eitaa logo
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
853 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
69 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ارتباط با ادمین: @labaick کانال طبیب جان @Javaher_Alhayat استفاده از مطالب کانال آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#کنترل_ذهن برای تقرب 64 🔶 گفته شد که خیلی از اتفاقات خوب و بد در ذهن انسان میفته. 🚨 کنترل ذهن یه کا
🔷 در مورد شک های اعتقادی که به ذهن خطور میکنه همین که آدم ناراحت و حساس میشه دلیل بر اینه که اونا اثر نداره. از کنارش عبور کن و اعتنا نکن. 🔴 ولی امان از شک های اخلاقی....! شک های اخلاقی در ارتباط با پروردگار... 😒 مثلا طرف آدم مومنی هست ولی خدا رو زیاد قبول نداره به عنوان مهربانی... 💢 بعد هی برمیگرده و میگه: یعنی خدا هوای منو داره؟🤔 عهههه! این سوء ظن به خداست که!😐 ⭕️ بعضی از زمان ها اگه این سوء ظن پدید بیاد که دیگه خییییلی زشته! مثل غروب روز عرفه... 🔶 این همه دعای عرفه خونده و گریه کرده بعدش بازم میگه نکنه خدا منو نبخشیده باشه! خجالت بکش!🙁 🔴 اینا همش اتفاقاییه که توی ذهن میفته و خیلی خطرناکه. اگه آدم مهارت کنترل ذهن نداشته باشه یه سلسله گناهانی رو دچار میشه که رابطه انسان با خدا رو گاهی خراب میکنه... ✔️از اون طرف هم اتفاقای خوب در ذهن آدم میفته و موجب چه سعادت ها میشه... گاهی آدم یه فکر خوبی به ذهنش خطور میکنه.👌 - ای خدا! کاش ما یه بچه ای داشته باشیم... اون بچه بیاد به دین خدمت کنه... 😌 ✅ یا هر حرف درست و حسابی دیگه. خیلی ها هستن که فرزندان خوبی در نسل و دودمانشون پیدا میکنن که وقتی نگاه میکنی میبینی اجداد اون فرد توی یه لحظه های قشنگی به ذهنشون یه حرف خوب خطور کرده.. 🌱✨یه آرزوی خوب به ذهنشون رسیده... مرور شده توی فکرشون... خدا خیییلی ارزش قائل میشه برای حتی افکار خوب تو... میدونستی؟ 🌺 حتی گاهی مقدرات انسان رو بر اساس همین خطورات مثبت ذهنی تنظیم میکنه... 🔶 از امشب یه برنامه ای بریزیم و حتما در طول روز چند تا آرزو و فکر خوب داشته باشیم. حتی اگه توی عمر ما هم اون اتفاق خوب نیفتاد حتما در نسل های آینده ما چنین اتفاقی می افته... 🍀🍀🍀 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚4974🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#کنترل_ذهن برای تقرب 65 🌺 گفتیم که ما باید بی نهایت به خدا امیدوار باشیم. گاهی میشه که آدم میخواد ی
🔴 هیچ کاری اثر نداره غیر از یه کار! باورتون میشه؟ ✔️💥 فقط یه دونه عمل هست که "حتی روز قیامت" هم کسی انجام بده اثر داره طبق روایات... چی؟ 💕💖💥 حسن ظن به خدا.. امید داشتن به مولا... 🔶 اونجایی که توی روایت هست ملائکه عذاب بازوهای شخصی رو میگیرن و میبرنش سمت جهنم... 🔥⛓🔥⛓🔥⛓🔥⛓🔥 💢 بعد در همون حین که داره میره سمت آتش جهنم و برای همیشه آتش بگیره، یه دفعه ای بنده ی خدا روشو بر میگردونه و به پشت سرش یه نگاهی میکنه...😢 همون جا یه ندایی از جانب پرودگار میرسه: ملائکه صبر کنید... بنده من چرا پشت سرش رو نگاه کرد؟ میگه آخه خدایا باورم نمیشد که منو عذاب کنی...😓 همون جا خداوند متعال میفرماید: 💞 ملائکه من، این بنده منو رها کنید... من به خاطر حسن ظنی که به من داره بخشیدمش... ببریدش سمت بهشت... 💥 تنها عملی که حتی روز قیامت هم اثر داره امیدواری به خداست ✅ حالا ببینید توی دنیا چقدر اثر داره... تمام عالم رو میتونی به دست بگیری فقط با حسن ظن به خدا... 🔶 و این حسن ظن در کجا باید تمرین بشه؟ "در ذهن ما...." با ما همراه باشید:👇💖 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚4986🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#کنترل_ذهن برای تقرب 66 وسوسه! 🔷 گفتیم که ما باید حسن ظن خودمون رو نسبت به پروردگار زیاد کنیم. 🔴 ا
عادت کن به اینکه مدام بگی اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. هی پناه ببر به خدا....☺️ 🔴 بالاخره هم ابلیس هست که دم به دقیقه ما رو نگران کنه 🔷 هم اینکه کلا آدمیزاد رو خدا طوری آفریده که نگران و هست. خب چاره ای هم نبوده! اگه به جای خودش باشه خوبه، باعث حفظ انسان میشه. ✅ خوف و ترس یه نیروی بسیار حیاتی برای آدم هست. 99 درصد افراد اگه جایی هم گناه نمیکنن به خاطر ترس از جهنمه! اصلا اگه ترس نبود بحث جهنم توی قرآن از بین میرفت! 🔶خدا چرا توی قرآن از جهنم استفاده میکنه؟ میفرماید: ای بنده من! من تو رو خائف آفریدم و جهنم رو میگم برای انکه خودت رو جمع و جور کنی! ✅ در واقع ترس رو آدم باید به جای خودش مصرف کنه یعنی قرآن بخونه و بترسه از جهنم 👌 بعدش انگیزه پیدا میکنه برای بندگی بیشتر خدا در طول شبانه روز اگه این ترس رو اینجا مصرف نکنه 💢شیطان برمیداره و صرف نگرانی های بیخود و افکار منفی میکنه.. خلاصه مراقب ذهنت باش! با ما همراه باشید:👇💖 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚5008🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#کنترل_ذهن برای تقرب 67 گفتیم که انسان باید مراقب باشه که فال بد نزنه. 🔶 این حدیث پیامبر اکرم هست که
اصلا شما قرآن بخون برای اینکه حرفای خوب به ذهنت برسه👌 ✅ تازه قبل قرآن خوندن هم گفتن که بگو : أعوذُ بِاللّه مِنَ الشّیطانِ الرّجیم ✔️ به خدا پناه ببر از افکار بد. اونوقت هر چی قرآن میخونی فکرای قشنگ تری به ذهنت میرسه. 🔵 یا مثلا برو یه امامزاده یا مسجد بشین فکر کن! هی فکرای خوب به ذهنت میرسه. حتی توی کارای اقتصادی و پول درآوردن فکرای خوب بهت میرسه! 🌺 علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه چقدر مرد با صفا و عالِم نورانی و وارسته‌ای بود ایشون می‌فرمودند: من در یک روز ۱۰ بار از یک قسمتی از قرآن رو بخونم (تکراری میشه دیگه)، می‌فرمودن هر ۱۰ بار معانی تازه‌ای به ذهنم میرسه.. یه نکته میگم همیشه یادتون باشه 💥 بخش بزرگی از سیر و سلوک در انسان انجام خواهد شد... اگه خواستید میتونید جمله بالا رو بزنید به دیوار اتاقتون و گاهی وقتا بهش نگاه کنید👌 بخش عمده ای از عبادت در اندیشه انسان هست... ✅ ذهنمون رو مهم و مقدس بدونیم.... 🔸🔹🍃🌸🍃🔸🔹 با ما همراه باشید😊 👇👇👇 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚5018🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#کنترل_ذهن برای تقرب 68 🔷گذشت که بخش عمده ای از عبادت در #ذهن انسان شکل میگیره. ✅ بیشتر عبادت های
