۴۹ از ۵۰
خوبی خدا
همین! به اونایی که دارن نویسندگی رو یاد میگیرن، پیشنهادش میکنم.
#چند_از_چند
۵۰ از ۵۰
عامه پسند
این مدل طنزها مخاطب خاصی دارن. ترکیب یک دنیای سورئال و انتقادهای جدی و درست به جامعه هستن که اگر خوب پردازش بشن اتفاقا خیلی باحالن. احتمالاً بشه سیتکام فمیلی گای رو هم توی همین دسته قرار بدیم🤔
#چند_از_چند
ماهیتنهایتنگ
ایر چی بوده اینجا نوشتم🤔
آفرین. احتمالاً ایده منظورم بوده 🌝
بسم الله الرحمن الرحیم
نامش فُطرس بود و ملکی از ملائک بارگاه حق تعالی. اینکه چه شد، و چرا و در اجرای کدام فرمان الهی تعلل کرده بود، معلوم نشد؛ که خداوند ستارالعیوب است و روی مَلَکَش هم غیرت دارد.
از آنجا که حق عزوجل، توبه بندگانش را، از انس و جن و ملک، با روی گشاده میپذیرد، فطرس را بین عذاب دنیا یا آخرت، مخیر فرمود. و در بارگاه الهی، آنچه پوشیده نیست، جاودانگی آخرت و عذاب هایش است.
باری، فطرس عذاب دنیا را برگزید و خدا نیز به تاوان این کندی و سستی بالهایش را شکسته، و به جزیره ای از جزایر دوردست تبعیدش کرد.
هفتصد سال بعد، که فطرس تمامش را به عبادت خداوند رحمان و رحیم گذراند، خاتم الانبیا، حضرت محمد (صل الله علی و اله و سلم) نوه خود، حـسـیـن، پسر فاطمه و علی را در آغوش کشید و بر پیشانیاش بوسه زد. خدا که برترین مردمان خلقتش را غرق سرور و شادی میدید، جبرئیل را با هزار ملک به سوی پیامبر روانه کرد تا همه عالم، این مولود مبارک را ببینند و از برکت وجودش سیراب شوند.
هنگامی که فطرس جبرئیل را همراه با خیل ملائک در آسمان دید، دانست خبری رسیده. اینکه چطور جبرئیل را راضی به همراهی کرد مشخص نیست، آنچه معلوم است، رحمت واسعهای است که آن روز شامل حال فطرس شده بود.
چون به خانه دختر پیامبر رسیدند، جبرئیل قصه بال های شکسته را گفت. پیامبر، که بعد از ذات حق مهربان ترینِ در عالم بود، شفاعتش را کرد و اشاره کرد تا جای بالهایش را به تن نوزاد نزدیک کند.
بالهای جدید که روی تن فطرس نشست، محمدنبی گفت:« شفاعت تورا کردم؛ پس برای حقی که به گردنت است، تا دنیا دنیاست، سلام پیروان نوهام را به او برسان.» و فطرس شد مامور سرزمین کربلا.
هنگامی که تا اوج آسمان پر میکشید، تمام کائنات صدایش را شنیدند که میگفت:« کیست مثل من؟! حال آنکه من آزاد کرده حـسـیـنبنعـلـی و فاطمه و محمدم...»