#کنترل_ذهن برای تقرب 69
یه شخصی هست به نام عمر بن یزید از اصحاب امام صادق علیه السلام.
🔵 ایشون میگه من میخواستم برم پیش امام صادق علیه السلام لباس نویی پوشیدم و سوار بر اسب شدم و راه افتادم.
خلاصه یه اتفاقاتی افتاد و اسب چموشی کرد و یه مقدار لباسم پاره شد. نزدیک منزل آقا خواستم برگردم و لباسم رو عوض کنم
بعدش گفتم حالا طوری نیست همینجوری میرم!
🔶 بعدش که وارد شدم و نشستم آقا فرمود: این چه لباسیه؟!
🔷 گفتم آقا من تازه پوشیدم این لباس رو ولی خب اینجوری شد!
🎗 این قسمت روایت خییییلی عجیبه... خییلی... با دقت بخونید:
🌹 حضرت فرمود: خب وقتی که یه لباس جدیدی پوشیدی «ذکر لا اله الا الله» بگو. ذکر محمد رسول الله بگو که از آسیب ها در امان بمونی...
(رفقا دقت کردید؟ یعنی توی ذهنت حرفای خوب خوب بیار)
🔵 گفتم: آقا جان یعنی اگه من توی ذهنم حرفا خوب بیارم دیگه لباسم پاره نمیشه؟
حضرت فرمود. نه دیگه. لباست پاره نمیشه...
🔷 نمیدونم گرفتید چی شد یا نه!؟
چقدر از اتفاقات بد زندگی ما به خاطر اینه که افکار خوب و ذکر خدا رو توی ذهنمون نمیاریم؟
💢خییییلی... تقریبا همش....😒
👌 خب حالا بقیه روایت رو بگم که حالش رو ببرید!
#کنترل_ذهن
#پای_درس_استاد
#درس_شصت_ونهم
#قسمت_اول
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5039🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣#سلام_امام_زمانم❣
💕#سلام_پدر_مهربانم💕
تُـورا نَدارَم و دِلتَنگَم و دِلَم قُرص است
ڪہ انتِھاۍخوشِ صَبر و انتِظار تویۍ..
#اللهمعجللولیکالفرج🤲
سلام رفقایِمهربان✋
#صبحتون_بخیر😊
🌹سلام بر ابراهیم 🌹
#پارت94
آقای مداح گفت: چیزی که ایشان و دوستانشان به ما یاد دادند این بود که دیگر مهمات و تعداد نفرات کارساز نیست. آنچه که در جنگها حرف اول را میزند روحیه نیروهاست.
اینها با یک تکبیر، چنان ترسی در دل دشمن میانداختند که از صد تا توپ و تانک بیشتر اثر داشت.
بعد ادامه داد: اینها دوستی داشتند که از لحاظ جثه کوچک، ولی از لحاظ قدرت و شهامت از آنچه فکر میکنید بزرگتر بود.
اسم او اصغر وصالی بود که در روزهای اول جنگ با نیروهایش جلوی نفوذ دشمن را گرفت و به شهادت رسید.
من از این بچههای بسیجی و با اخلاص این آیه قرآن را فهمیدم که میفرماید: اگر شما بیست نفر صابر و استوار باشید بر دویست نفر غلبه می کنید.«
ساعتی بعد از جلسه خارج شدیم. از اعضای جلسه معذرت خواهی کردیم و به سمت تهران حرکت کردیم. بین راه به اتفاقات آن روز فکر میکردم.
ابراهیم اسلحه کمری پرماجرا را تحویل سپاه داد و به همراه بچههای اندرزگو راهی جنوب شدند و به خوزستان آمدند.
دوران تقریبا چهارده ماهه گیلان غرب با همه خاطرات تلخ و شیرین تمام شد.
دورانی که حماسههای بزرگی را با خود به همراه داشت. در این مدت سه تیپ مکانیزه ارتش عراق زمین گیر حملات یک گروه کوچک چریکی بودند!
#سلام_بر_ابراهیم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5040🔜
چطور مطالعه با کیفیتِ عالی و سرعتِ مناسب داشته باشم ؟!⏱
برای یادگیریِ بهتر و نمرهیِ خوب تـو
امتحانات، نباید با سرعتِ کم مطالعه
کـرد. اگر سرعت مطالعه شما کمتر از
سرعتِ مطلوب باشه، تمـرکزتـون کم
میشه. بایـد سرعت مطالعه خودتونو
برای هر درس مشخص كنین و سعی
كنيد هر بـار نسبت به قبـل پيشـرفت
كنيد.