👌 البته یه نکته ریز این وسط وجود داره. به خیلی ها تا گفته میشه در مورد دنیا فکر نکن خیال میکنه منظور اینه که دست از کار و تلاش و پول دراوردن و سیاست و این جور چیزا بکشه! در حالی که اینطور نیست. 🔶 شما مثلا اگه توی بقالی داری کاسبی میکنی فکرت این باشه که داری رزق و روزی مردم رو میرسونی و مولا رو خوشحال میکنی. 🔵 اگه داری خونه داری میکنی همش فکرت این باشه که داری درجات خودت رو توی بهشت بالاتر میبری و به اهل بیت نزدیک تر میکنی... ✅ هر کاری دنیایی که انجام میدی "نگاهت به آخرت باشه". 🎁💰 نگاهت به آخرت باشه و میلیاردی پول در بیار، بهترین خرج ها رو برای دیگران بکن و بیشترین کمک های مالی رو انجام بده. ماشین و خونه خوب بگیر به یاد قیامت و... دست به هر کاری که میزنی همش به آخرتت نگاه کن 🌹 خودت رو هر لحظه در مقامات مختلف بعد از مرگ ببین از زمانی که آدم داخل قبر میذارن تا برزخ و بعدش صحرای محشر و قیامت و بعد هم ان شالله بهشت...💗💞 همش توی اونجاها قدم بزن... چه حااالی میده...😊🌹💕 ✅ یه روایت دیگه هم والا نمیدونم بگم یا بذارم برای بعد؟ خیییلی جالبه! خییلی کاربردیه توی زندگی 💢 چقدر ماها چوب میخوریم توی زندگیمون به خاطر اینکه این موضوع رو رعایت نمیکنیم....😒 فعلا این باشه ان شالله روایت رو برای جلسه بعد تقدیم میکنم. فقط خواهش میکنم اصرار نکنید😊👌🏼 این شعر رو همیشه توی ذهنتون داشته باشید آب کم جو تشنگی آور به دست....✔️ با ما همراه باشید👇👇👇 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚5035🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#کنترل_ذهن برای تقرب 69 یه شخصی هست به نام عمر بن یزید از اصحاب امام صادق علیه السلام. 🔵 ایشون می
💥 بعدش حضرت یه جمله طلایی رو میفرمایند.... قربون آقام برم... میفرماید: تَبْرَأُ مِنَ اَلْآفَةِ وَ إِذَا أَحْبَبْتَ شَيْئاً فَلاَ تُكْثِرْ ذِكْرَهُ فَإِنَّ ذَلِكَ مِمَّا يَهُدُّهُ ✅ یه چیزی رو که دوست داری هی زیاد توی ذهن خودت نیار. میزنه داغون میکنه... حالا ما معمولا اینطور تعبیر میکنیم که میگیم خودت رو چشم نزن! 🔷 البته روایت ننوشته چشم نزن ولی به همون معناست. یه خونه یا وسیله ای چیزی اگه داری نگو چقدر خوب شده؟!😍 - خب حاج آقا چیکار کنیم؟ ذهنه یه دفعه ای بهش خطور میکنه! - عزیزم کنترل ذهن برای همین جاها خوبه دیگه!!! 💢 حتما گاهی برای همه ما پیش اومده که یه خونه خوب یا یه ماشین خوب یا لباس خوب یا بچه خوب و.... داریم بعدش میگیم به به! عجب چیزی دارم من!😍 فرداش میبینی داغون شده! ⭕️ نگو! حتی به ذهنت هم نیار اون چیز خوب رو! هر چی هم خوب باشه بازم نباید تو رو به خودش مشغول کنه ذهن تو مقدسه... - حاج آقا پس به چی فکر کنم؟ - فقط به خدا.....☺️ ✅ یه نکته ریز هم بگم آخر درس امروز! 🔵 ببین یا کلا حرفای دین رو گوش نده یا اگه گوش دادی باید تا آخرش بری👌 اولش بهت میگن نماز بخون و دروغ نگو و.... اما بعدش به این هم میرسه که حتی باید ذهنت رو هم کنترل کنی. خلاصه حرف روحانیت اصیل رو اگه گوش کردی تا تو رو به خدا نچسبونه ولت نمیکنه!😊 🌸🍃🌸🍃🌸 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚5051🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#کنترل_ذهن برای تقرب 70 🔷 گفتیم که انسان اگه یه چیز خوبی به دست آورد نباید ذوق زده بشه و خیلی کیف ک
