هدایت شده از شیرین و گَس مثل مادری
اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکو إِلَیْک فَقْدَ نَبِیِّنَا وَ غَیْبَهَ وَلِیِّنَا وَ
کثْرَهَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّهَ عَدَدِنَا وَ شِدَّهَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَیْنا
دیروز تا حالا به خبر شهادت شهید رجایی فکر میکنم؛ به اینکه نصف روز امیدی نبود که قلب مردم با دعاها آرام بگیرد. به نوری فکر میکنم که از زبان هرکداممان، از دیشب تا حالا متولد شده و حالا ما یک زنجیره نورانی در دلهایمان داریم. یک زنجیره از داغهایی که دیدهایم و ما را به هم وصل میکند و دلهایمان را بهم نزدیک میکند و انگار شده معنای حرکت دستهجمعی ما رو به جلو.
مامان میگفت شب بیست و هفتم رمضان برویم طلا بخریم که شب کشتن ابن ملجم است و شگون دارد و من فکر میکردم شادی در مرگ کسی، آن هم ناکسی مثل ابن ملجم، درست است یا نه؟!
راستش من فکرش را هم نمی کردم کسی بتواند در مرگ دیگری، تازه نه یک دشمن خونی که یک مخالف، شادی کند و تازه به این شادی هم ببالد. من نمیدانستم وقتی مردمی نگران یک شخصیت مهم مملکتشان هستند، میشود کنایه و خنده زد و تازه حق به جانب هم بود و فحش هم داد. من نمیدانستم، یعنی میدانستمها، قبلا خوانده بودم «وَ هذا يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِيادٍ وَ آلُ مَرْوانَ» ولی فکر میکردم آن مردم شیطان بودند و شیطان که... شیطان هنوز بین ماست انگار. من یادم رفته بود همین شیطانهای کوچک برای شهادت سردار هم هلهله کردند، برای بیمارستان غزه هم پوزخند زدند و برای کشتارهای اسرائیل خفهخون گرفته بودند. من هی یادم میرود و دنیا هی میزند توی صورتم که ببین! زندگی همین است! قوم بنیاسرائیل که پیامبرمان گفت شبیهترین به امت مناند، همینها هستند. یادم میآورد که مردم بیشترشان نمیدانند و نمیفهمند و دل بستن به حرفها و کارها و عقایدشان، یعنی بازیچه شدن. یادم میآورد که حرف زدن آسان است و تهمت زدن آسانتر و شایعه ساختن مثل آب خوردن است، و محکم ماندن بر سر ایمان خویش مثل نگه داشتن آتش در کف دست. یادم میآورد که «فَکَاَنّ الدّنیا لَم تَکُن وَکَاَنّ الاخِرَهَ لَم تَزَل»؛ گویی دنیایی نبوده و گویی پیوسته آخرت بوده...
#دنیا
هدایت شده از مُتَرَصِّد نوشت
رایگان گوییهای صورتی جماعت:
✨ر گ. چرا به آقای رییسی میگید سیدشهدای خدمت؟
لقب سیدالشهدا مخصوص اباعبداللهست
⚠️پ. اولاااا که لقب سیدالشهدا اول برای حضرت حمزه بوده. یکم جای میکاپ کردن تاریخ اسلام بخون بدونی که در جریان جنگ احد حضرت حمزه عموی پیامبر شهید شدن و پیامبر بهشون لقب سیدالشهدا دادن.
دومااااا، سید شهیدانِ (صفت دوم)
در دستور زبان فارسی به معنای سیادت در صفت دومه دیگه زبان فارسی هم بلد نیستید؟
سوماااا، سید شهدای خدمت خاصتره سیدالشهدا عامتر
عموم و خصوص چی؟ منطق؟
بلد نیستید؟
آخی دگوریهای بیفکر😒
امروز برای اولین بار، با دیدن عکسهای حرم امیرالمومنین و کربلا کاملا حس کردم «بیچارهتر اون که دید کربلاتو». به همه آدمهایی که الان حرم هستن غبطه میخورم.
