@ostad_shojae4_5776207104419301326.mp3
زمان:
حجم:
11.65M
#چگونه_عبادت_کنم؟ ۱۱ 🤲
عبادت اگر صحیح باشد ؛
در ما اُنس ایجاد خواهد کرد!
یعنی، قلب ما، برای عباداتِ بعدی ، به تپش میاُفتد، منتظر میشود، و با رسیدن وقت عبادت، آرام میگیرد...
#استادشجاعی
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚3787🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
📘📗📕📙📚 ⏳ مدیریت زمان ⌛️ یکی از ویژگیهای زمان کوتاه بودنه.⚜ عرضم رو تمام کنم. خدایا، زمان را به ما
⬇️⬇️⬇️⬇️
تا از «رفتن»، حسین سخن گفت، زینب کبری بیطاقت شد.🌀
نگید چرا حسین اینقدر محبوب بود نزد زینبکبری.💞
حسین علیهالسلام دوستداشتنی بود، فرق میکنه با این دوستداشتنیهایِ دنیا...❣💕
و هرکسی دوست نداشت بیحسین زنده بماند حق داشت.
سندِش سخن اباالفضلالعباس علیهالسلام که در شب عاشورا وقتی امام حسین فرمودند:
همه بِرید! اینها با من کار دارند اگر میخواهید برید من حرفی ندارم، عباسَم با تو هم هستم تو هم اگر میخوای بری برو.🚶
یک دفعهای اباالفضلالعباس (ع) دلیلش را برای ماندن اینجوری اعلام کرد:
یا اباعبدالله بیتو نَفَس بکشیم؟ زنده باشیم؟😢😩
یعنی؛ حسین تو به ما نگاه کن.
این شکنجه نیست برای ما؟ این بدبختی نیست برای ما؟‼️
حسین حق داد به عباسِش!
بعد اصحاب یکی پس از دیگری گفتند.
یا اباعبدالله چهجور عباس بی تو نمیتونه نفس بکشه حق داره قبل از تو به شهادت برسه...
اما زینب میتونه بدون تو نفس بکشه؟😭
چهجور به اصحاب باوفایت حق میدی قبل از تو به شهادت برسند، نمیتونند شهادت تو رو ببینند،😩😩
اما زینب از بالای تلّ زینبیّه باید مشاهده بکنه.😱😱
از بلندی من تماشا میکنم
مرگ خود از حق تمنا میکنم
«عَلی لَعنتُ الّله عَلَی الْقَومِ الظّالمین»
#پای_درس_استاد
#استادحسینی
#مدیریت_زمان
#درس_سی_و_یکم
#بخش_دوم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚3788🔜
#موقعافطار
ای بیقرار یار ، دعای فرج بخوان
با چشم اشکبار ، دعای فرج بخوان
عجّل علی ظهورک و یابن الحسن بگو
پنهان و آشکار دعای فرج بخوان...
🌸🍃اللهم عجل لولیک الفرج..🍃🌸
#التماسدعایفرج❤️
💕
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
آغاز سخن یاد خدا باید کرد
خود را به امید او رها باید کرد
ای با تو شروع کارها زیباتر
آغاز سخن تو را صدا باید کرد
الهی به امید تو💚
.
سلام ☺️
عذر خواهی میکنم بابت رمان که امروز تکراری بود🙏🌺
اشکال از کانال مرجع هست.
چند دقیقه دیگه رمان جدید گذاشته میشه🌹
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت79 پات بهتر شده؟ ــ بله دیگه خوبه. بیایید براتون یه کم
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت80
–آره خودشم گفت که دلیلتون به خاطر مذهبی نبودنش بوده. ولی اون حرفهایی زد که فکر می کنم اگه شما باهاش ازدواج نکنید کلا از مذهب و دین و شایدم مسلمونی ببُره.
یه وقتهایی آدم باید به خاطر خدا نفسش رو زیر پا بزاره.
خجالت میکشیدم راحت حرفم رابزنم. ولی از این که کارآرش باعث شده بود آقای معصومی دوباره مثل یک استاد برایم حرف بزندونظرش رابگوید خوشحال بودم.
دلم می خواست با او دراین زمینه مشورت کنم ولی همیشه حجب وحیا مانع میشد. حرفهایی راکه می شنیدم برایم عجیب بود. حیرت کرده بودم. کمی مِن ومِن کردم وگفتم:
– ولی من الان دقیقا نفسم رو زیر پام گذاشتم.
برای همین بهش جواب منفی دادم.
بشقابش را کمی عقب کشیدو ساعدهایش راروی میز گذاشت.
– می تونم راحت باهات صحبت کنم؟
چشم دوختم به میز ناهار خوری و گفتم:
–بله.
همانطور که به بشقاب سوپ من نگاه می کرد گفت:
– می دونم که شما یه معیارهایی تو نظرتون هست که شاید مهمترین اونهارو این آرش خان نداشته باشه.
