eitaa logo
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
858 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
69 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ارتباط با ادمین: @labaick کانال طبیب جان @Javaher_Alhayat استفاده از مطالب کانال آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
. میگه من قلبایِ مچاله‌ شده‌یِ زیادی رو دیدم کہ خدا نجاتشون داد .. ♥️ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عــــلف‌هرز‌م♥️ 🎤 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚4093🔜
. رفتم آمپول بزنم پرستار گفت: از آمپول میترسی؟ گفتم: نه چطور؟ گفت:موهامو ول کن پس🤦🏽‍♂🙂 •-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌱 وقتی‌ از‌یه‌فروشگاه‌خرید‌میکنید، کمک‌میکنید‌یک‌نفر‌هفتمین‌ویلاش‌روبسازه‌ و‌سومین‌ماشینش‌روبخره ! ولی‌وقتی‌ازبقالی‌محلتون‌خرید‌کنید کمک‌میکنید اون‌فرد‌بتونه‌برای‌بچه‌اش‌ دوچرخه‌ای‌رو‌که‌دوست‌داره‌بخره .. ! .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1072875645.attheme
181.5K
📲 • لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚4094🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 : «با نذر و نیاز به دنیا اومد و بزرگش کردم. هفت بار واسش قربونی کردم تو این سالها تا ۱۹ ساله شد. رفت تو روز عید قربان در راه خدا قربانی شد..» «وصیت نامه: مادر جان! شفاعت شما را در روز قیامت نزد فاطمه زهرا(س) می کنم....» 🌷 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚4095🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1076047803.mp3
21.84M
۲۷ 🌖 محال است حال ‌و روز انسان، همیشه یکسان باشد! بالا و پایین‌های روح، برای همه، حتی اولیاء خدا وجود دارد؛ اما ☜ آنچه در ارتباطات مهم است، [ قدرت مدیریت و کنترلِ روح در تغییر حالتهای گوناگون است.] چگونه می‌توان به چنین قدرتی رسید؟ 🎤 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚4096🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
🔶 یه کاری امروز میگم انصافا انجام بدید. ته دلتون کاااااملا راضی باشید از خدا.... 💕بگو خدایا من راض
برای 12 ✔️ گفتیم که انسان باید تلاش کنه تا به برسه. اونم نه قدرت کم... بلکه قدرت زیاد.... و وقتی قدرتمند شد بره در خونه خدا اظهار ضعف کنه... چقدر این بنده قشنگ میشه... خداوند جلوی فرشته ها به بنده خودش مباهات میکنه💕❤️ 🌺 بذارید امروز از یه نفر مثال بزنم از اول تا آخر درس میخوام همینطور بخونی و بگی جااااانم... جانم...💕😍 🔹 از علی‌بن ابی‌ طالب امیرالمؤمنین علیه السلام پرسیدند: شما چطور دشمنانت رو به سهولت به خاک و خون می‌کشیدی؟ آخه گاهی اسلحه ی از تو بزرگ‌تر داشتند، قَدشون از تو بزرگ‌تر بود، بازوشون از تو قوی‌تر بود، اما به هر دشمنی می‌رسیدی اون رو به خاک می‌کشیدی؟ تو چه می‌کردی یا علی؛ روش تو چطور بود؟ ❤️ آقا می‌فرمود: من اوّل با اُبهت خودم اون ها رو می‌زدم، همچین که جا می‌خورد با شمشیرم بهشون ضربه میزدم... با خودش... حتی از آقا پرسیدند: درِ خیبر که حالا دیگه دشمن نبود، دَر بود، اون دَر روچه‌جوری بلند کردی؟ صدنفر نمی‌تونن بلندش کنن، با قدرت جسمی خودت؟🙄😳 🌹 فرمود: خیر با "قدرت روحی خودم"، جسم نمی‌کِشید اون در رو.... ✅ اون‌ وقت این علی (ع) یه یتیم می‌دید یه گوشه‌ای، زانوهاش سست می شد و می‌نشست. قدرت روحی داشته باش بعد برو درِ خانه‌ی خدا.... ⭕️ کسی که آدم ضعیف و بیچاره ای باشه و بره در خونه خدا 🔹 خدا میگه این دیگه کیه؟! فرشته ها میگن: هیچی، این اومده سجده کرده درِ خونه‌ی تو! خدا میفرماید: این که همه‌جا سجده می‌کنه! حالا خدا، دیگه روحیه‌اش اینه، کُلاً همه‌جا سجده می‌کنه!