یه سوال! مامانا چرا مامان میشن؟ اصلا چرا بهش میگن مامان؟😊💗 بعضیا خیییلی مامانن! چرا؟ 🌹 چون همش فکر مثبت داره برای بچش... توی آشپزخونه داره غذا میپزه، هی فکر مثبت میکنه. پیش خودش هی میگه خب حالا بچم دیپلم میگیره و میره دانشگاه و موفق میشه و .. یه زن خوب براش میگیرم 😍 ✅ برای همین معمولا وقتی آدم پیش مامانش میره احساس آرامش میکنه. چون مدام داره پیش خودش انرژی مثبت تولید میکنه. 💢 برای همین طبق روایات خوردن غذای بیرون از خونه مکروهه. باید از غذای توی خونت بخوری که مادر یا همسرت با عشق برات آماده کرده. ⭕️ غذای بیرون معلوم نیست توی چه شرایطی پخته شده؟ معلوم نیست اون طرف داشته فحش میداده یا موسیقی حرام گوش میکرده و... نخور غذای بیرون رو! اینا همش منتقل میشه به غذا! میدونید که از نظر فیزیکی هم این موضوع ثابت شده... تمرین امروز ما این باشه که سعی کنیم موقع هر کاری افکار مثبت داشته باشیم و اینکه تا اونجا که میشه غذای بیرون رو نخوریم!😊👌 دم همتون گرم، روزتون خوش و پر از افکار مثبت🌺 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚5071🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#کنترل_ذهن برای تقرب 71 گفته شد که خوبه آدم بیشتر دست پخت همسر و مادر خودش رو بخوره و تا اونجا که م
خداوند متعال در سوره حجر میفرماید ولا تمدن عینیک الی ما متعنا به.... ⭕️ چشم ندوز به مال و اموالی که به دیگران دادیم! نمیفرماید نگاه نکن! بلکه میفرماید چشم ندوز، یعنی توجه نکن. ول کن! چیکار داری که ما به کی چی دادیم! ا....اینوووووووو😲 همین که اینو بگی یعنی چشمتو دنبالش کشوندی! ⛔️ این که ادم همش به نعمتای دیگران نگاه کنه اخلاق آدم رو فاسد میکنه و گرفتار حسادت و هزار تا درد بی درمان میکنه!!! ⭕️💢 آدم حسود میشه، ناشکر میشه و... البته نمیدونم حسادت بدتره یا ناشکری ولی یه آیه عجیب از قرآن براتون بخونم.... و هل نجازی الا الکفور... آیا ما جز ناسپاس ها را مجازات میکنیم؟! ⛔️ در واقع مهم ترین عامل عذاب انسان ها کفران نعمت هست... به مال دیگران چشم بدوزی ممکنه ناشکر بشی و .... بقیه تلخ ماجرا! 🔷خدا به هر کی هرچی میده بهش تبریک بگو ولی بهش چشم ندوز عزیز دلم.... ✅ درس امروز خیلی دقت و تمرین میخواد شما تنهامسیری ها هم که عاااشق این مدل تمرینات خوشکل و رشد دهنده هستید😊🌹 پس با ما همراه باشید👇👇👇 🌸🍃🌸🍃🌸 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚5084🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#کنترل_ذهن برای تقرب 72 گفتیم که آدم باید سعی کنه که چشمش به مال و اموال دیگران نباشه. ✅ خودت کار کن
