1_1146997551.mp3
12.27M
#خانواده_آسمانی ۹
♨️ عجیب نیست؟
خودکشیها ، حیوانپرستیها، شیطانپرستیها، قتلها، فتنهها ...
از همان آدمیزادی سَر میزند که خداوند او را اَشرف مخلوقاتش، نامیده است ...
※ کجای کار خراب شد؟؛
که بشر تا اینجایِ درهی حیوانیّت سقوط کرد.
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_رائفیپور
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4376🔜
💢دیگه خودتون بببینید که ما در هر شبانه روز داریم به خاطر بی توجهی چه چیزایی رو از دست میدیم...
⭕️ فقط روز قیامت باید نشست و حسرت این روزها رو خورد.
این روزهایی که همینجوری دارن میان و میرن ....
روز قیامت به طرف میگن یعنی دو رکعت نماز با توجه نتونستی بخونی که ببریمت بهشت؟! بابا تو دیگه کی هستی؟!
✴️ این همه سال بهت وقت دادیم نماز بخونی و تمرین کنی برای اینکه آخرش به دو رکعت نماز با توجه برسی!
یه روایت دیگه هم براتون بخونم، لذتش رو ببرید و حسرتش رو اگر توفیق چنین نماز خوندنی رو نداشتیم:
🌺 پیامبر نازنین اسلام میفرماید:
اذا قام العبد الی الصلوة فکان هواه و قلبه الی الله تعالی انصرف کیوم ولدته امه...
❤️ وقتی که بنده خدا برای نماز می ایسته و قلب و تمایلش به خدا باشه، از نماز خارج میشه مثل کسی که تازه به دنیا اومده باشه و هیچ گناهی نداشته باشه...
🔹محجة البیضاء، ج 1، ص 382
ببینید اینجا میفرماید خدا رو #دوست داشته باشه.
مگه ماها خدا رو دوست نداریم؟
✅ چرا! اتفاقا هممون خدا رو خیلی دوست داریم. حالا بماند گاهی شیطونی گولمون میزنه! ولی در کل هممون خدا رو دوست داریم.
پس چرا به نماز عالی نمیرسیم؟
💢 چون موقع نماز #توجه نمیکنیم به این که ما خدا رو دوست داریم و مهمتر از اون خدا هم ما رو دوست داره...
❤️ ما در نماز فقط اگه بتونیم به این فکر کنیم که خدا رو دوست داریم و خداوند متعال هم ما رو خیییییلی دوست داره میتونیم به نماز با توجه برسیم....
این موضوع رو تمرین کنید.👌
#کنترل_ذهن
#پای_درس_استاد
#درس_سی_ویکم
#قسمت_دوم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4377🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🌱
#سلام_به_ارباب✋🏻
♡|با گریه سلام
دلتنگ توام آقا...
♡|با گریه سلام 😭
من کرب و بلا میخوام...
|با نوای حاج حسین خلجی|
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت342
باصدای برخورد لیوان بامیز، سرم رابلندکردم و با دیدنش هول شدم و ازجایم بلند شدم.
با نگرانی نگاهم میکرد.
کمی خم شد و در صورتم دقیق شد.
–اینجا جای خوابه؟
اگر حالت خوب نیست برو خونه.
خواستم بگویم حالم با تو خوب می شود، کجابروم، حداقل اینجا امید به دیدنت دارم.
به صفحهی مانیتور اشاره کرد.
سرد و جدی گفت:
–کارا تلنبار شده بود. مجبور شدم چندتاشون رو که امروز لازم داشتم خودم انجام بدم. امروز باید تحویل داده میشد.
ازحرفش خجالت کشیدم و چیزی نگفتم.
–کارها تا ظهر روی میزم باشه.
بعدخیلی زود رفت.
لیوان را برداشتم و جرعهایی از آب خوردم. چشم هایم رابستم و بو کشیدم هنوز عطر دستش روی لیوان بود.
ظهر که رفتم کارها را تحویل بدهم، همانطورکه چشمش به مانتور بود گفت:
–بزارشون روی میز.
کاری که گفته بود را انجام دادم و ایستادم.
چشم ازسیستم گرفت و با نگاه سوالی پرسید:
–کاری داری؟
بامِن ومِن گفتم:
–خواستم برای شام خودم دعوتت کنم.
روی مانیتور زوم کرد و آهی کشید.