🙄 ⭕️ بابا مگه بهش یاد ندادند که «لا اِلهَ» اوّل بگو بعد بگو «اِلّاالله»... ✅ اوّل یه نَه‌ای به دیگران بگو؛ اما این کُلاً قدرت نَه گفتن نداره!!! 🔵 تا آدم به خواهش های هوای نفسش "نه" نگه خب قوی نمیشه دیگه! این آدم سجده هم که بکنه، سجده های مشرکانه هست! - عه! حاج آقا خب این که به خدا تواضع میکنه!😁 عزیزم این به همه تواضع میکنه! توی ادارش هم از سر ترس و ضعفشه که به رئیسش تواضع میکنه نه از سر تقواش!😒 نَه این خوشش نمیاد خدا. 👌 خداوند میفرماید: قوی باش... جایی قد خم نکن... فقط جلوی خودم... 🌷 من نه بی‌قَدرم که عالم در سجود از برای من به خاک افتاده بود 🌷 هان ببین افتاده‌ام از پا بَرَت سوده‌ام سر تا قَدم را بَر دَرت 🌷 خواستی صورت به خاکم بنگری بهر مویت در هلاکم بنگری.... لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚4097🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1076591436.mp3
4.35M
" تو رو براهم کن •°' لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚4098🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌷بسم‌ الله الرحمن الرحیم🌿 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼مَهدی فاطمه، 🌿اِی سَیدِ صاحبْ حَسَنات 🌼هَدیه ای بر تو نداریم، 🌿به غیر از صَلَوات ... 🌻اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌻 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت 205 از حرفهاش حالم بد شد و زیر لبی پرسیدم دختره چادری بوده؟ –آره دیگ
صبح که برای نماز بلند شدم، اولین کاری که کردم از پنجره بیرون را نگاه کردم. هنوز آنجا بود. چرا از حرفش کوتاه نمی‌آید. فوری برایش پیام دادم: مجازاتت تموم شد، برو خونه دیگه. او هم نوشت: –سلام، صبح بخیر. حالت بهتره؟ از حول این که زودتر برایش بنویسم که به خانه برود، سلام یادم رفته بود. با شرمندگی و عذرخواهی جوابش را دادم. نوشت: –دلم می خواست ببینمت، ولی می دونم نمیشه، باشه میرم، فعلا خداحافظ. از کارهایش سردرنمی‌آوردم. ولی از این که رفت نفس راحتی کشیدم. ان روز بعد از ظهر مادر آرش زنگ زد و حالم را پرسید. از این که دیر زنگ زده بود عذرخواهی کردو گفت: –راحیل جان خیلی گرفتارم اصلا بعضی وقتها یادم میره می خواستم چیکار کنم. مثلا دیروز موقع غذا درست کردن با خودم گفتم کارم تموم شد به راحیل زنگ میزنم، ولی یادم رفت، اونقدر که فکرم مشغوله...از این که زود در موردش قضاوت کرده بودم واز دستش ناراحت شده بودم احساس شرمندگی کردم. بنده‌ی خدا انقدر درگیری فکری دارد که نباید توقعی داشته باشم. باید بیشتر مراعاتش را بکنم. –اشکالی نداره مامان جان، انشاالله که مشکلات برطرف میشه، دستتون درد نکنه زنگ زدید. آهی کشیدو بعد از کمی تعارفات همیشگی خداحافظی کردیم. فردای آن روز آرش دنبالم آمد و باهم به دانشگاه رفتیم. موقع برگشت آرش نگاهی به گوشی‌اش انداخت وتعجب زده گفت: –دوتا تماس از خونه داشتم، پنج تا تماسم از مژگان. –خب چرا جواب ندادی؟ –سر کلاس گذاشته بودمش روی سایلنت. فوری با گوشی مادرش تماس گرفت. –الو مامان، سلام، کارم داشتید؟ همانطور که حرف می زد به طرف ماشین رفتیم. بعد از قطع تماس نفس راحتی کشیدو با لبخند نگاهم کرد. –معلومه خبر خوبیه؟ –یه خبر بده، یه خبر خوب، اولش کدومش رو بگم؟ –خبر خوب. –آشتی کردند. –راست میگی آرش؟ سرش را تکان داد. –خداروشکر، حالا چطوری؟ –آهان، چطوریش برمی گرده به اون خبر بده. –یعنی چی؟ –یعنی مژگان حالش بد میشه، فکر کنم فشارش میوفته، بعد چند بار به من زنگ میزنه می بینه، جواب نمیدم، از مامان می خواد زودتر من رو پیدا کنه و خبرم کنه که بریم پیش دکترش. وقتی مامانمم زنگ میزنه و از پیدا کردن من مایوس میشه به کیارش زنگ میزنه، بعد باهم میرن دکتر و اونجا با هم حرف می زنن و آشتی می کنند. الانم مامان گفت دارن میرن رستوران غذا بخورن. دکتر گفته مژگان نباید فشار عصبی داشته باشه وگرنه ممکنه زایمان زودرس داشته باشه. –پس باید خیلی مواظب باشن. –اهوم. همین جمله‌ی دکتر کافیه که کیارش دیگه چهار چشمی مواظب مژگان باشه. آخه تو نمیدونی بچش چقدر براش مهمه. آرش ماشین را روشن کرد و با یه خیال راحتی ادامه داد: –از این که آشتی کردن و مسئولیت مژگان از گردنم افتاد حس خوبی دارم. –چه ربطی به تو داره. –عه، مگه میشه ربطی نداشته باشه، بخصوص با سفارشهای هر روزه‌ی کیارش خان. –روسایلنت بودن گوشیت حکمتی داشته ها... –آره، ولی خب احتمالا مژگان یه غرغر برام کنار گذاشته دیگه. از حرفش خوشم نیامد، آرش نباید این اجازه را به مژگان بدهد...ولی حرفی نزدم. آرش می خواست سر چند تا ساختمان برای سفارش گرفتن سر بزند برای همین از او خواستم که من را به خانه سوگند برساند. قبلش با سوگند تماس گرفتم وخبر دادم که یک وقت دوباره مهمان نداشته باشند. همین که از در خانه‌ی سوگند وارد شدم آنقدر ذوق و احساس توی نگاهش دیدم که نیازی به پرس و جو نبود. –بله رو گفتی سوگند؟ لبخند پت و پهنی زدو با صدای کشیده و بلند گفت؛ _بلللهه بغلش کردم وبا خوشحالی بوسیدمش –مبارک باشه عزیزم. –یعنی محرم شدید؟ –نه بابا، چه خبره، فردا میریم آزمایش و این چیزها...آخر هفته اگه خدا بخواد محرم می شیم. «امروز چه روز خوبی بود، خداروشکر که همش خبرهای خوب می شنوم.» ✍
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت206 صبح که برای نماز بلند شدم، اولین کاری که کردم از پنجره بیرون را ن
207 آن روز مادر بزرگ سوگند اندازه های مشتری را به من دادو گفت: –دخترم امروز الگوی این روبکش، بعدشم میدم خودت برش بزنی، ببینم چقدر یاد گرفتی، انشاالله تا آخرهفته خودت همین رو بدوز وپروکن توی تن مشتری و تحویلش بده تا دستت راه بیفته. پارچه‌ایی را هم آورد و جلویم گذاشت. رنگ پارچه سبز بود و از خودش گل های ریزو درشت داشت. با استرس به پارچه نگاهی انداختم و گفتم: –وای می ترسم، مامان بزرگ، اگه خرابش کنم، برای شما بد میشه. –پس حواست رو جمع کن که خراب نشه. بالاخره باید از یه جایی شروع کنی دیگه. لباسی که واسه مامانت دوختی خیلی تمیز دوخته شده بود. مطمئنم این رو هم می تونی. مدلش سادس نیاز به وقت زیادی نداره. سوگند رو به من دنباله‌ی حرف مادر بزرگش را گرفت و گفت: –راحیل تو می تونی... هر جا هم که به مشکلی بر خوردی بپرس. بعد لبخندی زد و ادامه داد: –چون تو هر دفعه امدی توی کار مشتریها کمکمون کردی، مامان بزرگ دلش میخواد ازت یه خیاط ماهر بسازه. امروز که زنگ زدی گفتی میای کمک، مامان بزرگ گفت کم‌کم کارهای برش رو میخواد بهت یاد بده. به خاطر لطفی که بهمون می کنی. –این چه حرفیه؟ از همین خرده کاریها هم کلی چیز یاد گرفتم. از این که می تونم اینجا مفید باشم خودم لذت میبرم و از شما هم ممنونم. اون روز تمام سعی‌ام را کردم تا یک الگوی بی نقص بکشم. ولی برای برش زدن دیگر وقت نبود. قرار شد فردا برای برش زدن و دوختن از صبح بروم. آرش آن شب زنگ زد و حالم را پرسید. من هم گفتم که چند روزی باید برای کار خیاطی بروم پیش سوگند. مخالفت کردو گفت: –وقتی این همه لباس حاضری توی مغازه ها هست چه کاریه خودت رو اذیت کنی. –درسته، ولی یاد گرفتن یه هنر همیشه به درد می خوره، تازه اونی که خود