🔸گفت: روش فکر میکنم، بذار برم از آقام بپرسم.🤔 باز باریکلا رفت از آقاش بپرسه! اومد گفت: آقا من چیزی از دنیا ندارم؛ میگم شما لطف داری ولی یه آقایی اومده اینو میگه، من میتونم برم ایشون بیاد جای من؟ 🔹 آقا فرمود: بله چه اشکالی داره؟ یه کمی سکوت کردآقا، اونم سکوت کرد، بعد فرمود: اون چرا داره این کار رو میکنه؟ بهم ریخت اون خادم... راستی اون چرا می خواد این کار رو بکنه؟🤔😥 تو دلش گفت: خُب خدمت به شما ارزشش بیشتره... خُب هستی دیگه، میخوای عوض کنی چرا... 🌹ببخشید امشب یه مقدار دلتون رو تکون میدم ولی بذار یه دعا بکنم اشکای قشنگت نم نم روی گونه هات سر بخوره... 🌷الهی هیچ وقت حسین رو ازت نگیرن.... 🍃🌷 الهی هیچ وقت خدمت به آقا ازت گرفته نشه.. الهی هر سال کربلایی بشی... شما که توی مجلس روضه حسین ع میری اگه روضه ارباب رو ازت بگیرن هلاک میشی... اگه یه روز کار واجب تر پیش بیاد و نتونی بری جلسه روضه هلاک میشی.. هی میگی حسین... خوشت نیومد از گریه هام؟ منو فرستادی برم...؟😭 اینایی که میرن تو روضه ها همیشه چایی میریزن یا مثلا یکی کفش جفت میکنه و... یه تعصبی دارن. 🌷یه روز بیاد ببینه که یکی دیگه توی آشپزخونه ایستاده و داره بجاش چایی درست میکنه هلاک میشه.... یه بغضی توی گلوش میمونه.. لا اله الا الله... 💕🌹 خوبه که با اشک بر حسین علیه السلام خودمون رو یه مقدار پاک کنیم ببخشید این قسمت رو میگم... امان از دل رباب... 🌷غروب روز عاشورا توی یه روز یه دفعه ای رباب بیکار شد... نه علی اصغرش رو داره که بزرگ کنه... نه حسینش رو داره که دورش بگرده... همه هستیشو ازش گرفتن...😭😭😭 میدونید دیگه 🌷 اولین کسی که بعد از کربلا دق کرد و از دنیا رفت رباب بود... نتونست داغ حسینش رو تحمل کنه... 🌹 رباب یه زن عارفه بوده... یکی از زنان بزرگ صدر اسلام... امام حسین علیه السلام میفرمود: خانه ای که درش رباب هست رو من دوست دارم... 🌺 شما فکر کردید خیلی ساده هر مادری به اینجا میرسه که یه قربانی شش ماهه در راه حسین بده...؟ الا لعنت الله علی القوم الظالمین... لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚5117🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
#قسمت_اول مزدخون #بر_اساس_واقعیت عصبانی از خونه زدم بیرون... واقعا نمی‌فهمیدم علت این همه مما
مزد خون یه خورده گلوم رو صاف کردم و گفتم: باشه بابا!!! شیخ مهدی تو که بی جنبه‌تر از من هستی! مگه چی گفتم!!! بعد هم برای این‌که اقتدارم رو نشون بدم در رو باز کردم و پیاده شدم... مهدی هم نامردی نکرد گاز ماشین رو گرفت و رفت!!! دیدم جدی جدی رفتا!!! با حالت دستم بلند اشاره کردم به سمت ماشین و داد زدم خیلی نامردی ... چند کیلومتری رفت... منم مطمئن شدم که قصد برگشت نداره! همین‌طور توی دلم فحش ریز و درشت به هر چی آخوند و رفیق و خودم و دنیا می‌دادم که دنده عقب گرفت...! رسید بهم گردنش رو کج کرد و از پنجره‌ی ماشین گفت: آقا مرتضی چقدر پاک کردی!! عصبی گفتم: چیوووو ! لبخندی زد و گفت: گناه‌های من رو با تموم آخوندا !!! بی اعتنا نگاهش کردم هیچی نگفتم... و مثل انسان‌های تازه به دوران رسیده با این‌که توی دلم خوشحال شدم برگشت اما با ابروهای