باید صبر میکردم...
شاید نباید یه نفر دیگه رو اینطوری اسیر خودم میکردم....
وسط همین بحران زندگیه تازه شروع شده بودم که یه روز گوشیم زنگ خورد...
شیخ مهدی بود که جویای احوالم شده بود...
دعوتمون کرد برای آخر هفته که با خانمم بریم منزلشون...
حقیقتا خیلی خوشحال شدم، پیشنهاد رد نشدنی بود، کمترین اثرش این بود که با دیدن مهدی از حجم فشار روحیم کم میشه...
روز مهمونی، خانمم یه کیک درست کرد که دست خالی نباشیم و راه افتادیم سمت خونهی شیخ مهدی...
جلوی در خونهای که آدرسش را داده بود رسیدیم زنگ رو که زدیم مهدی خودش درب رو باز کرد و با روی خوش ازمون استقبال کرد ...
خونهی ساده و صمیمی داشت...
خانمها سریع با هم صمیمی شدن و رفتن توی آشپزخونه و مشغول صحبت با هم بودن...
منم گوشه اتاق آروم نشسته بودم که شیخ مهدی گفت: چیه آقا مرتضی چی شده توی فکری؟
چرا کشتیات غرق شده؟!
نفس عمیقی کشیدم و حرف دلم رو که چند ماه بود ذهنم رو حسابی درگیر کرده بود را زدم و گفتم: شیخ مهدی درسته فقه و اصول لازمه، لمعه و عقاید خوبه و باید باشه، اما مگه دین برای همهی ابعاد زندگی آدم نیست!!!!
مگه ما طلبهها که ادعای دین داریم و میگیم دین برنامهی کاملیه برای تمام ابعاد زندگی هست، واقعا چرا نقشی توی اقتصاد نداریم؟! توی روانشناسی نداریم؟! توی فلسفه خیلی کم رنگ وارد شدیم! سیاستم که دیگه هیچی نگم بالکل از دین جدا کردیم!!!!
مگه غیر از اینه که امام علی علیهالسلام که جونم فداش، ثروتمندترین شخص زمان خودش بود، اصلا همون فدک بی بی حضرت زهرا سلام الله علیها قیمت اون زمانش میلیاردها تومان بود که به داد دل فقرا میرسید یا اصلاً از اصل پیامبرمون بعد از نبوتش تشکیل حکومت اسلامی داد مگه این غیر از کار سیاسیه...
خوب چرا باید ما که ادعای راه اونها رو داریم اینقدر لنگ بزنیم؟! چرا باید اینقدر محدود باشیم؟!
خصوصاً توی وضعیت خراب اقتصادی_ سیاسی الان ما! اصلا چرااااااا نباید توی تیم مذاکره کنندهی ما دو تا طلبهی کاربلد سیاسی باشه که رو دست نخوریم!!!!!
ادامه دارد...
نویسنده:# سیده_زهرا_بهادر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚2617🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ اجرای سلام فرمانده توسط یک نوجوان دهه نودی در آمریکا 😊👏👏
#سلام_فرمانده
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚2618🔜
┄┄┅✧🌜•◦❈ ﷽ ❈•◦🌛✧┅┄┄
🔹بابت این جسارتهایی که میشود به ساحت قدسی آقا امام رضا علیه السلام و حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنا فداه، این روزها، با هم زیارت عاشورا میخوانیم.
به نیت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام 🤲🏻
💛تجدید عهد و پیمان میکنیم و صف مان را جدا میکنیم. سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم...
#امام_رضا(ع)
#امام_زمان(عج)
#سلام_فرمانده
@farzandetanhamasiry15_21
┄┄┅✧🌜•◦❈☀️❈•◦🌛✧┅┄┄
هدایت شده از طبیبِ جان
meysam_motiee_ziyarat_ashora.mp3
12.64M
🎙حاج میثم مطیعی
💞به نیت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام
✨#زیــارت_عــاشــورا(روز اول)
https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba
✦••┈❁═══🌸═══❁┈••✦