–بله اطلاع دارم. حوصلهی مهمونی ندارم. فکرهات رو کردی؟
–درمورد چی؟
با اخم نگاهم کرد. به اخم کردنش عادت نداشتم و فکر نکنم هیچ وقت هم عادت کنم. شاید چون هنوز هم نمیتوانستم باورکنم از دستم ناراحت است.
–درموردحرفهایی که اون روز زدم.
همانطورکه به نوک کفشهایم نگاه می کردم و پوست لبم را بادندانم می کندم گفتم:
–من که همون موقع جوابت رو دادم.
–چیزی که من شنیدم جواب نبود.
بغضم را زیر دندانم له کردم و نگاهش کردم.
–تو اشتباه میکنی. اون روز...اون روز من...
دیگر نتوانستم ادامه بدهم، برای این که بغضم به اشک تبدیل نشود از اتاق بیرون آمدم. نمیخواستم غرورم را بشکنم. نگاه آخرش که نگران نگاهم کرد از جلوی چشمم کنار نمیرفت.
کاش می ماندم و می گفتم رسم کدام جنگ بیتفاوتی است. برای به تاراج بردن باید بتازی. توشبیخون بزن، من خودم دلم را به عنوان غنیمت تقدیمت می کنم. دراین جنگ من مغلوب نمیشوم فتح من شکستن حصار آغوشت خواهدبود...
کمیل پیام داده بود بعد از ساعت کاری صبرکنم تامن را به خانه برساند.
جوابش را ندادم. لابد دوباره با هزار گره در ابروهایش میخواهد کنارش بنشینم.
ساعت کار که تمام شد، دوباره پیام فرستاد که:
–چند دقیقه دیگه برو پارکینگ منم میام، که بریم.
بیتفاوت به کارم ادامه دادم.
تقریبا همه رفته بودند. شنیدم که به خانم خرمی هم میگفت که برود. چند خط بیشتر از نامهایی که در حال تایپش بودم نمانده بود. با خودم گفتم تمامش میکنم و بعد میروم.
همین که کارم تمام شد، سیستم را خاموش کردم و سویشرتم را پوشیدم. از دستش انقدر ناراحت بودم که نمیخواستم سوار ماشینش بشوم.
در حال مرتب کردن چادرم بودم که جلوی در ظاهر شد. با اخم پرسید:
–مگه پیامم رو نخوندی؟
من هم اخم کردم.
–خودم میرم.
–ممکنه تاکسی نباشه، توام که میگی میترسی سوار...
–تا ایستگاه پیاده میرم.
–با این پات؟
–با همین پام امدم، بعدشم با همین پام میخواستی بفرستیم خونه که روسریم رو عوض کنم. الانم دلت واسه من نسوخته، حتما به خاطر رنگ روسریم میخوای برسونیم.
به در شیشهایی اتاق تکیه داد و مستقیم نگاهم کرد.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت343
نفسش را بیرون داد.
–مثل این که یه چیزیم بدهکار شدم. میتونستی همون روز جوابم رو بدی و قانعم کنی و تمومش کنی. بغض کردم.
–معلومه که بدهکاری، قضاوت کردی بدهکاری، با قضاوتت عصبیم کردی بدهکاری، برای کسی که توی ذهن خودش قضاوت می کنه چه جوابی باید داد. نمیخوام دیگه درمورد این چیزها حرف بزنیم. واقعا از عذاب دادن من لذت می بری؟ اگه دلت رو زدم بیتعارف بگو، چرابهانه میگیری؟ اون روز گفتی نگاهم رو میشناسی، میخوام بهت بگم، نه نگاهم رو میشناسی نه خودم رو. حرفهات توهین بزرگی بود. به خاطر توهین و تهمتت نمیبخشمت. نشستی جای خدا قضاوت میکنی. چرا فکر میکنی با این کارت به من لطف میکنی؟ من خودم بهتر از هر کسی میتونم برای زندگیم تصمیم بگیرم. بعد همانطور که به طرف کیفم میرفتم تا از روی میز بردارم ادامه دادم:
–نمیدونم چرا همه از صبوری من سواستفاده میکنن. چرا فکر نمیکنن منم ناراحت میشم و از کاراشون دلم میشکنه. به روبرویش رسیدم. اشکم جاری شد خواستم از در بگذرم که بازویم را گرفت.