بهم گره خورده به راهم ادامه دادم... گفت: یعنی نمیخوای سوار شی! برم! برم، رفتمااااا.... بعد با همون جذبه‌اش گفت: ناز نکن بیا بالا... من که منتظر همین لحظه بودم اما مثلاً با حالت بی رغبت سوار شدم... آروم‌تر از دفعه‌ی قبل زد به شونه‌ام و گفت: رفیق خوبم جمع نبند! نه این‌جا، نه هیچ جای دیگه! بالاخره توی هر قشری خوب و بد هست وقتی میگی شیخ مهدی تو فلانی، قبول! اما وقتی میگی همه‌ی شیخا فلانن این دیگه از اون حرف‌هاست که نشون میده نه تنها دین مدار نیستی که ببخشیدا عقل مدار هم نیستی!!! یه بدی از من می بینی نچسبون به همه برادرام! تعمیم نده به کل جامعه! آخه خودتم یکی از همین اعضای جامعه‌ای! گفتم: نگاه مهدی غلط کردم خوبه!!!! نصایح تموم شد! 😏 حالا بگو کاری از دستت بر میاد برای من بکنی! دستش رو انداخت توی فرمون خیلی جدی گفت: نچ داداش! تو بیای تو حوزه، جامعه‌ی طلاب یکجا به فنا میره! گفتم: جمع نبند برادرم جمع نبند! زد زیر خنده و گفت: ای آدم زرنگ! بعد هم ادامه داد من حرفی ندارم با بابات صحبت کنم! اما واقعاااا برام سؤال شده برای چی میخوای بیای حوزه؟! تو تا دیروز از کنار عبای ما رد میشدی یه متلک نثارمون می‌کردی! حالا خورشید از کدوم طرف طلوع کرده!!!! کلافه گفتم: مهدی تو نمیدونی! نه! واقعاً نمیدونی!! خوب معلومه میخوام آدم بشم! میخوام به درد اسلام بخورم! چندین بار دستش رو کشید روی محاسن صورتش... نفس عمیقی کشید و گفت: اگه واقعاً برات آدم شدن مهمه و به درد اسلام خوردن! تو الان دانشگاه قبول شدی و توی این جایگاه خیلی می تونی موثر باشی و به درد اسلام بخوری غیر از اینه!!! عصبی گفتم: نخخخخخخخیر شما ظاهراً توی تیم بابامی! من بدبخت رو بگو روی کی حساب باز کردم! خوبه می‌خوام برم حوزه باید این‌قدر التماس کنم نمی‌خوام برم خارج از کشور! جدی نگاهم کرد و گفت: ببین آقا مرتضی تو از حوزه یه آرمانی تو ذهنته که اگر هدف نداشته باشی صرف یه تنوع روحی بیای داخلش اون‌وقت نه تنها خودت ضربه میخوری که به چهار نفر دیگه هم ضربه میزنی! تا شرایط فعلیت! اخم‌هام رو کشیدم توی هم و گفتم: دست درد نکنه مهدی! همین الان گفتی خوب و بد توی همه قشری هست! درسته هنوز شاید خیلی پخته نباشم ولی باور کن این‌قدر هالو هم نیستم که تمام حوزوی‌ها رو داری عصمت حساب کنم!!! با نیش خندی گفت: یعنی منظورت اینه مرغ یه پا داره دیگه!!! بعد دوباره جدی شد با اشاره به عمامه‌اش گفت: میدونی که این لباس پیغمبر صلوات الله علیه! یعنی خاکسترم بریزن روی سرت باید پای آرمان‌هات وایستی ! بیای و خوب باشی بالاخره از یه عده فحش میخوری! اما اونور حساب و کتابت با رحمن و رحیمه! همراه و همرنگ بدا باشی! این‌جا خُوش میخوری لقمه لقمه و درشت درشت! اما اون ور کارت با کرام الکاتبین! اینا رو گفتم برای اینکه حساب کار بیاد دستت! من حرفی ندارم بیای حوزه اما رضایت پدر و مادرت شرطه! باید هر جوری هست راضیشون کنی، اونم به خوبی! نه به زور و اخم و ناراحتی! لبخند نشست روی صورتم و گفتم: میخوامت شیخ مهدی... خاک عباتم... بعد بی مهابا ادامه دادم: الان بریم با بابام صحبت کنی؟! ادامه دارد... نویسنده: لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2580🔜
