رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
_
- به علمدارت بگو من از قلم افتاده ام
یک دل و یک حسرت و
یک کربلا یک اربعین...(:💔
#اربعین
#سلام_امام_زمانم🖤
روزهای عمرمان چه پرشتاب گذشت ...
بی آنکه بدانیم و بفهمیم ،
روزها و شب هایمان ...
هفته و ماهمان ...
فصل و سالمان ...طی شد ...
گرد پیری بر صورتمان نشست و در تمامی این عبورها ...
خوش آن دمی که در هوای شما گذشت ...
خوش آن اوقاتی که معطر به نام و یادتان بود ..
خوش آن لحظه هایی که بیقرارتان بودیم ...
... باقی همه بی حاصلی و بیخبری بود ...
یک روز انتقامِ
تو را از همه عقربهها میگیریم !
❲السلامعلیڪیاصاحبالزمان،ای منتقم خون حسین❳
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#خاطرات_اولین_اربعین #قسمت_نهم خیلی نگران شدیم جلومون یه سری ماشین دیگه ایستاده بودن و شبیه یه ترا
#خاطرات_اولین_اربعین
#قسمت_دهم
پشت سرش هم چند تا افسر عراقی بلند بلند به راننده ها با همان لحجه ی غلیظ عراقی چیزی می گفتند...
کمتر از چند دقیقه نگذشته بود که با دور زدن ماشین ها گرد و خاک همه جا را گرفت...
راننده ی ما که رسید به همون عربی گفت: باید برگردیم...
منظورش رو فهمیدیم می گفت: این مسیر نا امن!
مسیر رو بستن باید بر گردیم...
همسرم با همون پیرمرد همراهمون معترضانه گفتن یعنی چی برگردیم ما زائر حسینیم(ع) ...
با دست اشاره کرد که با افسر عراقی صحبت کنید چند نفر دیگه هم که زائر بودن با همسرم رفتن سمت افسر عراقی خلاصه به عربی به فارسی هر جوری بود گفتن میخواین بریم کربلا...
گفت: نمیشه این جاده ناامن! جاده اصلی هم به خاطر شلوغی یه طرفه است و ماشین ها دارن بر می گردن!
دلشکسته و مستأصل....
وسط بیابون خدا...
توی کشور عراق...
بدون دیدن شش گوشه ...
حالا می گفتن بر گردید مسیر بسته است!
مثل امسال که راه ها بسته است یه جوری توی دلم به آقا شکوه کردم که حالا درسته من بدم! درسته رسم ادب بلد نیستم جلوی شما!
درسته تمام طول سال ناخواسته با غیر شما و محرم و اربعین دم از شما میزنم همه اش درست!
اما...
اما...
آقا شما که خوبید...
رسم ادب و مهمون نوازیتون همه ی عالم میدونن...
آقا به خوبی خودتون نگاه کنید نه بدی من!
من به همه گفتم دارم میام زیارت شش گوشه !
برگردم چی بگم !
بگم راه بسته بود!
واشک بود...
اشک بود...
اشک...
پیرزن همراهمون گفت: هر چی خیره دخترم توکل به خدا کن...
چند نفر از زائرها عربهای همون منطقه بودن خیلی تند با همون افسر صحبت کردن اون افسر هم گفت: من نمی دونم برید جلو با فلانی صحبت کنید...
اونها که پیاده راهی شدن به سمت جلو!
همسرم هم گفت شما هم بیاین هر چی بشه با اینها باشیم امکان رفتنمون بیشتره...
ساک به دست توی خاکهای بیابون راه افتادیم...
عباس که راننده بود هم همراهمون اومد ببینه تکلیف چی میشه بر می گردیم یا می ریم...
نیم ساعتی پیاده رفتیم تا رسیدیم به محلی که جاده ی خاکی رو بسته بودن!
پر بود از نیروهای نظامی عراقی با تانک و تیربار و...
واقعا فضای وحشتناک و رعب آوری بود...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚2838🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#خاطرات_اولین_اربعین #قسمت_دهم پشت سرش هم چند تا افسر عراقی بلند بلند به راننده ها با همان لحجه ی
#خاطرات_اولین_اربعین
#قسمت_یازدهم
ما کمی دور تر ایستادیم همسرم همراه همون زائرهای عرب پیش افسر عراقی که نشونی اش رو داده بودن رفت ...
دو، سه ساعتی طول کشید در همین زمان تعداد زائرها بیشتر هم شد روی هم رفته پانزده شانزده نفر شده بودیم...
همه خسته و معطل!
بعد از کلی چونه زنیِ عربها به سبک خودشون، بالاخره راضی شد با یه ماشین وَن که می خواست بره کربلا مسافر بزنه از جاده ی اصلی که یه طرفه بود بریم ولی اتمام حجت کرد و گفت پای خودتون دیگه!
به زور داخل ماشین چپیدیم دیگه دم دمای غروب بود...
یه مقدار که از مسیر خاکی رو رفتیم رسیدیم جاده اصلی...
حالا طول و عرض این جاده فقط به اندازه ی یه ماشین بود یعنی جای سبقت هم نداشت بماند که بخواد از رو به رو هم ماشین بیاد!
کنار جاده هم فاقد شانه بود یعنی کامل شیب!
