دلیل اینهمه کمبودها فراوانیست
دلیل اصلی قاچاق نیز ارزانیست
هوای ناحیۀ ما همیشه مطبوع است
چرا هوای شما اینقَدَر زمستانیست
یقین بدان سرطان زاست گوشت چون ماهی
و مرغ هم سبب مشکلات درمانیست
گرسنگی عوضش نفع دارد ای مردم
همیشه نفخ شکم مایۀ پریشانیست
پراید گرچه شده یکشبه خدا تومان
خدا گواست که نرخش زیاد بالا نیست
سپاس ملّت ایران نثار آن دولت
که با گرانی اجناس فکر ایرانی است
دلیل اینکه خراب است آشکارا کار
یقین مداخلۀ دستهای پنهانیست
کک اوفتاده به تنبان مردمآزاران
دلیل آن مگر این شعر بند تنبانیست!
#طنز
دهخدا؛ شهید راه جمهوریّت و آزادی!
علیاکبر دهخدا در ادبیّات ما شخصیّت بسیار باعظمتی است. اهل تحقیق هر کجا که پا میگذارند، چه عرصههای وسیع مطالعات ادبی و لغوی باشد و چه کوچهپسکوچههای دقایق و ظرایف این عرصه، همهجا ردّ پای او و زحمات طاقتفرسایش را مشاهده میکنند.
اوّلین بار از استادم دکتر مظفّر بختیار، رضوانالله تعالی علیه، شنیدم که گفت، بعد از کودتای بیستوهشت مرداد به خانۀ دهخدا حمله کردند و بهشدّت کتکش زدند و بازداشتش کردند؛ چراکه از حامیان نهضت ملّی بود و شنیده بودند که مخالفان شاه، یعنی فاطمی و دوستانش، میخواستهاند او را پس از فرار شاه رییسجمهوری ایران کنند.
پیرمرد بعد از آن بازجوییها و بدرفتاریها آنقدر دلشکسته شد که دیری در این جهان نپایید و یکسال و چند ماه بعد در هفتم اسفند سال سیو چهار شمسی در هفتادوهفتسالگی درگذشت و درواقع شهید جمهوریّت و آزادی ملّت ایران شد.
بلشویک است خضر راه نجات!
یکی از پیشنهادهای جدّی روشنفکران ایرانی در دوران معاصر به ملّت ایران پیوستن به شوروی و پذیرش یک نظام کمونیستی بود. آنها بهجدّ معتقد بودند که این پیشنهاد تنها راه نجات است. خوشبختانه ملّت ایران عاقلتر از آن بود که این خواست مصرّانه را بپذیرد.
عارف قزوینی اینگونه به لنین، پیشوای حزب بلشویک شوروی، بفرما زده است:
ای لنین ای فرشتۀ رحمت
قدمی رنجه کن تو بیزحمت
تخم چشم من آشیانۀ توست
پس کرم کن که خانه خانۀ توست
یا خرابش بکن و، یا آباد
رحمت حق به امتحان تو باد
بلشویک است خضر راه نجات
بر محمّد، و آل او صلوات
خودآموز پیروزی در انتخابات و پاسخگویی!
یکی از مریدان شیخ را پرسید: چهگویی در حقّ این مخالفان و معاندان که هزارسخن درباب دولت شما گویند؟
شیخ خندهای کرد و گفت: آنچه گویند همه شبهت باشد و تهمت و اگر من خواهم در پنج دقیقه همه را پاسخ گویم!
مرید گفت: لطف بسیار باشد اگر این ملاعین را پاسخی گویی که ما و دیگر مریدان سخت درماندهایم.
شیخ گفت: گفتم «اگر خواهم...» و من اکنون نخواهم که بخواهم!
گویند که پنجاهسال گذشت و پاسخی از شیخ نشنیدند.
دوران انتخاب از ایران سخن بگو
از روزهای خوب و درخشان سخن بگو
از وضع افتضاح ترافیک شهرها
از چالهچولههای خیابان سخن بگو
از اینکه مشکلات قدیمی مملکت
راحت شود به دست تو آسان سخن بگو
وقتی که حرف می زنی از فقر و از رکود
از جنسها که میشود ارزان سخن بگو
دربین وعدههای خودت بغض هم بکن
با یک صدای خسته و لرزان سخن بگو
آبی ندارد آنهمه وعده برای خلق
دارد ولی برای شما نان، سخن بگو!
وقتی که انتخاب شدی تا به چندسال
از اینکه مملکت شده ویران سخن بگو
از این بگو که قبلتریها مقصّرند
از دستهای دولت پنهان سخن بگو
پروندۀ تمام ادارات را بریز
بر روی میز و دایماً از آن سخن بگو
یک عمر میتوان سخن از زلف یار گفت
از روسریّ و موی پریشان سخن بگو
دنیا بهغیر دهکدهای نیست پس بیا
از کدخدا و از ده و از خان سخن بگو
تا تن دهند مردم نالان به درد تب
از مرگ، از نهایت انسان سخن بگو
از سایه های جنگ که گسترده روی شهر
از کودکان مات و هراسان سخن بگو....
وقتی که وعدهها همگی رنگ باختند
از ارزش سکوت خموشان سخن بگو
در اندرون من خستهدل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست؟
از رندیهای حافظ این است که جواب پرسشهایی را که مطرح میکند در سخن خود میگنجاند تا زیرکان و معنیسنجان آن را دریابند و با کشف آن به التذاذ هنری برسند.