موفقیتِ شمـا در امتحانات و آزمونِ
سراسری نیازمند سرعت عمل هست.
ابزارِ این سرعت عمل تکرار، مرور و
حلِ تمرینِ👩🏻🎓🧡.
#درسخوان 46
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5041🔜
حوصله دارین یه خاطره کوچولو
تعریف کنم اهلِ دلا😊
یه روز که بیرون بـودم، پیـرمردی
داشت با موبـایـلش حـرف میزد؛
گل از گُلش شکفته بود😅.
از کنارش که رد شدم، داشت می
گفت: خیلی ممنون، خدا اَحوالتو
بپرسه :)
باورتون میشه؟ چه عبارت بِکری
، چه تمنایِ لطیفی !🌿
مثلا خدا بهت بگه چطوری بنده
من؟ رو به راهی؟ رو به رُشدی؟
کم و کسری نداری؟
میشه یعنی
خدا احوالپُرسِمون باشه💚. .
❣#سلام_امام_زمانم❣
💕#سلام_پدر_مهربانم💕
من مشترےیوسف و دردست ڪلافۍ
جُـز رشتہے دل بر سرِ بـازار ندارمـ ...
#اللهمعجللولیکالفرج🤲
سلام رفقا✋
#روزتون_بخیر😊
🌹سلام بر ابراهیم🌹
#پارت95
فتح المبین
جمعی از دوستان شهید
در خوزستان ابتدا به شهر شوش رفتیم. زیارت حضرت دانیال نبی عليلا.
آنجا خبردار شدیم، کلیه نیروهای داوطلب (که حالا به نام بسیجی معروف شده اند در قالب گردان ها و تیپهای رزمی تقسیم بندی شده و جهت عملیات بزرگی آماده می شوند.
در حین زیارت، حاج علی فضلی را دیدیم. ایشان هم با خوشحالی از ما استقبال کرد. حاج علی ضمن شرح تقسیم نیروها، ما را به همراه خودش به تیپ المهدی (عج) برد. در این تیپ چندین گردان نیروی بسیجی و چند گردان سرباز حضور داشت.
حاج حسین هم بچه های اندرزگو را بین گردان ها تقسیم کرد. بیشتر بچه های اندرزگو مسئولیت شناسایی و اطلاعات گردان ها را به عهده گرفتند.
رضا گودینی با یکی از گردانها بود. جواد افراسیابی با یکی دیگر از گردان ها و ابراهیم در گردانی دیگر.
کار آمادگی نیروها خیلی سریع انجام شد. بچه های اطلاعات سپاه ماهها بود که در این منطقه کار می کردند.
تمامی مناطق تحت اشغال توسط دشمن، شناسایی شد. حتی محل استقرار گردان ها و تیپ های زرهی عراق مشخص شده بود. روز اول فروردین سال ۱۳۶۱ عملیات فتح المبين با رمز یا زهرا عالی
آغاز شد.
_______
عصر همان روز از طرف سپاه، مسئولین و معاونین گردان ها را به منطقه عملیاتی بردند. از فاصله ای دور منطقه و نحوه کار را توضیح دادند. یکی از سخت ترین قسمت های عملیات به گردان های تیپ المهدی (عج) واگذار شد.
با نزدیک شدن غروب روز اول فروردین، جنب و جوش نیروها بیشتر شد. بعد از نماز، حرکت نیروها آغاز شد.
من لحظه ای از ابراهیم جدا نمی شدم. بالاخره گردان ما هم حرکت کرد. اما به دلایلی من و او عقب ماندیم! ساعت دو نیمه شب ما هم حرکت کردیم.
در تاریکی شب به جایی رسیدیم که بچه های گردان در میان دشت نشسته بودند. ابراهیم پرسید: اینجا چه می کنید!؟ شما باید به خط دشمن بزنید!
گفتند: دستور فرمانده است. با ابراهیم جلو رفتیم و به فرمانده گفت: چرا بچه ها را در دشت نگه داشتید؟ الان هوا روشن میشه، این ها جان پناه و خاکریز ندارند، کاملا هم در تیررس دشمن هستند.
فرمانده گفت: جلو ما میدان مین است، اما تخریبچی نداریم. با قرارگاه تماس گرفتیم. تخریبچی در راه است. ابراهیم گفت: نمیشه صبر کرد. بعد رو کرد به بچه ها و گفت: چند نفر داوطلب از جان گذشته با من بیان تا راه رو باز کنیم!