–با چشمهای به خون نشسته نگاهم کرد. نگذاشتم حرفی بزند.
با گریه گفتم:
–فکر میکردم تو با بقیه فرق داری، همین فرقت من رو به طرفت کشید. فکر میکردم برای نظر دیگران ارزش قائلی. ولی انگار اشتباه کردم. روز خواستگاری یادته؟ گفتی سعی میکنی همیشه از روی انصاف رفتار کنی؟ انصافت این بود؟ می خواست حرفی بزند، ولی من دیگر نماندم. بازویم را از دستش کشیدم و به دو خودم را به آسانسور رساندم.
به خیابان که رسیدم بادیدن اولین ماشین سوارشدم. دیگر برایم مهم نبود تاکسی نیست. فقط میخواستم از آنجا دور شوم.
بعد ازچند دقیقه شمارهاش روی گوشی ام افتاد. شمارهی کسی بود که دلم را مانند یک گل پژمرده و بی رمق پرستاری کرد. آب داد. نور تاباند. دورش راحصارکشید تا آسیب نبیند. حالا که شکوفا شده حصارها را برداشته و می گوید برو.
چگونه بروم دل من درخاک سرزمین قلبت کیلومترها ریشه دوانده است. باید مرا از ریشه بزنی. میتوانی؟
نفس عمیقی کشیدم تا سدی شود برای مهاراسترسی که کمکم به تمام بدنم تزریق میشد.
–الو..
تارهای صوتیاش رعشه به جانم انداخت.
–راحیل کجایی؟
آب دهانم راقورت دادم و آرام گفتم:
–تو ماشینم. دارم میرم خونه.
مکثی کرد بعد با صدایی که سعی درکنترلش داشت پرسید:
–دلت نخواست با من بری؟ یعنی از اون راننده هم برات غریبهترم؟
کمی منعطف تر شده بود. آنقدرکه توانستم راحتتر حرفم را بزنم.
–اونقدر از دستت دلخورم که نتونستم.
–راحیل باید با هم حرف بزنیم.
–حرف بزنیم که دوباره یه سری حرفهای بی ربط بشنوم. برای این که بغضم جلوی راننده رها نشود گوشی راقطع کردم و روی سکوت گذاشتم.
راننده مدام نگاهش را به آینه و خیابان پاس می داد. بدبختانه آینهاش روی صورت من تنظیم شده بود.
برای رهایی از نگاههایش که معذبم می کرد، ترجیح دادم مثل همیشه با مترو بروم.
–آقا میشه همین ایستگاه مترو نگه دارید؟
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
❎ تا حالا شده دچار سردرگمی بشی؟ نمیدونی به کدوم کار برسی؟
میخوای معدل بالا بگیری💯، تمرینای کلاس زبان هم انجام ندادی📝، برای پیروزی در یک مسابقه ورزشی هم رقابت داری🏃🏼♂، رسیدگی به کارهای شخصی و روزمره هم هستند💇🏻♂، گروههای مجازی دوستانه هم درگیرت کرده📱...
✳️ میپرسی چطور به تمااام کارهام برسم؟!🤷🏻♂
پاسخ:
❇️ در این شرایط #اولویتبندی کارها ضروری است.
🔸بهتر است چند لحظه از فعالیت دست بکشید. تمام کارهای روز را در ذهنتان مرور کنید یا روی برگه بنویسید✍🏻، مهمترین کارها را علامت بزنید✔️ و آنها را در #اولویت قرار دهید.
🔸بجای اینکه هر نیم ساعت گوشی خود را چک و بررسی کنید کسی به شما پیام داده است یا خیر📲، طبق اولویتبندی خود پیش بروید.
🔸در اولویتبندی خود #بهترین_زمان را برای #کارهای_مهم قرار دهید، مثلا اول صبح☀️ برای درس خواندن.
تایمی که معمولا همه خانواده جمع هستند👨👩👧👦، برای استراحت و فراغت خود در نظر بگیرید، مثلا ساعت ۱۲ تا ۱۳.
تایمی برای چک کردن پیامهای گوشی هم بگذارید که نگران از دستدادن دوستانتان نشوید، مثلا مشخص کنید ساعت ۲۲ تا ۲۳ وقت چک کردن گوشی است.☑️
ادامه دارد...
