✊ #راست_قامتان!
😠 13 آبان1343 است. دست مشت کردهام را روی میز می کوبم. با صدای عصبانی و پرخشم فریاد می زنم: "ننگ از این بیشتر! تا کی باید این همه زورشان را بپذیریم. سرباز آمریکایی سیلی بزند به سرگرد ایرانی کسی چیزی نگوید که آقایان کاپیتولاسیون امضا کردند."
دایی جان که چند روز است به خاطر کاپیتولاسیون دمق و ناراحت است. دانه های تسبیحش را یکی یکی رد میکند و میگوید:"آقای خمینی به همین قرارداد لعنتی اعتراض کردند که حکم تبعیدشان صادر شد. "
آقاجان سرش را از پنجره بیرون میکند. نفس عمیقی می کشد و با خودش زمزمه میکند، این مملکت صاحب دارد، اسلام نه ظلم میکند نه زیر بار این ظلم ها میرود.
🙁 13 آبان1357 است. خسته و کلافه ام. فریاد الله اکبر بچه ها هنوز در گوشم است. صدای رضا که به خاطر گازهای اشک آور ماموران به سختی نفس میکشید و هربار سعی میکرد الله اکبرش رساتر باشد در گوشم است. جراحت های شدید نوید، در خون غلتیدن محسن، همه جلوی چشمانم است. چشم هایم را می بندم، شیطنت ها و بازیگوشی های سرکلاس شان یکی یکی در ذهنم مرور می شود. با خودم میگویم کاش می شد به جای همه این بچهها خودم در صحن دانشگاه حاضر میشدم.
📜 صدمین دفعه است که جمله پیام امام را برای کار امروزشان می خوانم…. «عزیزان من صبور باشید، که پیروزی نهایی نزدیک است و خدا با صابران است ... ایران امروز جایگاه آزادگان است... من از این راه دور، چشم امید به شما دوختهام ... صدای آزادیخواهی و استقلالطلبی شما را به گوش جهانیان میرسانم.»
😔 13 آبان 1358 است. داغ دانش آموزان سال گذشته هنوز در دلم تازه است. اتفاق امروز کمی دلم را آرام کرد. وقتی سفارت به دستمان افتاد هنوز اسناد زیادی از غارت ها و تجاوزاتشان سالم بود که برای روشنگری بیشتر باید به مردم میرساندیم.
🗞 نوشته های باباجون را مرتب می کنم و سرجایش میگذارم. احساس غرور می کنم که بابا و باباجون از چنین روزهای سختی این طور عزتمندانه گذشته اند.
حالا 13 آبان1399است. دلم میخواهد فریاد بزنم من از نسل استکبارستیزانم و سالها بعد در دفتر خاطراتم عزت و سربلندی را مرور کنم.
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۱۸ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_18
═══••••••○○✿
🔚2586🔜