مثلاً در این بیت:
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما؟
پاسخ سوال آن است که ما نیز باید به آیین طریقت همان کاری را بکنیم که پیر ما انجام داده است؛ یعنی از مسجد به میخانه برویم!
در اینجا هم پاسخ سوال «در اندرون ن خستهدل ندانم کیست...؟» در خود بیت بهصراحت آمده است.
درست حدس زدید: دل!
چیزی که در اندرون حافظ، با وجود سکوت ظاهری او به فغان و غوغا برخاسته دل خسته یعنی مجروح اوست. بدینترتیب دلیل این فغان و غوغا نیز که جراحت دل است معلوم میشود!
دلیل ناشناختهبودن دل که از تعبیر «ندانم کیست» دانسته میشود این است که دل حقیقتی ماورای ادراک و آنجهانی است که در وجود آدمی به ودیعت نهاده شده است!
محمدرضا ترکی
شمع و گل و پروانه
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد
حتّی بسیاری از کسانی که «مهندسی گل و بلبل»، یعنی ادبیّات فارسی هم خواندهاند، نمیدانند که منظور از پروانه در شعر فارسی این حشرۀ معروف که میشناسیم و بالوپری رنگارنگ دارد نیست. این پروانهها حشرات باغ و صحرا هستند و معمولاً در خانهها و محیطهای مسکونی دیده نمیشوند.
پروانهای که در فضای ادبیّات فارسی گرداگرد شمع میچرخد و جان فدا میکند درواقع، پشۀ کوچک یا بیدی است که به نور علاقه دارد و در روزگار ما در اطراف چراغهای نئون آنها را میتوان دید.
بنابراین تصاویری از این دست را از شمع و گل و پروانه فراموش کنید!
رها کن از غم و از اخم دلها و جبینها را
بچین در سفرههای مهربانی هفتسینها را
چه میشد در همین خانه تکانیّ دم عیدی
به سطل خاکروبه میسپردی بغض و کینها را
میان ما خطوط فاصله مرز جدایی هاست
بیا و پاک کن از دفترت این نقطهچینها را
میان شادی و غم نیست مرز روشنی ای جان
به یاد آور به وقت شادمانیها غمینها را
تویی که یاد تو فتح الفتوح مهربانیهاست
به یاد ما بیاور شادی فتح المبینها را
نسیمی میوزد از سرزمین سروهای ناز
که هر دم زنده خواهد کرد یاد نازنینها را
محمّدرضا ترکی
در دعوای فروغی و فردوسی پور و برنامه نود و قضای بد و قاعده الاهم فالاهم فرماید:
هان چه رازی هست در کار «نود»؟
عقل من هرگز نخواهد داد قد
باوجود مشکلات مملکت
این گرانیهای خارج از عدد
در زمانی که "گلستان" میتپد
زیر این رگبار و سیل و جزر و مد
در زمانی که گروهی هموطن
دردمندند از قضا و بخت بد
ما جماعت در خیال چیستیم؟
میکنیم اخبار را هردم رصد
تا بفهمیم این یکی آخر چه گفت
آن یکی در پاسخش حرفی نزد؟
حرف محفلهاست این حرف و حدیث
نقل مجلسها همین بحث نود
عدّهای گویند «عادل» ظالم است
میشود از سوی بیبیسی مدد
باید او را بیمحابا حذف کرد
از نود انداخت بیرون با لگد!
عدّهای گویند عادل چون گل است
گل اگر باشد تمیز و سرسبد
شیکپوش است او ولیکن دشمنش
کاپشن میپوشد از جنس نمد!
آن «فروغی» بیفروغ است و لذا
میبرد بر عادل و کارش حسد!
من اگر مُردم نگویید از صدا
یا که از سیما فرو شد در لحد...
الغرض مشتی غرض از یکطرف
زآن طرف هم حرفهای بیسند
ای جماعت عادل و برنامهاش
واجب است امّا نه در این سطح و حد
که شود موضوع دعواهای ما
یا ملاک فلسفیّ نیک و بد!
چون که صد آمد نود هم پیش ماست
پیش سیل تفرقه سازید سد!
محمّدرضا ترکی
دشمن طاووس آمد پرّ او
ای بسا شه را بکشته فرّ او
این بیت مثنوی یک ضربالمثل کهن را در بر دارد که باید ریشه در فرهنگ مردم هندوستان داشته باشد. دلیل ما یکی این است که طاووس اساساً پرندهای هندی است که قرنها قبل وارد ایران شده است و دیگری اینکه همین مضمون در کلیله و دمنه که یک اثر هندی است وجود دارد. در کلیله و دمنه (ص104) میخوانیم:
جمال پر طاووس او را پرکنده و بالگسسته دارد
شاید نخستین شاعری که به این مضمون پرداخته عطای رازی (شاعران بیدیوان، ص600) از شاعران قرن سوم باشد که سخن او در لباب الألباب و کلیله و دمنۀ نصرالله منشی هم آمده است:
بلای من آمد همی دانش من
چو روباه را مو و طاووس را پر
این مضمون وارد شعر عربی و فارسی شده و شاید صایب تبریزی (دیوان، ج1، ص375) یکی از متأخّرترین شاعران پارسیگویی باشد که به آن پرداخته است:
صایب! فغان که گشت در این بوستانسرا
طاووسوار بالوپر ما وبال ما
برای شواهد بیشتر ← دهخدا، امثال و حکم (ج2، ص814)؛ فروزانفر، شرح مثنوی شریف (ج1، ص110 تا 111).
محمّدرضا ترکی