eitaa logo
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
876 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
69 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ارتباط با ادمین: @labaick کانال طبیب جان @Javaher_Alhayat استفاده از مطالب کانال آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. . 🍃 بین‌خودمون‌بمونه ولی‌هیچکس‌مثل‌احمدی‌نژاد‌تو‌این‌انتخابات خسر‌الدنیاوالاخره نشد .. بترسیم‌اززمانی‌که‌باسید‌اولاد‌پیامبر دربیفتیم ! . .
نماز یکشنبه‌های ذی‌القعده فراموش نشه♥️🌱 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚4069🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥تو روابط حرام اولین چیزی که باید بهش توجه بشه "ترس" هست. ⭕️ تا دیدی دوباره دلت میخواد رابطه حرام رو ادامه بدی برو آیات جهنم رو بخون توی قرآن یاد مرگ و سختی های قبر بیفت.😨😱🔥 اینا کمک میکنه که هوای نفست مثل یه موشِ ترسو بره توی لونش!👌😅 🔪 👿🤜 ۶ لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚4070🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
𓆩🚶‍♂𓆪 • ‏تنها سیاستی که بلدم اینه که وقتی مامانم زنگ میزنه چند دقیقه صبر کنم بعد جواب بدم که نگه باز سرت تو گوشی بود😐🙄 .
ڪاش میشـــد😔 عمــــر خود را هدیه میــدادم به او☺️ زندگی را دوســـت دارم✋ رهبـــرم را بیشـــتر...♥️😃 🌱 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚4071🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°‌|🌿🌻|•° سال کنکور این موقع ها مشاورم گفت ببین از همین الان شروع کنی بخونی دندانپزشکی تهرانو قبول شدی. گفتم چرا اصلا فکر میکنی من دندانپزشکی تهران میخوام؟ گفت چرا اصلا فکر میکنی قبول میشی؟ دارم با تلفن صحبت میکنم🙄🤭 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1069755656.mp3
11.32M
۲۳ ـ انحصار طلبی در محبت ـ و حسادت در محبت، در انسان دافعه ایجاد می‌کند!⚡️ اینکه بخواهی همیشه فقط خودت، مورد توجه باشی و بیش از بقیه؛ ـ در نگاه شخص خاصی ـ یا در نگاه همه‌ی اطرافیان عزیز باشی ... 💥 به اندازه‌ی انحصارطلبی و خودخواهی‌اَت مورد نفرت دیگران قرار خواهی گرفت. 🎤 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚4072🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای 11 🔵 گفتیم که انسان باید تمرین کنه تا کم کم به قدرت تمرکز برسه. وقتی که آدم مومن به قدرت تمرکز برسه میتونه کارای بزرگی بکنه✔️ 🔹مثلا چه کاری❓ 🔶 شاید دیده باشید که میگن مرتاض های هندی میتونن با نگاهشون قطار رو نگه دارن درسته❓ 🔶 میخواید کمک کنم یه کار خیییییلی مهم تر انجام بدید؟ ✅ وقتی آدم بتونه قدرت تمرکز بالا پیدا کنه حتی قدرت پیدا میکنه که ✔️✔️✔️ نظر خدا رو هم تغییر بده... و خدا خودش دوست داره که ما این رو به دست بیاریم. 👌 خدا دوست داره که ما قدرتمند بشیم. خدا اصلا ما رو ساخته که قوی بشیم. از آدم ضعیف خیلی بدش میاد❌ 🔶 حاج آقا صبر کن ببینم!🙃 مگه شما نگفتید که آدم باید ذلیل در خونه خدا بشه؟ مگه توی نماز نمیگیم یا لطیف ارحم عبدک الضعیف؟ ولی الان شما گفتی که خدا دوست داره ما قدرتمند بشیم؟! قضیه چیه؟😒 🌹 آفرین چه سوال قشنگی پرسیدی. حالا که این سوال رو پرسیدی صبر کن تا یه نکته ای رو بهت بگم. این نکته رو هیچ جای دیگه نمیشنوی. 🔵 یه حرفی رو حتما زیاد شنیدید که میگن: خدا پیش دل های شکسته هست.💔 بله این حرف درستیه. توی روایات هم اومده اما‼️ اما اگه من بگم خدا دل شاد رو بیشتر خدا دوست داره چی؟😊 ✅👌💕 اتفاقا اگه کسی با شادی بره در خونه خدا، دعاش صد برابر زودتر مستجاب میشه. البته "شادی از سر رضایت از پروردگار". حاج آقا آخه گفتن دلِ شکسته دعاش مستجابه😒😁 بله، اونم هست، ولی... 🔵 امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود: وقتی انسان راضی باشه از خدا، دعاش زودتر مستجاب میشه.... لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚4073🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️⁸ ریل‌ها‌همہ‌بہ‌توختم‌مےشوند⛓✨ تنهاایستگاه‌زمینے ڪہ‌بہ‌آسمان‌هامسافر‌داری🕊💫 |°•♡امام‌رِضایےها♡♡• لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚4074🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفقاا بریم استوری تشکیلاتی؟!😍 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚4075🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ 🌼🍃 یااباعبدالله الحسین🌼🍃 ⚜دلخوشم با تو اگر از دور صحبت می کنم ⚜با سلامی هر کجا باشم زیارت می کنم 🌤 السلام علیک یا ابا عبدالله✋ .
