#پروفایل
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚3806🔜
#بیوگرافی
زِ ماھ خویش، محرومـ مَکن بندگانِ
گنھکار خود را . .🌿ˇˇ!
✨
خداگاهےنشونمیدهبہماکہ
ببینهیچکسدوستتنداره…
امایواشکےتوگوشتمیگہ:
+جزمن! :)
#استادپناهیان
.
31.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اکولایزر #حرفهای_من_و_خدا
🔅 نگاهی متفاوت و لطیف به یک اسم از أسماء جوشن کبیر ....
روز شانزدهم ؛ اسم شریف "یا دَلیل"
☆
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚3807🔜
4_5787251183324235682.mp3
11.09M
#چگونه_عبادت_کنم؟ ۱۵ 🤲
کیفیتِ عبادات ما ،
ارتباط مستقیم با قدرت روح ما دارد!
و روح قدرتمند، روحی است که توانایی #تمرکز دارد!
چگونه میشود تمرکز داشت؟
#استادشجاعی
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚3808🔜
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️
☢زمان، یکی از آفریدههای پروردگار عالم هست که اصلاً و ابداً انعطافپذیری نداره.💯
▪️◽️▪️◽️
🌀 ویژگیِ دیگر زمان این بود که، کوتاهه.
شما فکر میکنید زمان طولانیه،💤
شما ببخشید عذرخواهی میکنم، اشتباه فکر میکنید،😒
شما زمان رو نمیشناسید.❗️
📊با محاسبهی ریاضی ۷۰۰ سال عمرت باشه، ۷۰۰ سال رو منهای بینهایت در روز قیامت بکنی و بعد از قیامت، باز هم نتیجهاش میشه همون بینهایت.‼️
یعنی این ۷۰۰ سال عین صفر میمونه توی محاسبهی ریاضی.✅
❤️توی قلب انسان مومن دیگه باید چهجوری باشه؟
کسی که زمان رو طولانی ببینه، دچار نوعی نادانی شده.🙄
باید همه حسشون، دریافتشون، درکشون از زمان این باشه که، زمان کوتاهه.⌛️
آقا ما احساس کنیم زمان کوتاهه بهمون بد میگذره.😖
➿ شما از این ناحیه نباید بهت خوش بگذره، که زمان بلنده، چرا الکی خوش میگذرونی؟😒
شما از یک ناحیهی دیگهای باید بهت خوش بگذره.😍😇
❗️خوشگذرونیهات رو محلش رو عوض کن بهت بیشتر خوش خواهد گذشت.😋😎
آقا ما یاد مرگ بیفتیم، بهمون بد میگذره.😓
💠 من و شما نباید با غفلت از یاد مرگ خوش بگذرونیم، اون خوشگذرونی، خوشگذرونی احمقانهست😏
خوشگذرونیِ سطحیه😐
خوشگذرونیایه که زیاد مزه نداره.👌
آخه تو چرا بهت بد میگذره؟ چرا باید اجازه بدی بهت بد بگذره؟ 😒😠
☑️ شما یاد مرگ بکن، بر مرگ سوار شو، از مرگ و ترس مرگ عبور کن، بعد شروع کن از یک چیزهای دیگه لذت بردن.😉
خدا سهمیهی لذتت رو افزایش هم خواهد داد.😆
💢 شما از این لذت ببر که همین عمر کوتاه رو به عنوان یه فرصت طلایی خدا بهت داده.⚜
از خیلی از نعمات الهی که واقعیت داره، از اینکه اصلاً تو رو آدم حساب کرده، خدا همهی ما رو آدم حساب کرده.👌
آدم خلق کرده، نه اینکه آدم حساب کرده. بالاتر از آدم حساب کرده.👍
✨«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ»✨
خیلی مفاهیم عالی هست که میتونی ازش لذت ببری.😌
⁉️چرا از حماقت و نادانی و جهالت و غفلت، لذت ببریم؟ چرا آخه؟ کِیفی هم نداره.🤔
شما لذتهای بد رو، لذتهای پست رو حذف کن، بذار کنار،❌🚫
جا برای لذتهای عمیقِ عرشی باز میشه.✅
#پای_درس_استاد
#استادحسینی
#مدیریت_زمان
#درس_سی_سوم
#بخش_دوم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚3809🔜
یَارَبْ!
این روزها شیطان که در بند است؛
از شر خودم به تو پناه میبرم ...
"وَقُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ ...🌿!
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماهنگ «سایه سر» باصدای حمید علیمی
◽️حال خوب شب جمعه
#شب_های_دلتنگی
#شب_زیارتی_ارباب
#التماسدعا
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚3810🔜
🌸ســـــلام
🌱یه صبح دیگه از
🌸فصل زیبای
🌱بهار آغاز گشت
🌸آرزو میکنم
🌱قلبتون پر باشد
🌸از مـهر و محبت
🌱تنتون سلامت
🌸روحتون سرشار از آرامش
🌱و روزی و برکتتون روز افزون
🌸صبحتون مهدوی🍃
💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت88
احساس کردم از این سردیام خوشش نیامد، چون لبخندش جمع شد.
مادرش خدارو شکر از جایش بلند نشد، من هم جلو نرفتم و از همانجا احوالپرسی کردم.
او هم تعجب کرد. مادر فکر می کرد به خاطر این که نمی خواستم از اتاق بیرون بیایم، اینطور رفتار می کنم.
هنوز چند دقیقهایی از نشستنم نگذشته بود که شهداد خانم پرسید:
– خوب آقا آرش، خبر خوشتون چی بود؟
کمی جا خوردم، فکر نمی کردم مادر به آنها گفته باشد. سعی کردم دست به سرش کنم و گفتم:
– چیز مهمی نبود.
