1_1116443398.mp3
3.48M
"آیا کسی آنقدر دوستت دارد که از جهان نترسی؟"
ترسیده ای؟
از كه؟
از جهان؟
من جهانت.
از گرسنگی؟
من گندمت.
از بیابان؟
من بارانت.
از زمان؟
من كودكیت.
از سرنوشت؟
آه، من هم از سرنوشت میترسم ...
باذکر حالت رو خوب کن✌️😊
#استادپناهیان
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4250🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
"آیا کسی آنقدر دوستت دارد که از جهان نترسی؟" ترسیده ای؟ از كه؟ از جهان؟ من جهانت. از گرسنگی؟ من گند
ثروت واقعی به مال آدم نیست به حال ادمه...
حال دلتون خوب❤️
عصرتون بخیر...😊
🍃🌸
1_1117355828.mp3
10.69M
#ارتباط_موفق ۵۱
🌠 عالَم دنیا را، عالَم ملکوت است که اداره میکند!
چنانچه رابطهی شما با عالَم ملکوت و بالاتر از آن در صلح، رفاقت، و عشق میگذرد؛↓
🕊 قلب اهل دنیا نیز، با شما در صلح خواهد بود!
☜ چگونه میتوان با ملکوت و بالاتر از آن، در صلح بود؟
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_عالی
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4251🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#کنترل_ذهن برای #تقرب 22 🔵 در درس های قبل گفتیم که آدم اگه به علاقه های بدش فکر نکنه کم کم اون علاق
#کنترل_ذهن برای #تقرب 23
🔵 گفتیم که مدیریت ذهن، کنترل برخی آگاهی هاست. یعنی اجازه ندیم که هر آگاهی وارد ذهنمون بشه.
💢 همونطور که میدونید بعضی از آگاهی ها انقدر ضرر داره که خدا حرامشون کرده!
مثلا غیبت...
⭕️ اصلا تو چرا باید عیب و گناه یه نفر دیگه رو بدونی که نگاهت نسبت بهش عوض بشه؟
⭕️ طبق ایات قران، کسی که غیبت میکنه مثل این هست که گوشت برادرش رو میخوره!🔥
بعضی از آگاهی ها تا این حد ضرر دارن.
💢 یا مثلا اطلاع پیدا کردن از سحر و جادو! یا کتاب های گمراه کننده. همه این ها آگاهی هایی به آدم میدن که اصلا نیاز نداره.
حتی در تعقیبات نماز عصر میخونیم
اللهم انی اعوذ بک من علم لاینفع....
📌 خدایا به تو پناه میبرم از علمی که به من سود نمیرسونه...
🔶 جالبه که ما از فریب های شیطان به خدا پناه میبریم. درسته؟
💢حالا علم بدون سود هم دقیقا مثل #شیطان باعث افزایش مشکلات ما میشه و باید ازش دوری کنیم.
⭕️ خیلی وقتا میبینی مردم دنبال یه سری علومی میرن که اصلا هیچ فایده ای براشون نداره!
💢 مثلا کلاس زبان انگلیسی خوبه برای برخی افراد ولی نگاه میکنیم به این حجم از کلاس های زبان که طرف سال ها درس میخونه ولی آخرش هیچ موقع به کارش نمیاد یا فواید خیییلی کمی داره!
🔹 حالا کلاس زبان رو گفتیم که یکمی استفاده داره! بقیه کلاسا بماند!
⭕️ یا خیلی از درس هایی که در طول سال های دبستان و راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه داده میشه!📚
چند درصدشون واقعا مفید هست برای دانش آموز؟
✅ وقتی که ذهن انسان کنترل بشه، یه اتفاقای خوبی براش می افته.
اول از همه گوشش رو وقف علم #سودمند میکنه.
👌 برای خودش حرام میکنه که بخواد هر چیزی رو گوش بده...
میگه: من برای چی باید در مورد همه چیز فکر کنم؟☺️
مگه من چقدر عمر و وقت دارم که بشینم به چیزای به درد نخور فکر کنم؟!
