10.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دماذانی🌱
....به وقت خدا🕊🕊⚘⚘
#پیشنهاددانلود
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚3938🔜
#شعر
قسمت نشد که گاه گاهی ببینمت
حتی به قدر نیم نگاهی ببینمت
تکلیف بی قراری این دل چه می شود؟!
اصلا شما اگر که نخواهی ببینمت...
ای کاش یک سه شنبه شبی قسمتم شود
در راه جمکران سرراهی ببینمت
یا که محرمی شود و بین کوچه ایی
در حال کار نصب سیاهی ببینمت
آقا خدا نیاوردآن روز را که من
سرگرم می شوم به گناهی ببینمت
با این دل سیاه و تباهم چه دلخوشم
براین خیال کهنه واهی،ببینمت
دارم یقین که روز وصال تو می رسد
ذکر لبم شده که الهی ببینمت...
الهی ببینمت...🤲
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚3939🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
با عرض سلام و احترام خدمت شما دوستان و همراهان عزیزم.🌹 تدریس مدیریت زمان به پایان رسید😊 انشاءالله
#کنترل_ذهن برای تقرب 1
بسم الله الرحمن الرحیم
🔶 کارهایی که ما آدم ها میتونیم انجام بدیم به دو ✌️ قسمت قابل تقسیم هستن:
👈کارهایی که #ظاهری هستن و با دست و پا و اعضای بدن اونها رو انجام میدیم. مثل انفاق و عزاداری و ...
👈 نوع دوم، کارهای #باطنی هستن. اتفاقاتی که توی ذهن انسان می افته و اون هم کار حساب میشه. کارهای ذهنی، میتونن ارزشمندتر از رفتار اعضا باشن.😊
🔶 مثلا کسی که وزنه برداری میکنه داره روی عضلات خودش کار میکنه🏋♀
یا کسی که مچ میندازه یا بدن سازی میره و...
اینا همش برای جسم هست
حالا برای تقویت #ذهن باید چیکار کرد؟🤔
✅ تمرینات منسجم کنترل ذهن رو باید انجام داد.😍
واقعا کنترل ذهن یه ورزش هست...
🔵 حتی مرحوم علامه طباطبایی برای کنترل ذهن تمریناتی رو هم میدن. تمرینی شبیه برخی ورزش های شرقی مثل کونگ فو و...
در اینده این تمرینات رو تقدیم خواهیم کرد.
🔶 همونطور که میدونید هر کی توی ورزشهای رزمی به مراحل بالا میرسه کم کم ورزشهایی که میکنه بیشتر از نظر #تمرکز ذهنی خواهد بود.
مثلا ساعت ها یه جایی میشینه و تمرین تمرکز میکنه.
🔵 بعدش میبینی راحت متوجه میشه که کسی پشت دیوار هست و...
و دقیقا نقطه مقابل این تمرکز ذهنی، فرهنگ شلوغ و پلوغ و خسته کننده غربی هست.❌
⭕️ چون حاکمین اون جوامع برای سواری گرفتن از اون مردم نیاز دارن که حسابی سرشون رو به انواع سر و صداها و موسیقی و رقاصی بند کنن که دیگه نتونن متوجه چیزی بشن.
دیگه براشون مهم نباشه که کی برسرشون حکومت میکنه
حالا خود رفتارهای درونی ما هم به دو قسمت قابل تقسیم هست:
1- رفتارهایی که مربوط به #عواطف و احساسات ما میشن که کنترلشون کار سختیه.
2- رفتارهایی که مربوط به #تفکر و اندیشه انسان هست که کنترلشون یه مقدار آسون تر هست.
👆👆👆✔️✅
و اتفاقا بیشتر کار ما هم با همین قسمت دوم هست. اینکه ما حواسمون باشه که به چه چیزایی فکر کنیم و به چه مسائلی فکر نکنیم.
👈🔵 هر انسانی در زمینه های مختلف قدرت داره ولی "بیشترین قدرت رو کسانی دارن که میتونن روی #ذهن خودشون کنترل داشته باشن".
#کنترل_ذهن
#پای_درس_استاد
#قسمت_اول
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚3940🔜
1_1012116361.mp3
4.63M
⏪| #گوش_جان
●━━━━━━─────── ⇆ㅤㅤㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ↻
ا؎ عشـ♥️ــقِ بۍنشان↯
ا؎ مــ🌙ــاهِ جمڪران↻
🎤| #عبدالرضا_هلالۍ
👌🏻| #پیشنهاد_دانلود
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚3941🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
دفتر صبح☀️
از سطری شروع میشود
كه بنام بزرگ تو تكيه كرده است
به نام زیبای تو،
ای خـدای صبح … ☀️
ای خـدای روشنی …✨
ای خـدای زندگی …❣
هر صبح، آغازی است☀️
برای رسیدن به تو ..❣
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی، به امید تو ..
#روزتون_عالی🌸🍃
.
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#پارت138 داخل ماشین نشستم و سلام کردم. آرش آرنجش را به فرمان تکیه داده بود و نگاهم می کرد. با لبخن
#پارت139
چادر و مانتوام را آویزان کرد و اشاره ایی به روسری ام کردو گفت:
– اونم بده دیگه.
ــ نه، آخه الان آقا کیارش میاد...
ــ اون دیر میاد، هر وقت امد سرت کن.