خنده ایی کردو گفت:
–آهان پس خصوصیه.
بالبخند زورکی گفتم:
–نه، آخه هنوز هیچی معلوم نیست...
یک لحظه از فکرم گذشت، اتفاقا گفتنش بهتر است، برای این که از دستشان راحت شوم. چون اصلا از این نیلوفر خوشم نمی آمد. هر دفعه یه مدل میزد دکور خودش را عوض می کرد. و احساس می کرد آخرت خوشگل هاست.
مادر با چشم و ابرو اشارهایی به من کردو گفت:
– بگو مادر، شهداد و نیلوفر جون که غریبه نیستن.
نگاه دلخوری به مادر انداختم و گفتم:
– راستش مامان جان خواستم بگم، توی دانشگاه از یه دختری خوشم امده. امروز ازش خواستگاری کردم...
احساس کردم با شنیدن حرفهایم همه وا رفتند، حتی مادر.
یک سکوت چند ثانیهایی باعث شد مادر کمی خودش را جمع و جور کند و بگوید:
–واقعا؟
خنده ایی کردم.
– منظورتون چیه؟
مادر با تعجب گفت:
– آخه اصلا چیزی نگفته بودی، یهو چی شد؟
ــ نه، مامان جان، یهو نبود. خیلی وقته...
از روی عمد می خواستم در مورد راحیل بیشتر بگویم،
–راستش قبلا یک بار ازش خواستگاری کرده بودم ولی جواب رد شنیدم. امروز برای بار دوم خواستگاری کردم. گفت خودش موافقه باید با خانوادهاش هم صحبت کنه...
همه با تعجب نگاهم میکردند. فکر کنم حرفهایم را باور نکردند.
مادر ابروهایش بالا داد و پرسید؟
–چرا بار اول جواب منفی داد؟
خیلی خونسرد گفتم:
–خب دلایل خودش رو داشت دیگه...
مادر باشک و تردید نگاهم کرد. انگار حرفم را جدی نگرفت و گفت:
–من برم چایی بریزم.
گفتم:
–شما بشین، من می ریزم.
موقع بلند شدن چشمم به نیلوفر افتاد. احساس کردم خیلی دمغ شد.
هنوز پایم به آشپزخانه نرسیده بود که شهداد خانم بلند شد و گفت:
– آرش جان زحمت نکش ما دیگه باید بریم. دیرمون شده.
مادر هاج و واج گفت:
–وا کجاشهداد جون؟ شام اینجایید.
ــ نه عزیزم کلی کار داریم. حالا یه وقت دیگه...الان باید زود برگردیم.
اصرارهای مادر نتوانست به نشستن مجابشان کند.
بعد از رفتنشان گفتم:
– مامان میشه زودتر شام بخوریم.
مادر عصبانی شروع به چیدن میز کرد.
شاید از این که قبل از هر تصمیمی با او مشورت نکرده ام ناراحت است. در سکوت غذایمان را خوردیم. بعد از مدتها به خاطر خبر خوبی که راحیل داده بود، یک دل سیر غذا خوردم.
ولی برعکس من مادر خوب غذا نخورد.
برای این که از فکرو خیال بیرون بکشمش پرسیدم:
–مامان جان حالا اونا اگه از خواستگاری کردن من خوشحال نشدن تعجبی نداره، شما چرا خوشحال نشدید؟
در حال جمع کردن ظرف ها گفت:
– خب بهمون شوک دادی. من اصلا فکرشم نمی کردم. تازه داشتم براشون مقدمه چینی می کردم واسه خواستگاری نیلوفر.
اونوقت تو یهو...
حرفش را بریدم و با تعجب گفتم:
–چی میگی مامان؟ بدون این که به من بگید؟ مگه عهد...
این بار مادر حرفم را برید و گفت:
– خب می خواستم بگم، البته حرفی که بهشون نزدم. شرایط نیلوفر خیلی خوبه مادر، هم بابای پول دار داره هم...
خنده ایی کردم وبی تفاوت به حرفهایش گفتم:
– ولی انگار مقدمه چینیتون کار خودش رو کرده بود، چون بد جور به هم ریختن.
مادر آهی کشید و گفت:
– آره دیگه، وقتی تو خودسر...
حرف مادر را بریدم:
–مامان از شما بعیده، وقتی هنوز هیجی معلوم نیست چی بیام بگم.
مادر حرفی نزد و به آشپزخانه رفت. ولی بعد از نیم ساعت امد کنارم نشست و با لبخند گفت:
–خب از دختره بگو، چه شکلیه؟ چقدر درس خونده؟
اصلا چی شد که ازش خوشت امد؟ باباش چیکارس؟
با چشم های گرد بهش نگاه کردم.
– چه خبره مامان جان؟ نه به این که دوساعت چیزی نمیگید نه به این که ...
ــ بگو بهانه نیار، زود...
یکم در مورد راحیل با مادر حرف زدم و در آخر گفتم:
–مامان فقط دعا کن مادرش جواب منفی نده.
مادر با اخم گفت:
– اصل کار پدرشه.
وقتی سکوتم را دید پرسید:
–نکنه پدر نداره؟
سرم را به علامت تایید تکون دادم.
باتعجب گفت:
–چی میگی؟ واقعا؟
ــ مامان جان من خودمم...
نگذاشت ادامه بدم.
– همون دیگه، پس کی پشتیبان شما باشه. نه اون پدر داره نه تو... اصلا معلوم نیست این دختره از کدوم...
عصبانی شدم.
– مامان این چه حرفیه؟ راحیل فرشتس، خیلی با حیاو مودبه. من دختری رو تو دانشگاه مثل اون ندیدم.
صبر کنید ببینیدش خودتون متوجه میشید. زود قضاوت نکنید.
✍#بهقلملیلافتحی
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