#کنترل_ذهن
#پای_درس_استاد
#درس_بیستوسوم
#قسمت_اول
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4252🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غنچه صبحی دوباره باز شد
آفتاب دیگری آغاز شد
تا گلستان جهان سرشار زیبائی شود
تا بهار مهر ورزیدن تماشائی شود
تا تو پلک مخملت را وا کنی
تا سلامی باز با دنیا کنی
تا دوباره عشق را
با گوشه لبخند خود معنا کنی
دوستان مهربونم
صبحتون پر از آواز خوش زندگی
.
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت284 گوشی را گرفتم و تشکر کردم. ریحانه از بغل پدرش پایین آمد و توپی که
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت285
با زهرا خانم به طرف پارک دویدیم.
–شوهرتون نمیتونه به کمیل کمک کنه؟
–بهش گفتم، میگه مگه من قلدورم که برم دعوا کنم. کلا با کمیل شکر آبه، ولش کن. فقط دعا کن اتفاقی برای داداشم نیوفته.
شاید شوهر زهرا خانم راست میگفت چرا باید خودش را به درد سر بیندازد. همش تقصیر من است. بیچاره کمیل به خاطر من دوباره به درد سر افتاد. همین که به پارک رسیدیم باران گرفت. کمیل نفس زنان روی نیمکتی نشسته بود و به فریدون که نقش زمین بود خیره نگاه میکرد. کمی لب کمیل پاره شده بود و خون روی چانهاش ریخته بود.
ولی سرو صورت فریدون پر خون بود. زهرا خانم با دیدن فریدون هین بلندی کشید و به صورتش زد. به سمت کمیل رفت و گفت:
–وای داداش چیکارش کردی؟ حال خودت خوبه؟ کمیل سرش را به علامت مثبت تکان داد. زهرا خانم آرام گفت:
–داداش حالا بلایی سرش نیاد؟ کمیل عصبی گفت:
–این سزای کسیه که حرمت حالیش نیست. همان موقع پلیس هم رسید. فریدون با دیدن ماشین پلیس انگار جان گرفت. بلند شد و با سر و صورت خونی به طرف ماشین پلیس که کنار خیابان پارک شد دوید و فریاد زد:
–جناب سروان اینجاست، بیایید اینجا، من شکایت دارم.
دو مامور فوری خودشان را به کمیل رساندند و در مورد حادثه، سوالهایی پرسیدند. بعد هم مامورها هر دویشان را به کلانتری بردند. التماسها و توضیحات زهرا خانم هم در مورد بیگناهی برادرش فایده نداشت.
بعد از رفتن آنها زهرا خانم گفت:
–راحیل جان تو میتونی پیش بچهها بمونی؟ من با شوهرم برم کلانتری.
–منم باهاتون میام؟
زهرا خانم فکری کرد و گفت:
–آخه بچهها تنها میمونن. دوتا زن بریم اونجا چیکار؟ باید این جور وقتها یه مرد باشه.
زهرا خانم کلید آپارتمان کمیل را داد و گفت:
–تو برو داخل الان بچهها هم میان. میدونم اونجا راحت تری.
دلم مثل سیر و سرکه میجوشید، عذاب وجدان یک لحظه رهایم نمیکرد.
ناهار حاضری برای بچه ها آماده کردم. بعد از خوردن ناهار پسرا پای تلویزیون نشستند و ریحانه هم خوابید. نمی دانستم باید چه کار کنم. نگران بودم. گوشی را برداشتم و به زهرا خانم زنگ زدم. زهرا خانم گفت که فریدون را برای بستن زخمهایش به درمانگاه بردهاند و کمیل هم باید فعلا تا صبح روز شنبه در بازداشتگاه بماند.
–وای زهرا خانم همش تقصر منه، آقا کمیل به خاطر من...
–ای بابا این چه حرفیه؟ انتظار داشتی وایسه نگاه کنه؟
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...