مردد بودم، از خجالتم نمی خواستم این کار را بکنم. چون اگه روسری ام را در میاوردم تاپم بیشتر نمود پیدا می کرد.
به طرف کیفم رفتم، رو سارافونی را از کیفم در آوردم و تنم کردم.
بعد روسری ام را در آوردم و شروع کردم به تا زدن، که دیدم آرش یک چوب رختی جلویم گرفت و گفت:
–اونارو آویزون کردم. اینم آویزون کن، نمی خواد تا کنی.
چوب لباسی را ازش گرفتم و گفتم:
– چشم.
لبخندی زدو گفت:
– چشمت بی بلا عزیزم.
نشست روی تخت و دستهایش را در پشتش اهرم کرد و خیره شد به من.
از کیفم صندل هایم را درآوردم و پوشیدم و گفتم:
–بریم دیگه.
با دست دوتا ضربه زد روی تخت و گفت:
– بیا بشین.
کنارش نشستم و گفتم:
–بد نباشه ما اینجا نشستیم. بی توجه به حرفم.
دست انداخت به کلیپسم و بازش کردو گفت:
–حیف این موهای خوشگلت نیست جمع کردی بالا.
موهایم ریخت پایین و انتهایش روی تخت پخش شد.
آرش مدام دست می کشید روی موهایم و با خودش زیر لبی می گفت:
–چقدرم جنسش نرم و خوبه.
می خواستم حرفی بزنم تا حواسش پرت شود. شاید نبود سکوت باعث بشود معذب بودن من هم کم شود. پرسیدم:
–چقدر طول می کشه فکر کنی؟
با تعجب نگاهم کردو گفت:
–بابت چی؟
ــ همون قوله دیگه.
بلند گفت:
–آهان، راستش، نمی تونم بهت قول بدم، چون گاهی مامانم حرف زور می زنه، مثل همین امروز که یه حرف زور زدو برنامه هامون رو بهم ریخت.
ــ اشکال نداره آرش جان بالاخره مادره.گلایه آمیز گفت:
– اونقدر دوستت دارم نمی تونم همچین قولی بهت بدم عشقم.
غمگین نگاهش کردم.
دستش را دور شانهام انداخت و خودش را به طرفم مایل کرد و صورتش را روی سرم گذاشت و گفت:
–ولی اگه تو بخواهی قول می دم.
سرم را بلند کردم و نگاهش کردم و گفتم:
–واقعا؟ باسرش تایید کرد.
ــ جون من رو قسم بخور.
کمی صورتش را عقب برد و با تعجب نگاهم کرد.
–قول دادم دیگه، قسم چرا؟
ــ با اصرار گفتم:
–قسم بخور.
نگاهی به من انداخت و گفت:
–پس یه شرط داره.
ــ چی؟
دوباره موهایم را ناز کردو گفت:
– توام قول بده هیچ وقت موهات رو کوتاه نکنی.
ــ چشم بلند بلایی گفتم و منتظر نگاهش کردم.
آرام گفت:
–باشه، منم جون تو رو قسم می خورم چیزی رو که ازم خواستی روهمیشه انجام بدم...البته نیازی به قسم خوردن نبود همه می دونن من یه حرفی بزنم زیرش نمیزنم.
ــ ممنون آقا.
خندیدو دستش رو حلقه کرد دور کمرم و گفت:
– تو جون بخواه عزیزم.
دیگه چیزی نمانده بود پس بیفتم صدای قلبم آنقدر بلند بود که راحت شنیده میشد. سرش را نزدیکم کردو زیر گوشم گفت:
–راحیل، خیلی دوستت دارم.
تمام تنم داغ شده بود و نفس کشیدن کمی برایم سخت شده بود. سرم را پایین انداخته بودم.
با شنیدن صدایش سرم را بالا آوردم و نگاه عاشقونه اش را به جان خریدم.
ــ راحیلم.
آرام گفتم:
–جانم.
برای چند لحظه عمیق نگاهم کردو گفت:
– هیچی. بعد بوسه ایی روی موهام کاشت و گفت:
– بریم؟
ــ چی می خواستی بگی؟
ــ یه چیزی می خواستم بپرسم جوابم رو از چشم هات گرفتم.
آرام از کنارم بلند شدو خودش را جلوی آینه قدی گوشه ی اتاق چک کردو طرف در اتاق رفت.
من هم بلند شدم و کلیپسم را برداشتم تا موهایم را ببندم وهمراهش بروم، به طرفم امدو کلیپس را از دستم گرفت و روی تخت انداخت. صورتم را با دستهایش قاب کردو گفت:
–موهات رو جمع نکن، من اینجوری پخش بیشتردوست دارم.
ــ چشمهایم را زیر انداختم و گفتم:
–چشم.
لبخندی زدو گفت:
–این چشم گفتنات رو هم دوست دارم.
ازم فاصله گرفت و گفت:
–میشه چند دقیقه بعد از من بیای بیرون؟
با تعجب گفتم چرا؟
اشاره ایی به صورتم کرد.
–دوباره سرخ و سفید شدی...
لب پایینم را گاز گرفتم. دوباره برگشت طرفم وبا اشاره به لبم گفت:
–ولش کن الان زخم میشه.
در ضمن، هر جا من نشستم کنارمن میشینیا.
ــ چشم.
در را باز کرد و چشمکی زدوگفت:
–بشین، ریلکس شدی بعد بیا بیرون.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#رسانه_ی_تنهامسیر
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