در نظر بگیرید از رو به رو، پشت سر هم اتوبوس می اومد بعد با توجه به اینکه بیشتر از یه ماشین هم جا نبود یکی باید می کشید توی خاکی و طبیعتاً اتوبوس نمی رفت تو خاکی !
جالبتر اینکه وقتی ماشین از رو به رو می اومد راننده ی ما مدام چراغ میداد راننده ی ماشین رو به رو هم مدام چراغ میداد تا بالاخره یکی بکشه کنار که متاسفانه ماشینی که می کشید کنار ما بودیم!
و دقیقا کج می شدیم در حد چپ کردن! از اونجایی که طعم تلخ چپ کردن اتوبوس رو هم چشیده بودم هر بار که ماشین توی شیب خاکی کامل کج می شد یاد همون صحنه می افتادم...
اینا یه طرف سرعت راننده غیر قابل وصف بود که شرایط رو بدتر می کرد!
در حدی که صدای زائرهای عرب هم بلند شد که به راننده می گفتن: ارحم ...ارحم...
دقیقاً اینجا بود که به چاله های هوایی هواپیما راضی شدم خدا می دونه چقدر توی این مسیر آیة الکرسی خوندم و فقط خدا خدا می کردم حرم ندیده نمیریم...
باید داخل این ماشین وَن می بودید تا مفهوم پرواز در روی زمین را با پوست و گوشتتون احساس کنید اصلا یه وضعی!
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚2839🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#خاطرات_اولین_اربعین #قسمت_یازدهم ما کمی دور تر ایستادیم همسرم همراه همون زائرهای عرب پیش افسر عرا
#خاطرات_اولین_اربعین
#قسمت_دوازدهم
بالاخره با کلی ذکر و دعا رسیدیم کربلا...
شب شده بود...
به خاطر ترافیک راننده جایی پیادمون کرد که پیاده تا حرم سه ساعتی فاصله بود...
خسته بودیم و گرسنه...
به عارفه کمی تنقلات دادم تا آروم بشه...
راه افتادیم سمت حرم...
دیگه اشتیاق به لب رسیده بود ولی هر چی می رفتیم نمی رسیدیم ...
توی مسیر خیلی از موکب ها جمع کرده بودن و مثل این سالها نبود تا چند روز بعد از اربعین هم باشن....
بعد از یک ساعت و یک ساعت و نیم پیاده روی رسیدیم تنها موکب ایرانی که مونده بود و داشت شام می داد...
هیچ وقت اون عدس پلو رو یادم نمیره غذای ایرانی برای من که چند روز غذا ندیده بودم یه توان مضاعف بود و حس خوب که باید توی موقعیتش باشی حسش را بفهمی...
بعد از عدس پلو انگار انرژی تزریق کرده باشن توی رگهام سرعتمون چند برابر شد...
یک ساعتی رفتیم هنوز به حرم نرسیده بودیم که پیرمرد همراهمون گفت جلوتر از این جایی برای اسکان الان پیدا نمیشه و همین اطراف باید جایی پیدا کنیم.
گوشه ی خیابون ایستادیم تا یه مکان برای اسکان پیدا کردیم البته اینم بگم خانواده های عراقی بودن که خیلی اصرار کردن بریم خونشون ولی اون موقع واقعا امنیت نبود و اینکه ما تنها بودیم همسرم با وجود ما ترجیح داد همون فندق بگیریم.
هر چند که لطف مردم عراقی را کم ندیدیم همین سال گذشته این موقع مهمون خونه هاشون بودیم اما با شرایط اون زمان باید احتیاط می کردیم.
وسایلمون را که جا دادیم راهی حرم شدیم و چه حرمی...
وقتی قراره برای اولین بار بری یه جایی دیدن یه شخص خیلی مهم دیدین چه حالی هستیم؟!
من همچین حالی داشتم...
یه نگاه به خودم می انداختم میدیدم نه لایق وصل و نه لایق دیدار!
یه نگاه به حرم می انداختم می دونستم ارباب کریم و دلبر ستار!
هنوز به بین الحرمین نرسیده بودیم و من غرق این افکار!
که بنرها و موکب های فعال کنار حرم توجهم را جلب کرد و پیام مهم و تاسف باری که می رسوندند!!!
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚2840🔜
این که میگویند ؛
امام حسین نطلبید فقط حرف است
مگر میشود کوثر بود و نجوشید؟
امام حسین خیر کثیر است. دست
رد زدن کار او نیست.
اما از زبان زیارت اربعین نرفته ها؛
یکوقت هر کاری که میکنی نمیشود.
یعنی از عهده فرد خارج است و نقشهای
او سبب این میشود که بماند و نتواند
برود. کاریش هم نمیشود کرد. امکان
برقرار است اما تو طبق شرایطتت
نمیتوانی! میخواهی ولی نمیتوانی!
.
اینجور وقت ها، راستش را بخواهید
پروژه « به تو از دور سلام»
هم جواب نمی دهد!
باید غم و حسرت و اجبار را با هم
کشید. همین عطش افتاده به جان
و رنجش، آن وقت خودش میشود
یک قدم نزدیکی...
یعنی نمی روی! جا می مانی!
اما کشیدن رنج و ملالش جان آدم
را سبک میکند.
#اربعین🏴