. کد *۱۰۰*۶۴# جهت دریافت هدیه همراه اول دوشنبه سوری آخر ماه 😉 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در چشم هایش نگاه کردم غم داشت. از این که آرامشمان به هم ریخته بود ناراحت بودم. از این که مژگان اصرار دارد آرش باید مشکلاتش را حل کند خوشم نمی‌آمد ولی کاری هم نمی توانستم بکنم. اخم و تخم و غر زدن من فقط باعث میشد اوضاع بدتر شود. دلم نمی خواست کارهایم باعث شود با من بودن برای آرش استرس زا بشود. مژگان دوباره به آرش زنگ زد و گفت که نمی تونسته در خیابان بایستد، رفته در کافی شاپی نزدیک شرکت نشسته است و منتظر آرش است. «خدایا کی این مژگان و شوهرش دست از سر زندگی ما بر می دارن، حالا با شوهرت دعوا کردی آرش چیکار کنه، چرا هی به این زنگ میزنی» آرش من را تا ایستگاه مترویی که توی مسیرش بود رساند و دوباره عذر خواهی کردو رفت. دل من هم شور میزد. یعنی چه شده که مژگان آن طور گریه می کرد. آرش گفته بود در اولین فرصت زنگ میزند و برایم توضیح میدهد. سعی کردم تا زنگ زدن آرش به این موضوع فکر نکنم و از وقتم بهترین استفاده را بکنم. زنگ زدم به سوگند و گفتم که میروم پیشش. دلم نمی خواست فکرم مشغول کسی باشد که اصلا هیچ ارزشی برای وقت و برنامه ریزی دیگران نمی‌گذارد. حتی دلم نمی خواست از دستش حرص بخورم و به خودم آسیب بزنم. به نظرم رفتار این زن و شوهر خیلی بچه گانس، تا وقتی می توانند باهم حرف بزنند چرا اینقدر پای این و آن را وسط دعوایشان می کشانند. وقتی به خانه‌ی سوگند رسیدم، برق خاصی در چشم هایش دیدم. به خودشم هم خیلی رسیده بود. با لبخند نگاهش کردم و پرسیدم: –خبریه سوگند؟ لبخندی زدوبی مقدمه گفت: –یکی از مشتریهامون من رو به همسایشون معرفی کرده، که برای پسرش دنبال دختر می گشته، حالا امروز خانمه میخواد بیاد که باهم آشنا بشیم. با خوشحالی گفتم: –مبارکه عزیزم. بغلش کردم و بوسیدمش. سوگند خنده اش گرفت. –چی مبارکه، هنوز که خبری نیست شاید اصلا ازم خوشش نیومد یا برعکس. –انشاالله که هر چی خیره برات پیش بیاد. یک ساعتی به دوخت و دوز مشغول بودیم. سوگند از خانواده‌ایی که ندیده بود طبق گفته های مشتری‌اش تعریف می کرد. بعد از این که کارم تمام شد و خواستم به خانه برگردم سوگند نگذاشت و گفت: –راحیل میشه توام بمونی و باهاش آشنا بشی، می خوام نظرت رو بدونم. –آخه شاید درست نباشه که من باشم. سوگند اخمی کرد و رویش را برگرداند. –اگه واسه من وقت نداری، بهونه نیار. چاره ایی نداشتم جز ماندن. –پاشو اینجارو یه کم مرتب کنیم، می خوای همین اول کاری لو بره که چقدر شلخته ایی؟ اخم هایش تبدیل به لبخند شدوذوق زده بلند شدو باهم همه جا را مرتب کردیم. مادر و مامان بزرگش هم که برای خرید بیرون رفته بودند امدند. بعد از ناهارو نماز و من و سوگند میوه‌ها و وسایل پذیرایی را روی میز چیدیم و منتظر نشستیم. با صدای زنگ در سوگند از جا پرید و باعث شد که همگی بخندیم. پشت در، خانم مانتویی که حجاب معمولی داشت ایستاده بود. با تعارفهای مادر سوگند واردخانه شد. بعد از احوالپرسی و خوش بش، نگاه خریدارانه ایی به من انداخت و این از چشم مادر بزرگ سوگند دور نماند. برای همین فوری من را معرفی کرد و پشت بندشم تاکید کرد که نامزد دارم. خانمه لبخندی زد و آرزوی خوشبختی برایم کرد ونگاهش را به سوگند دوخت وبا لبخندی، فوری سر اصل مطلب رفت. رو به مادر بزرگ سوگند گفت: –راستش حاج خانم من سه تا پسر دارم که دوتا بزرگها ازدواج کردن، مونده این آخریه که خودش ازم خواست که همسر آینده اش رو من براش پیدا کنم. برعکس دوتا پسرهام که خودشون با همسرشون آشنا شدند و بعدشم ازدواج کردن، کلا نظر این پسر من فرق داره، کاملا به آداب و رسوم