هدایت شده از تروسکه/ زهرا مهدانیان
اصلا اینطور بار آمدهایم. نونمان را در ادب میزدیم و میخوردیم. خط قرمز پررنگ مادر پدرم ادب و اخلاق بود. هر جا، هر که، هر چه میخواست گفته باشد، ما باید آن بچه باادبه میبودیم. آن که شُمایش تو نمیشد.
روزهای عید عزا میگرفتم. خصوصا وقتی در ماشین مینشستیم. مامان پشت هم شماره میگرفت و بابا هم انگار نه انگار که رانندگی میکرد. به انواع نسبتهای دور و نزدیک در رده سنی خیلی بزرگسال تماس میگرفتند تا عید را تبریک گفته باشند. اگر بخت یارمان نبود گوشی سمت ما هم میآمد.
در اتمسفر مودبانه خانهمان، یادم نمیآید یکبار امام خمینی، خمینی، نام برده شده باشد. دبستانی بودم. وقتی دههی فجر نقاشی امام و هواپیما و پرچم میکشیدیم. فکر میکردم همه مثل من عاشق امام خمینیاند. همه جلوی تلویزیون میایستند و به لالهی در خون خفته را فریاد میزنند. بعدها که وارد دوران راهنمایی شدم، نمیفهمیدم چرا، اصلا نمیفهمیدم چطور بعضیها به خودشان اجازه میدهند برای عکس امام مژه بکشند، لبهایش را قرمز کنند و هر هر بخندند. همان روزها بود که ریشههای ولایت فقیه داشت در من میدوید.
مادر پدرم نگفته بودند ولایت فقیه چیست، رهبری کیست و اصلا اینطور باشید یا نباشید. همین که مثل دور و بریهایمان رهبری را «خامنهای» نمیخواندند، ما را برد همان جا که باید.
دبیرستانی که بودم زبانم میافتاد جلو و پا به پای همه بحث میکردم. رهبری و امام خمینی خط قرمزم شده بودند. وقتی بعضیها عکس امام را از اول کتابشان میکندند یا تا میزدند من بارها و بارها در عظمت نگاه امام غرق میشدم.
بعدها که دانشگاه رفتم، بعدها که در دستهبندی شاخص سنی جمعیت، جوان نام گرفتم، تازه فهمیدم همه نانشان را در ادب و اخلاق نزده بودند. پدر مادرشان مقید به شرکت در مراسم ختم دیگران نبودند. مقید به عرض تسلیت. همهی آدمها، مادر پدرشان برای تو را شما گفتن جایزه نخریده. موز را در خانه و سیب و هویج را در ظرف چاشت نگذاشته...
سر هر مصیبتی، سر هر داستان و ماجرایی که این ملت به خود میبیند، همهمان غربال میشویم. خطی میافتد بینمان. مرز اخلاق. مرز شرافت.
برویم دعا کنیم همیشه اینطرف خط باشیم. آن طرف خط هر روز وحشتناکتر میشود. انگار خدا همه چیز را انداخته روی دور تند...
به خودم میگویم.
مراقب باش پایت لیز نخورد...
چنگ میاندازم دامن مادر و پدرم. باید بگویم یک واحد اخلاق در چارتم بگذارند...
من از این روزها خیلی میترسم.
هدایت شده از مستوره | فاطمه مرادی
صدای امام خمینی.mp3
2.58M
آقا روحالله:
کسانیکه برای «خدا» کار میکنند،
هیچوقت شکست ندارند.
@masture
عمیقاً اعتقاد دارم مراسمها و هرچیزی که مربوط به شهدا باشند، رزقاند. اینجوری که باید آماده باشی برای دریافتش، برای درک کردنش. اصلا انگار باید یه چیزی توی دنیا بچرخه و راهی باز بشه که اون رزق بهت برسه یا نرسه. مثلا اینجوریه که دیشب دوستم و مامانم قرار نبود امروز توس مراسم باشند و من مطمئن بودم هستم، و امروز ورق دنیا خیلی چرخید ها، خیلی. اینجوری که رزق خودم رو گم کردم میون جمعیتی که اومده بودن بدرقه شهید رئیسی...