فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁اولین روز آبان ماه
🌼را معطر میکنیم به ذکر
🌷عطر خوش صلوات
🌼 بر حضرت محمد (ص)
🌷و خاندان پاک و مطهرش
🍁الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🍁
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
🌹سلام بر ابراهیم🌹 #پارت21 این قسمت: ايام انقلاب راوی: امير ربيعی ابراهيم از دوران کودکی عشق و ا
🌹سلام بر ابراهیم 🌹
#پارت22
شــب بود کــه با ابراهيم و ســه نفراز رفقا رفتيم مســجد لــرزاده. حاجآقا خيلي نترس بود. حرفهايی روی منبر میزد که خيلیها جرأت چاووشــی
گفتنش را نداشتند.
حديث امام موســی کاظم که میفرمايد: «مردی از قم مردم را به حق فرا میخواند. گروهی استوار چون پارههای آهن پيرامون او جمع میشوند
خيلی برای مردم عجيب بود. صحبتهای انقلابی ايشان همينطور ادامه داشت.
ناگهان از ســمت درب مسجد سر و صدایی شــنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهای ساواک با چوب و چماق ريختند جلوی درب مسجد و همه را میزنند.
جمعيت برای خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسی را که رد میشد با ضربات محکم باتوم میزدند. آنها حتی به زن و بچهها رحم نمیکردند.
ابراهيم خيلی عصبانی شــده بود. دويد به ســمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفری ابراهيم را میزدند. توی اين فاصله راه باز شد.
خيلی از زن و بچهها از مسجد خارج شدند.
ابراهيم با شجاعت با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که درآن شب حاجآقا راگرفتند. چندين نفر هم شهيد و مجروح شدند.
ضرباتی که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، کمردرد شديدی برای او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتی در کشتی گرفتن او تأثير بسياری داشت.
با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف
بود. پخش نوارها، اعلامیهها و... او خيلی شــجاعانه کار خود را انجام میداد.
#سلام_بر_ابراهیم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4701🔜
1_1245383040.mp3
6.85M
🎊🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎊
#میلاد_پیامبر_اکرم(ص)
#میلاد_امام_جعفر_صادق(ع)
💐 به بهار گفتم ثمرت مبارک
💐 به بهشت گفتم شجرت مبارک
🎤 #سید_مهدی_میرداماد
#مدیحه_سرایی
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4702🔜
12.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞نماهنگ شاد و زیبا |"مُحَمَّد"
🎉به مناسبت ولادت با سعادت حضرت رسول(ص)
⭕جدیدترین و متفاوت ترین اثر:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
🎵همخوانی موزیکال و شاد در مدح پیامبر گرامی اسلام، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم
🌐مشاهده و دریافت نسخه باکیفیت اثر:
📺 aparat.com/v/lkK0m/
#پیامبر
#ولادت_پیامبر
#هفته_وحدت
🌸🍂🍃🌸
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4703🔜
. 🌱
روزها اول صبـــح
به درودی
دل خود شاد کنيم ...
و چه زيباست ،
کنارِ ياران ،
خنده بر صبــح زدن ...
#شهیدحسین_معزغلامی🌷
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
🌹سلام بر ابراهیم 🌹 #پارت22 شــب بود کــه با ابراهيم و ســه نفراز رفقا رفتيم مســجد لــرزاده. حاج
🌹سلام بر ابراهیم🌹
#پارت23
این قسمت: 17شهريور
راوی: امير منجر
صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبال ابراهيم. با موتور به همان جلســه مذهبی رفتيم. اطراف ميدان ژاله ( شهدا ).
جلسه تمام شد. سر و صدای زيادی از بيرون میآمد. نيمههای شب حكومت نظامی اعلام شده بود. بسياری از مردم هيچ خبری نداشتند. سربازان و مأموران زيادی در اطراف ميدان مستقر بودند.
جمعيــت زيادی هم به ســمت ميــدان در حركت بود. مأمورهــا با بلندگو اعلام میكردند كه: متفرق شويد. ابراهيم سريع از جلسه خارج شد. بلافاصله برگشت و گفت: امير، بيا ببين چه خبره؟!
آمدم بيرون. تا چشــم کار میکرد از همه طرف جمعيت به ســمت ميدان میآمد. شــعارها از درود بر خمينی به ســمت شــاه رفته بود. فرياد مرگ بر شــاه طنين انداز شده بود. جمعيت به ســمت ميدان هجوم میآورد. بعضیها
میگفتند: ساواکیها از چهار طرف ميدان را محاصره کردهاند و...
لحظاتی بعد اتفاقی افتاد که کمتر کسی باور میکرد! از همه طرف صدای
تيراندازی میآمد. حتی از هليکوپتری که در آســمان بود و دورتر از ميدان قرار داشت.
ســريع رفتم و موتــور را آوردم. از يــک کوچه راه خروجــی پيدا کردم.
مأموری در آنجا نبود. ابراهيم سريع يکی از مجروحها را آورد.
با هم رفتيم سمت بيمارستان سوم شعبان و سريع برگشتيم.
تا نزديک ظهر حدود هشت بار رفتيم بيمارستان. مجروحها را میرسانديم
و بر میگشتيم. تقريباً تمام بدن ابراهيم غرق خون شده بود.
يکــی از مجروحين نزديك پمــپ بنزين افتاده بود. مأمورهــا از دور نگاه میکردند. هيچکس جرأت برداشتن مجروح را نداشت.
ابراهيم میخواست به سمت مجروح حرکت کند. جلويش را گرفتم. گفتم:
آنها مجروح رو تله کردهاند. اگه حركت كنی با تير ميزنند. ابراهيم نگاهی به من کرد و گفت: اگه برادر خودت بود، همين رو مگفتی؟
نمیدانستم چه بگويم. فقط گفتم: خيلی مواظب باش.
صدای تيراندازی کمتر شده بود. مأمورها کمی عقبتر رفته بودند. ابراهيم خيلی سريع به حالت سينه خيز رفت داخل خيابان، خوابيد کنار مجروح، بعد هم دســت مجروح را گرفت و آن جوان را انداخت روی کمرش. بعد هم به
حالت سينه خيز برگشت. ابراهيم شجاعت عجيبی از خودش نشان داد.
بعد هم آن مجروح را به همراه يک نفر ديگر سوار موتور من کرد و حرکت کردم. در راه برگشت، مأمورها کوچه را بستند. حکومت نظامی شديدتر شد.
من هم ابراهيم را گم کردم! هر طوری بود برگشتم به خانه.
عصر رفتم منزل ابراهيم. مادرش نگران بود. هيچكس خبری از او نداشت.
خيلی ناراحت بوديم. آخر شــب خبر دادند ابراهيم برگشته. خيلي خوشحال شــدم. با آن بدن قوی توانســته بود از دست مأمورها فرار کند. روز بعد رفتيم بهشت زهرا در مراسم تشييع و تدفين شهدا کمک کرديم. بعد از هفدهم شهريور هر شب خانه يکی از بچهها جلسه داشتيم. براي هماهنگی در برنامهها.
مدتی، محل تشکيل جلسه پشت بام خانه ابراهيم بود.
#سلام_بر_ابراهیم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4704🔜