اعتقاد داره و دوست داره همه چی همونجوری پیش بره. پسرم استاد دانشگاهه، البته تازه شروع به کار کرده، توقعی هم که از همسر آینده اش داره اینه که بیرون از خونه کار نکنه، ولی این به این معنی نیست که کلا نباید کاری انجام بده، مثلا کاری مثل خیاطی، یا تدریس خصوصی، یا هر کاری که توی خونه بشه انجام داد موردی نداره. حرفش که به اینجا رسید سکوتی کرد ونگاهش را از صورت تک تک ما گذراند تا نتیجه ی حرفهایش را از چهره ها برداشت کند. در آخر نگاهش روی سوگند ثابت ماند. سوگند سر به زیر با گوشه‌ی بلوزش مشغول بود. خانمه این بار روکرد به مادر سوگند و ادامه داد: –راستش من قبل از این که اینجا بیام قبلا جاهای دیگه هم رفتم برای پسرم خواستگاری، ولی همین که مورد کار نکردن دختر رو بیرون از خونه مطرح کردم، بهم جواب رد دادند، برای همین قبل از هر چیزی اول رک و راست این رو میگم، که اگه مخالفتی هست گفته بشه و من بیشتر از این مزاحم نشم. خب بعضی دخترها براشون مهمه، میگن ما درس نخوندیم که بشینیم گوشه‌ی خونه. دیگه هر کس با توجه به برنامه‌ایی که داره زندگی میکنه. پسرم میگه زن مثل گل میمونه، حیفه که با کار کردن طراوتش رو از دست بده. البته با فعالیتهای اجتماعی زن مخالفتی نداره ها. ✍ ...
–من دختر شمارو بیرون از خونه دیدم، دقیقا همون چیزیه که پسرم می پسنده، از لحاظ مالی هم پسرم اونقدری داره که بتونه تامین نیازهای معقول همسر آینده اش روبکنه، حالا اگه سوالی دارید بپرسید تا جواب بدم. بعدگوشی‌اش را از کیفش در آورد وعکس مورد نظرش را پیدا کرد وگوشی را به مادر سوگند داد و گفت: –این عکس پسرمه، البته ظاهر به نظر من و پسرم جزء اولویتها نیست، ولی خب نظرها متفاوته. وقتی نوبت من شد که عکس را ببینم گوشی را جلوی صورت سوگند گرفتم و هر دو نگاه گذرایی به صفحه‌ی گوشی انداختیم. پسری با قد متوسط و لاغر اندام و خیلی خوش تیپ، کنار مادرش ایستاده بودو باهم عکس گرفته بودند. لبخند دندان نمایی هم روی لبش بود که به نظرم جذابترش کرده بود. گوشی را به خانمه دادم و زیر چشمی نگاهی به سوگند انداختم. فقط من می دانستم که الان چه قندی در دلش آب میشود. مادر بزرگ سوگند بعد از کمی مقدمه چینی قضیه ی نامزد قبلی سوگند را مطرح کرد و دلیل به هم خوردنش را هم توضیح داد. خانمه گفت که می دونسته و این رو هم به پسرش گفته و برایشان اهمیتی ندارد. نیم ساعتی گاهی خانمه و گاهی مادر سوگند حرف زدند. بعد خانمه چند تا سوال از سوگند در مورد درس و دانشگاهش پرسید و خداحافظی کردو در آخر هم تاکید کرد که دو روز دیگر برای گرفتن جواب زنگ میزند. که اگر جواب مثبت بود با پسرش برای آشنایی بیشتر بیایند. از این حرفش معلوم بود خودش پسندیده و حالا می‌خواهد پسرشم هم با سوگند آشنا بشود. بعد از رفتن خانمه، نیشگونی از سوگند گرفتم و گفتم: –از کی تاحالا تو اینقدر خجالتی بودی من نمی دونستم. حداقل کمی سرت رو بالا می گرفتی. سوگند جای نیشگون را ماساژ دادو گفت: –وای راحیل درد گرفت، خب چیکار می کردم. بعد توی گوشم گفت، از خوشحالی بود. آخه من همیشه دلم می خواست بعد از ازدواجم کار نکنم و بشینم توی خونه و خانمی کنم، از کار کردن خسته شدم. قربون خدا بشم که صدام رو شنید. –واقعا؟ –باور کن، آخه کار نکردی، نمی دونی چه دردسریه. –آخه اصلا بهت نمیاد، شاید کار خیاطی خستت کرده، اگه یه کار اداری باشه چی؟ صورتش را جمع کرد. –صد رحمت به این خیاطی، کار اداری که همش زیر آب هم دیگه رو زدنه. یعنی ازش متنفرم. بوسیدمش وبلند گفتم: –پس دیگه مبارکه. مادر و مادر بزرگش برگشتند طرف ما و با لبخند گفتند: –چه عروس هولی، حداقل صبر می کردی طرف از در خونه پاش رو بزاره بیرون دختر... ✍ ...