رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
🌹 سلام بر ابراهیم🌹 نزدیک صبح جمعه بود. ابراهیم با لباس های خون آلود به خانه آمد؟ خیلی آهسته لباس
🌹سلام بر ابراهیم🌹
ابراهیم را از خواب بیدار کردم و گفتم: داداش چیکار کردی؟! ابراهیم پرسید: چطور مگه، چی شده!؟
پرسیدم: تصادف کردید؟ یکدفعه بلند شد و با تعجب پرسید: تصادف!؟ چی می گی؟ گفتم: مگه نشنیدی، دم در #مامان ممد بود. داد و بیداد می کرد و..
ابراهیم کمی فکر کرد و گفت: خب، خدا را شکر، چیز مهمی نیست!
عصر همان روز، مادر و پدر محمد با دسته گل و یک جعبه شیرینی به دیدن ابراهیم آمدند. زن همسایه مرتب معذرت خواهی می کرد. مادر ما هم با تعجب گفت: حاج خانم، نه به حرف های صبح شما، نه به کار حالای شما! او هم مرتب می گفت: به خدا از خجالت نمیدونم چی بگم، محمد همه ماجرا را برای ما تعریف کرد.
محمد گفت: اگر آقا ابراهیم نمی رسید، معلوم نبود چی به سرش می آمد. بچه های محل هم برای اینکه ما ناراحت نباشیم گفته بودند: ابراهیم و محمد باهم بودند و تصادف کردند! حاج خانم، من از اینکه زود قضاوت کردم خیلی ناراحتم، تو رو خدا منو ببخشید. به پدر محمد هم گفتم که خیلی زشته، آقا ابراهیم چند ماهه مجروح شده و هنوز پای ایشون خوب نشده ولی ما به ملاقاتشون نرفتیم، برای همین مزاحم شدیم.
مادر پرسید: من نمی فهمم، مگه برای محمد شما چه اتفاقی افتاده!؟ آن خانم ادامه داد: نیمه های شب جمعه بچه های بسیج مسجد، مشغول ایست و بازرسی بودند. محمد وسط خیابان همراه دیگر بچه ها بود. یکدفعه دستش روی ماشه رفته و به اشتباه، گلوله از اسلحه اش خارج و به پای خودش اصابت می کنه. او با پای مجروح وسط خیابان افتاده بود و خون زیادی از پایش می رفت. آقا ابراهیم همان موقع با موتور از راه می رسد. سریع به سراغ محمدرفته و با کمک یکی دیگر از رفقا زخم پای محمد را می بندد. بعد او را به بیمارستان می رساند.
صحبت زن همسایه تمام شد. برگشتم و ابراهیم را نگاه کردم. با آرامش خاصی کنار اتاق نشسته بود. او خوب می دانست کسی که برای رضای خدا کاری انجام داده، نباید به حرف های مردم توجهی داشته باشد.
#سلام_بر_ابراهیم
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5118🔜