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
{﷽} #قسمت_اول_چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت مُدام حرفهای لیلا درذهنم رژه می رفت... نازنین
... با صدای بوق ماشین و صدای ترمز یکدفعه به خودم اومدم! راننده بلند، بلند داد می زد می خوای خودتم بکشی برای مردم دردسر درست نکن... خودمو بکشم... شاید اینجوری از این فلاکت راحت بشم! بدون توجه به راننده رفتم سمت داروخونه اون طرف خیابون... یه جعبه قرص گرفتم تموم کنم این زندگی رو... رسیدم خونه... مامان با تلفن مشغول صحبت بود آروم رفتم داخل آشپزخونه یه لیوان آب برداشتم رفتم داخل اتاقم... نگاهی به لیوان آب انداختم و جعبه قرضی که گذاشته بودم رو به روم... داشتم با لیوان آب بازی میکردم ، آب توی لیوان موج می زد و متلاطم بود درست مثل امواج دل من.... و سوالهای بی پاسخی که مثل خوره مغزم را می خورد! چراااا!؟ چرا آخه امید با من اینطوری کرد....؟ ما همدیگه رو دوست داشتیم... اصلا اگه دوستم نداشت چرا با پدرم صحبت کرد؟ محکم کوبیدم روی میز... از این همه حماقتم... شدت ضربه ی دستم اینقدر زیاد بود که لیوان پخش شد روی زمین... و زمین پر از خرد شیشه.... مامانم هراسان در رو باز کرد و گفت: چی شده نازنین!؟ سریع جعبه قرص ها رو گذاشتم توی جیبم و گفتم: می خواستم آب بخورم لیوان از دستم افتاد! از حالت چشمام متوجه شد چیزی شده... ولی چیزی نگفت! مشغول جمع کردن خرده شیشه ها شد هم زمان نصایح مادرانه که تو بزرگ شدی دختر حواست را جمع کن مادر من! دیر یا زود می فهمید چی شده ولی ترجیح دادم اون موقع چیزی نگم... مامان که از در رفت بیرون، رفتم سمت گوشیم که آخرین پیامم رو برای امید بفرستم و با این زندگی خداحافظی کنم... گوشی رو برداشتم ۱۲ بار لیلا زنگ زده بود .... ۵ بار امید... سه تا پیام داده بود نازنین عزیزم چرا جواب نمی دی؟ عشقم نگرانت شدم... کجایی نفس... حالم ازش بهم میخورد! از این همه دروغ! از این همه چند رنگ بودن! آخه مگه یه قلب برای چند تا عشق جا داره آدم پلید! با تمام بغضم و حرص براش نوشتم هرچی بین ما بود دیگه تموم شد... منتظر خبرهای غافلگیر کننده باش... داشتم فکر میکردم از خبر خود کشی من چقدر شوکه میشه!!َ! که صدای پیامکی اومد! فکر کردم امید! با شتاب گوشی رو برداشتم ولی لیلا بود... پیام را باز کردم نوشته بود: نازی جون دوست قدیمی من... اگه خواستی کاری کنی من بهت پیشنهاد میدم انتقام بگیر... من تمام مسیری که پیاده رفتی پشت سرت بودم، دیدم رفتی داخل داروخونه! رفیق یادت باشه زندگی یه کتاب پرماجراست! هیچ وقت به خاطر یه ورقش اونو دور ننداز... یه لحظه فکر کردم من دارم چکار میکنم! اصلا چرا من خودمو بکشم! گیرم این دنیا با دست یه نامرد بدبخت شدم چرا اون دنیام را با دستای خودم، خودم را بدبخت کنم! چه حماقتی! لبم را گزیدم و به خودم گفتم: وقتی اینقدر بی عقلی که بخاطر یه عوضی زندگیت را می خوای تموم کنی پس عجیب هم نبود چنین اشتباهی توی انتخابت کنی! حالا از دست خودم کلافه بودم! جعبه ی قرص ها رو توی دستم مچاله کردم... نفس عمیقی کشیدم و با خودم گفتم: انتقام... آره انتقام می گیرم! جوری که ندونی از کجا خوردی امید آقا! تو نمی دونی لیلا تو تیم منه! و چه اشتباه بزرگی کردی... نویسنده: لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2697🔜