می دونم شما می خواهید با یه خانواده ی مذهبی وصلت کنید وعمری رو در آرامش زندگی کنید، اینم می دونم که الان سختتون بوده جواب رد بهش بدید. به نظرم طور دیگه هم میشه فکر کنید. به این که آرش خان از خدا فقط شمارو می خواد، به این که اگه با هم ازدواج کنید چقدر می تونید کمکش کنید، اون به خاطر علاقه ایی که به شما داره ممکنه خیلی تغییر کنه.
بعد آهی کشیدوادامه داد:
– شما هم با هر خدمتی که به همسرآیندتون می کنید یا هر جا که تحملش می کنید به خاطر خدا، فقط خدا میدونه اجرش چقدره. اگه واقعا آدما دنبال رضایت خدا باشن، تو هرشرایطی میشه به دستش آورد.
این می تونه برای شما یه امتحان بزرگ باشه. درسته که ما همه اختیارداریم وحق انتخاب، ولی خب نمیشه از قسمت هم فرار کرد.
بعد سرش راپایین انداخت.
– شایدم خدا من رو وسیله قرار داده تا این حرفهارو بهتون بزنم که بیشتر رو تصمیمتون فکر کنید.
با چشمهای گرد شده فقط نگاهش می کردم. وقتی در این حد تعجبم رو دید، گفت:
–فقط خدا می دونه که چقدر برام سخته که این حرفها رو بهتون بزنم ولی واقعیتی که باید می گفتم.
باید خیلی به حرف هاش فکر می کردم تا بتونم هضمشون کنم.
ــ نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
– اگه من جواب مثبت بدم و ازدواج کنیم، بعدش اون تغییر نکنه چی؟
ــ شما همیشه وظیفه ات رو انجام بده، بقیه اش رو بسپار دست خدا. ممکنه اون موقع خیلی هم آزار ببینی و رنج بکشی، باید یادت باشه برای چی جواب مثبت دادی، نیتت چی بوده.
اگه من دارم این حرفهارو میزنم چون وظیفه ی خودم می دونم که بگم. دیگه انتخاب با شماست.
ــ ولی من می ترسم.
خیلی جدی نگاهم کردو گفت:
– تا وقتی خدارو داری از هیچی نترسید، همیشه به خودش توکل کن. بعدشم اول باهاش چند جلسه صحبت کنید، همه ی مسائلی که براتون مهمه براش توضیح بدید،
اصلا دلیل مخالف بودنتون رو با جزییات براش توضیح بدید. شاید براش شفاف سازی نکردید دلیل کارهاتون رو نمیتونه درک کنه.
اگه مرد میدون نباشه خودش جا میزنه میره کنار.
اینم فراموش نکنید که بدونه خواست خدا برگی از درخت نمیوفته.
از تصور این که با این حرفها چقدرمرا از خودش دورمی کند، بغضم گرفت و سرم را پایین انداختم. مدام به این فکر می کردم که چطور می تواند اینقدر راحت حرف بزند، به خاطر دیگران زود کوتا می آید، شاید هم به خاطر خدای دیگران.
حرفش افکارم را بهم ریخت.
ــ اگه قرار باشه افراد مذهبی با مذهبی ازدواج کنند وافراد غیر مذهبی با غیر مذهبی، پس مسئولیت ما چیه تو این دنیا؟ البته به نظرم آرش خان غیرمذهبی نیست. از حرف زدنش متوجه شدم، شاید فقط یه تلنگر می خواد. این کلمه ی غیر مذهبی یا مذهبی خیلی بد جا افتاده. طوری که وقتی مردم به یکی میگن مذهبی دیگه توی ذهنشون از اون شخص توقع عصمت دارند. یا برعکس وقتی به یکی میگن غیرمذهبی دیگه خیلی سیاه تصورش می کنند، که به نظرم هر دو اشتباهه در بیشترمواقع این طور نیست... به نظرم شما کمی بیشتر فکر کنید، همش که نباید دنبال یه زندگی آروم و بی دردسر بگردیم؟ اگه تونستی با همسری که عقایدش باهات فرق می کنه کنار بیای و روش تاثیر بزاری هنر کردی.
حالا اون تاثیر هر چند ناچیزباشه.
البته اینایی که گفتم نظرم بود. باز خودتون تصمیم گیرندهاید.
حرفهایش برایم تازگی داشت. با تردید گفتم:
ــ حرفاتون درسته، ولی این چیزایی که شما میگید خیلی صبوری می خواد، من نمی دونم اینقدر صبر دارم یانه؟
ــ وقتی هدف بزرگ داشته باشید که شما دارید هر چی سختی داشته باشه به جون می خرید. مثل یه کوهنورد که برای رسیدن به قله حتی گاهی جونش روهم میزاره.
عاجزانه نگاهش کردم وگفتم:
–اگر در خودم توان کوه نوردی نبینم چی؟
سرش راتکانی دادوگفت:
–خب، اون دیگه بحثش فرق میکنه. پس همین راهی که میرید درسته.
خیلی دلم می خواست بدانم او که اینطور صحبت می کند همسر خودش چطوربوده. هیچ وقت در موردش حرفی نزده بود.
#ادامهدارد...