#مدیریت_زمان
#اولویت_بندی
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4378🔜
پسر که باشی..(:
ماجرای کربلا رو که شنیده باشی
وقتی به ناموس امام زمان جسارت بشه💔
طاقت تحملش رو نداری
میری جلو🚶🏻♂
به عشق لبخند آقا..(:
شاهرگت رو که بزنن🌱
غیراز آب که نتونی بخوری
دیگه کامل حسین(ع) رو درک میکنی🖐🏻
اون وقته که خدا ایستاده برات کف میزنه..(:
#شھیدعلےخلیلے🇮🇷
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4379🔜
شهادت که فقط تو گلوله خوردن نیس..🚶🏽♂
همین علی آقای خودمون سر نجات دوتا دختر شاهرگشو بریدن و شد #شھیدنھۍازمنڪر(:🌱
#مهمکشتننفسه
بعد از اون دیگه حله هرجا باشی به یه نحوی شهید میشی..🖐🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کربلاییمحمدفصولی
#کربلاییمحمدحسیندامنی
『 نماهنگ؛ دم ِ غروب ...🌱•』
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4380🔜
1_1150958276.mp3
3.61M
#کربلاییمحمدفصولی
#کربلاییمحمدحسیندامنی
『 نماهنگ؛ دم ِ غروب ...🌱•』
بزرگۍمیگفت " اگهجایۍراهتندادن
برودرخونهامامحسین'ع'اونجاهمهرو
راھ میدن . . .
.
1_1148999693.mp3
14.36M
#خانواده_آسمانی ۱٠
💢 فرمول خلقت انسان، فرمول پیچیده ای نیست،
تنها یک موضوع حقیقت وجود انسان را روشن می کند و آن، این است؛ ↓
✦ برای دریافتِ "پیامِ بینهایت" از سمتِ "الهی بینهایت"
نیاز به "مخلوقی با ظرفیتِ وجودی بینهایت" بود که میبایست پیامرسانی "بینهایت" آن را میرساند.
- آن پیامِ بینهایت چه بود؟
- پیام رسانندهی بی نهایت که بود؟
- و آن مخلوقِ بینهایت کیست؟
#استاد_شجاعی 🎤
#حجهالاسلام_فرحزاد
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4381🔜
#کنترل_ذهن برای #تقرب 32
✅ قرار شد که هر کدوم از ما توی نماز یه مقدار توجهمون رو نسبت به خوبی هایی که داریم جلب کنیم.
همه ما خداوند متعال رو دوست داریم دیگه
خب این دوست داشتن رو توی نماز هی #مرور کن.
🌺 میفرماید کسی که توی نماز توجهش به من باشه بعد از نماز تمام گناهانش آمرزیده میشه...
✴️ متاسفانه معمولا ما نماز میخونیم ولی توجه به خدا نداریم. چون اصلا نمیتونیم توجه داشته باشیم!
چون اصلا زورمون نمیرسه به پرنده خیالمون!
حالا این پرنده کجاها میره؟
خودتون میگید یا من بگم؟😊
- والا به خدا حاج آقا! شرمنده! فکرمون هی میره سمت پیاز و سیب زمینی و.... الکی اینطرف و اونطرف میره!
- یه سوال؟ خیلی کیف میکنی وقتی فکرای الکی میکنی سر نماز؟
- والا نه به خدا!😥
- خب چرا به چیزای الکی که لذتی هم نداره فکر میکنی؟😒
- خب حاج اقا گاهی وقتا آدم واقعا یه مشکلی داره و نمیتونه بهش فکر نکنه!😢
هر موقع سر نماز یاد مشکلت افتادی بذارش کنار. بهش فکر نکن. نترس👌
هییییچی بهم نمیخوره!
بذارش کنار
✅ به خودت بگو: من الان نمیخوام به این مشکل توجه کنم.
🌺 آیت الله بهجت میفرمودن شما وقتی توی نماز یاد یه مشکلی افتادی به خدا بگو خدایا من الان نمیخوام به این مشکل فکر کنم.
میخوام به تو فکر کنم.
نماز که تموم شد یه دفعه میبینی اون مشکل بهتر شده و اذیتت نمیکنه.
چی شد؟
سپردیش به خداوند عالم. 🌹
#کنترل_ذهن
#پای_درس_استاد
#درس_سی_دوم
#قسمت_اول
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4382🔜