ساکمون رو بسته بودیم چون صبح زود قرار بود راه بیفتیم شب گفتم یه غذای حاضری درس کنم هوا سرد بود فک می کنم ماه آبان بود... برای شام عدسی پر ملاط درس کردم که توی اون سرما حسابی می چسبید... دخترم هم وسط خونه مشغول چرخیدن و بازی کردن... سفره را پهن کردم اومدم بریزم داخل بشقاب ها ببرم سر سفره همسرم گفت ظرف غذا را بیار اینجوری اذیت میشی مدام بری بیای... منم سمعا و طاعتا ظرف غذا را گذاشتم سر سفره ... همسرم نمی دونم چی شد که مشغول کاری شد من هم همون طور که داخل آشپز خونه رفته بودم بشقاب‌ها را بیارم و همزمان داشتم میگفتم دختری بشین سر سفره مامان یه وقت می افتی روی ظرف! نچرخ مامان خطرناکه! و همین طور مشغول نصایح مادرانه به بچه ی دوسال و هفت، هشت ماه! که یکدفعه صدای جیغ دخترم رفت هوا ... مثل برق گرفته ها پریدم بیرون وای خدایا چی شد! دخترم مدام جیغ میزد سوختم مامان سوختم... تمام قابلمه داغ ریخته بود روی پاش ... فرض کنید یه قابلمه عدسی داغ داغ در حین چرخش افتاده بود روش و تمام پاش داشت می سوخت... اینقدر هول کرده بودم که اصلا نمی دونستم باید چکار کنم! همسرم هم بنده خدا هول کرده بود ولی زودتر از من جنبید و عارفه را بغل کرد.. همه چی توی چند دقیقه اتفاق افتاد! خیلی وحشتناک بود عارفه مدام اشک می ریخت و جیغ میزد سوختم مامان دارم می‌سوزم... سریع لباسهاش رو‌پوشوندیم سوارماشین شدیم راه افتادیم سمت بیمارستان ... تمام مسیر بچه جیغ زد فقط می گفت: مامان می سوزم... حالا منِ مادر! داشتم سکته میکردم از یه طرف جلوی خودمو گرفته بودم پیش بچه گریه نکنم که نترسه ! از یه طرف قلبم داشت می ایستاد و جگرم کباب می شد وقتی می گفت مامان دارم می سوزم... رسیدیم بیمارستان شنبه شب بود بیمارستان خلوت ... با شتاب رفتیم قسمت اورژانس گفتن ببرید جراحی سر پایی... همسرم با عارفه رفتن داخل اتاق گفتن شما نمی خواد بیای داخل! من تنها پشت در! راهرو‌ هم سوت و کور! فقط اشک بود که می اومد.. بی صدا و در سکوت... وقتی صدای عارفه از داخل اتاق قطع شد گفتم حتما بچه از حال رفته دیگه! به هق هق افتاده بودم... قشنگ یادمه خانم میانسالی از کنارم رد میشد حالم رو دید ایستاد گفت: خانم چی شده کمکی می تونم بکنم؟ با همون حال توضیح دادم چه اتفاقی افتاده... گفت: حتما بچه ی اولتون که تجربه نداشتید با بچه باید حواس بیشتر جمع باشه! با اشاره سر گفتم: آره گفت: مامان اینا کسی نیست بیاد پیشت! ومن سری تکون دادم و گفتم: نه متاسفانه من به خاطر شغل همسرم از خانواده هامون دوریم... فک کنم دلش برام خیلی سوخت ... یه کم دلداریم داد و برام آرزوی صبر کرد و رفت... و دوباره من موندم پشت در با سکوت سنگین و نفس گیر! نویسنده: لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2828🔜