چند نفر از بچه ها به دنبال او دویدند. ابراهیم وارد میدان مین شد. پایش را روی زمین می کشید و جلو می رفت! بقیه هم همینطور!
هاج و واج ابراهیم را نگاه می کردم. نفس در سینه ام حبس شده بود. من در کنار بچه های گردان ایستاده بودم و او در میدان مین.
رنگ از چهره ام پریده بود. هر لحظه منتظر صدای انفجار و شهادت ابراهیم بودم! لحظات به سختی می گذشت. اما آنها به انتهای مسیر رسیدند! شکر خدا در این مسیر مین کار نشده بود.
آن شب پس از عبور از میدان مین به سنگرهای دشمن حمله کردیم. مواضع دشمن تصرف شد. اما زیاد جلو نرفتیم.
#سلام_بر_ابراهیم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5042🔜
❣#سلام_امام_زمانم❣
💕#سلام_پدر_مهربانم💕
🌹🌼🌹سلام ای صاحب دنیا کجایی⁉️
گل نرگس بگو مولا کجایی⁉️
🌹🌼🌹جهان دلتنگ رویت گشته بنگر⁉️
تو ای روشنگر شبها کجایی⁉️
🌹😭🌹دلیل ندبه خواندن صبح جمعه
تویی ذکر همه لبها کجایی⁉️
#اللهمعجللولیکالفرج🤲
سلام رفقا✋
#صبحتون_بخیر😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#جمعههای_انتظار
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5043🔜
❣#سلام_امام_زمانم❣
💕#سلام_پدر_مهربانم💕
بـَرآۍ
آفتـابِ صُـبحِ اُمیــد...
#اللهمعجللولیکالفرج🤲
سلام بروی ماهتون رفقا ✋
#صبح_بخیر😊
🌹سلام بر ابراهیم 🌹
#پارت96
نزدیک صبح ابراهیم بر اثر اصابت ترکش به پهلویش مجروح شد. بچه ها هم او را سریع به عقب منتقل کردند.
صبح می خواستند ابراهیم را با هواپیما به یکی از شهرها انتقال دهند. اما با اصرار از هواپیما خارج شد. با پانسمان و بخیه کردن زخم در بهداری، دوباره به خط و به جمع بچه ها برگشت.
در حمله شب اول فرمانده و معاونین گردان ما هم مجروح شدند. برای همین علی موحد به عنوان فرمانده گردان ما انتخاب شد.
همان روز جلسه ای با حضور چند تن از فرماندهان از جمله محسن وزوایی برگزار شد. طرح مرحله بعدی عملیات به اطلاع فرماندهان رسید.
کار مهم این مرحله تصرف توپخانه سنگین دشمن و عبور از پل رفائیه بود. بچه های اطلاعات سپاه مدت ها بود که روی این طرح کار می کردند. پیروزی در مراحل بعدی، منوط به موفقیت این مرحله بود.
شب بعد دوباره حرکت نیروها آغاز شد. گروه تخریب جلوتر از بقیه نیروها حرکت می کرد، پشت سرشان علی موحد، ابراهیم و بقیه نیروها قرار داشتند.
هر چه رفتیم به خاکریز و مواضع توپخانه دشمن نرسیدیم! پس از طی شش کیلومتر راه، خسته و کوفته در یک منطقه در میان دشت توقف کردیم.
علی موحد و ابراهیم به این طرف و آن طرف رفتند. اما اثری از توپخانه دشمن نبود. ما در دشت و در میان مواضع دشمن گم شده بودیم!
با این حال، آرامش عجیبی بین بچه ها موج می زد. به طوری که تقریبا همه بچه ها نیم ساعتی به خواب رفتند.
ابراهیم بعدها در مصاحبه با مجله پیام انقلاب شماره فروردین ۱۳۶۱ می گوید: آن شب و در آن بیابان هر چه به اطراف می رفتیم چیزی جز دشت نمیدیدیم. لذا در همانجا به سجده رفتیم و دقایقی در این حالت بودیم. خدا را به حق حضرت زهراالا و ائمه معصومین قسم میدادیم.
____
او ادامه داد: در آن بیابان ما بودیم و امام زمان(عج) فقط آقا را صدا می زدیم و از او کمک می خواستیم. اصلا نمی دانستیم چه کار کنیم. تنها چیزی که به ذهن ما می رسید توسل به ایشان بود.
#سلام_بر_ابراهیم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5044🔜