آدم میدوزه لذتش خیلی بیشتره. نفسش را بیرون داد و گفت: –باشه اگه اینقدر دوست داری برو. ولی شب که خواستی برگردی میام دنبالت. صبح که به خانه‌ی سوگند رفتم، نبود. با نامزدش برای آزمایش رفته بودند. من هم بعد از این که لباس را برش زدم پشت چرخ نشستم و با کمک مادر بزرگ مقداری از کارهای سوگند را انجام دادم. ولی دیگر وقت نشد لباس را دوخت بزنم. چون آرش دنبالم آمده بود. تا نشستم روی صندلی، آرش با لبخند شاخه گل رز قرمزی جلوی صورتم گرفت و گفت: –یه خبر خوش. گل را گرفتم و با لبخند تشکر کردم و پرسیدم: –چی؟ –سفر آخر هفته مون سر جاشه. –عه؟ تو که گفتی کنسله. –نه دیگه آشتی کردن. با اون خط و نشونهایی که اونا می کشیدند من گفتم دیگه اینا حالا حالاها آشتی بکن نیستند. –فردا بعد از دانشگاه بریم برای سفرمون یه کم خرید کنیم. –خرید چی؟ فکری کرد و گفت: –مثلا یه چمدون بزرگ که لباسهای هر دومون توش جا بشه، با یه سری هم لباس و این چیزا دیگه...ببین چی لازم داری که بگیریم. –آخه آرش من بعد از دانشگاه باید بیام اینجا کار خیاطی دارم. –خب پس فردا بیا. –می ترسم وقت کم بیارم نتونم تا آخر هفته تمومش کنم. بعد برایش توضیح دادم که مادربزرگ سوگند چه لطفی در حقم کرده و نمی‌خواهم به خاطر بی مسئولیتی من، قولی که به مشتری‌اش داده خراب شود. –باشه پس، فردا بیا اینجا، پس فردا هم بریم خرید. با خوشحالی دستش را گرفتم و گفتم: –ممنونم. دعا کن این لباسه خوب از آب دربیاد، خیلی برام مهمه. لبهایش را بیرون داد و گفت: –یه کاری نکن به لباسه هم حسودیم بشه ها، یعنی چی خیلی برات مهمه؟ از حرفش خنده‌ام گرفت و حرفش را تکرار کردم و دوباره خندیدم. –به لباس حسودیت بشه؟ خیلی باهالی آرش...یعنی می گیری لباس رو می زنی؟ قیافه ی مضحکی به خودش گرفت وگفت: –حالا دیگه...لازم بشه لباسم میزنم. از حرفش دوباره بلند خندیدم. پشت چراغ قرمز ایستاده بودیم واز صدای خنده‌ی من سرنشین های ماشین کناریمان توجهشان به ما جلب شد. آرش با صدای عصبی گفت: –هیس، آرومتر، چه خبره. من که تازه متوجه شده بودم، چقدر بلند خندیدم، فوری شیشه را بالا دادم و خنده ام را جمع کردم و سرم را پایین انداختم. از این که جلب توجه کرده بودم ناراحت شدم، ولی از هیس گفتن آرش خیلی قند در دلم آب شد. از این که از نگاه نامحرم به من بدش امده بود و تذکر داده بود، دل تو دلم نبود. بینمان سکوت بود تا این که جلوی رستورانی نگه داشت. –بریم شام بخوریم. بعد از سفارش دادن غذا، دستم را زیر چانه ام گذاشتم و با انگشت دست دیگرم روی میز نقش میزدم. نگاه سنگینش را احساس کردم ولی به روی خودم نیاوردم. دستش را روی دستم گذاشت و پرسید: –ازم ناراحتی. –نه. برای چی؟ –نباید اونجوری بهت می گفتم. –مجازاتم بود دیگه. ممنون که تذکر دادی. با چشم های گرد شده نگاهم کرد. بعد لبهایش به لبخند کش امد. –مجازاتت مونده هنوز. –بد جنس دیگه سواستفاده نکن. ✍ ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلبرا درهوس دیدن رویت دلم من تاب ندارد.، نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر، غزل ناب ندارد، همه گویندبه انگشت اشاره، مگراین عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟ توکجایی گل نرگس زفراقت دل من تاب ندارد؟ اللهم عجل لولیک الفرج لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚4099🔜
• . امکان ندارد کھ امام زمان؛ دست رد بھ سینھٔ کسۍ بزنند ! 🌿 🖇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل مرده ام ، قبول، تواما مسیح باش یڪ جمعه هم زیارت اهل قبور کن🌱 :)♥️ لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚4100🔜