eitaa logo
مرکز اردویی تربیتی فصل نو نسل نو
5.5هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
975 ویدیو
66 فایل
🔥مرکز اردویی تربیتی فصل نو نسل نو 🔺آیدی رزرو اردویی @fasle_no1400 09114439470 🔺ادمین و تبلیغات کانال @admin_fasle_no
مشاهده در ایتا
دانلود
تماس تصویری بهترین راه ارتباط و جلسه بود.📱😑 باید سریع تر به یه اجماع درست و حسابی می رسیدیم.😎 _:(( بروبچ! داداشیا! با این برنامه ایی که گفتم نظرتون چیه؟! خیلی سنگینه!🙄 میدونم بهتون فشار میاد. نظرات خودتونو بگین که یه چیزی از دل همینا در بیاریم و کار بزنیم.))😐 پژمان:(( من موافقم.🙃 ببینین ما تا اذان مغرب کار کنیم هم خوبه.👍 میشه روزی 2 یا 3 ساعت چون روز داره کوتاه تر میشه.🌥️ بعدش هم اگه خیلی خیلی خسته بودیم میخوابیم اگه هم نه که بهتر. درس میخونیم!))🤓📚 حامد:(( حالا تکلیف رویداد رو چیکار کنیم؟ پیاده روی ، شنا ، دراز و نشست!))😕🤔 سجاد:(( میگم با مربی ها حرف بزنیم ببینیم نظر شون چیه. شرایط ما رو اگه بدونن درک می کنن.))☺️🙃 _:((مطمئنین که خسته نمی شین؟! وسط اینا یهو جا نزنین و برین؟! اصلا خانواده هاتون موافقن؟!))😳🤔 سجاد:(( نه عاقا نه! خیالت راحت!))😇 آرمان:(( امیر نکنه میخوای هر جوری شده نذاری ما بیایم سر کار اره؟!))🤨 حامد:(( راست میگه! داری شبیه شیطان رجیم بهونه میاریا!))🤨🧐 پژمان:(( بروبچ یه دقیقه تنفس! حمله نکنین بهش! شاید خودش مشکل داره و نمیتونه بیاد و روش نمیشه که بگه!))😒🙄 _:((نه اقا! میگم الان که این همه فاز گرفتین یه کمی هم از این جهت ها به قضیه نگاه کنین!))🙄 سجاد:(( ببین دادا یه سری کارا هست که سخته اما سختیش می ارزه به نتیجه ی اخرش.🙃 این چیزا رو اگه بخوای با عقلت تصمیم بگیری ممکنه تهش پشیمون بشی اما دل میگه انجامش بده.))🙂🫀 پژمان:(( مثل علی لندی!🤩 عقلش میگفت برو🧠 اما دلش میگفت اونایی که تو اتیش موندن گناه دارن.🫀 به قول خودش دلش میخواست تو دسته ی امام حسین باشه نه یزید. اگه به حرف عقلش گوش میداد و دلش نمی سوخت برای همسایه هاش ، الان شهید نبود و به بالاترین درجه نمی رسید.))😇😁 _:(( تازه هم سن ما هم بود.🤔 خوب تونست تو بد ترین شرایط بهترین تصمیم رو بگیره.))🤩 سجاد:(( ما شرایط مون مثل الان اون سخت نیست اما بازم باید یه تصمیم مهم بگیریم چون بیشتر از نصف سال تحصیلی رو درگیر این موضوع میشیم.))😕 حامد:(( تازه خدا هم هست کمک میکنه.😊 به این فکر کن که این کار میتونه یه تمرین برای خودسازی باشه یا اینکه یه ویژگی جدید رو تو خودت ایجاد کنی.😎✌️ مثلا اینکه برنامه ریزی داشته باشی، صبحا زودتر بیدار شی، با سختی هایی که هست بازم برای این کار جهادی تلاش کنی و خیلی چیزای دیگه!))😁💪 _:(( ممنون بچه ها که اینقدر دید تون بازه و اینقدر کله هاتون کار میکنه.))😍 ارمان:(( حالا علی لندی یه مثال خوب بود چون هم سن و سال ما بود. اما اونطوری همه ی شهدا این شرایط سخت رو داشتن. هر کدوم به یه نحوی این امتحان رو پس دادن. چرا تو این کار جهادی مون ازشون الگو نگیریم؟!))😊🤔 پژمان:(( میگم تا تموم شدن این کارا عکس علی لندی رو بزاریم صفحه زمینه ی گوشی هامون تا هر وقت که دیدیمش ، کاری که کرد برامون یاد اوری بشه و انرژی بگیریم! چطوره؟!))📱📸 _:(( عالی! بریم که بترکونیم!))😎✌️💪 🇮🇷 بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
✳️بخش هایی از زندگی نامه 🔰 3️⃣ بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نسل نویی های پرانرژی و نوجونای همراه مضمار اینبار تصمیم گرفتن رکورد خودشون رو تو ورزش کردن بزنن💪 گزارش ورزشی از نوجون های نسل نو رو😉 مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
در حد فیل از قحطي برگشته ناهار خوردم که جون کار کردن داشته باشم. 😄 قیافه ی مامانم دیدنی بود!😆 آخرش هم تاب نیاورد و به روم آورد. مامان:((بچه اینقدر زیاد نخور معدت مگه چقدر جا داره؟ یهو میترکه کار دستمون میدیا!))😬😳 غذا رو قورت دادم و گفتم:(( مامان دارم میرم کار کنم. وسطش ضعف کنم چی؟ کارا همینجوری هم کند پیش میره!)) مامان:(( داری میری کار کنی، اونجا یه چیزی هم برات میزارم که بخوری.))😑😐 _:((مامان همین جوری هم وقت مون در روز کمه. حالا من بشینم بخورم؟!))🙄😬 مامان:(( بچه تو که شتر نیستی همه چیو بتونی ذخیره کنی! عه! گوش بده دیگه!)) _:((باشه مامان باشه اصلا هر چی تو بگی!)) آخرش هم مامانم یه بقچه داد زیر بغلم و ما رو با یه کامیون سفارش و لباس گرم فرستاد سر کوچه.😑 امیدوار بودم بقیه بهم نخندن و نگن که سجاد سوسول و بچه ننه ست.😬😶 تا اینکه پام رسید به پروژه و دیدم همه همین جورین!😳😆 انگار همه ی مامانا فکر میکنن که این کار خطرناکه و بیخود و بی جهت نگرانن. امیر:(( وای بچه ها خیلی خوشحالم که شما ها هم با دست پر اومدین وگرنه از خجالت آب می شدم.))😓😉 ارمان:(( مامانا همینن دیگه. کی می خوان دست از این الکی نگران بودن بردارن؟!))🙄😒 حامد:(( انگار بهشون پول میدن که نگران بشن!))😒 وارد زمین مسجد شدیم و به سمت نزدیک ترین کارگری که اونجا بود رفتیم. امیر:((آقا سلام خسته نباشید. سر کارگر اینجا کیه؟!))🙂 آقای کارگر:(( شما ها؟!)) 🧐😮 پژمان:(( حقیقتش اینکه ما کارگر جدید هستیم. اومدیم کمک شما که زودتر همچی تموم شه.))😊😊 آقای کارگر:(( شما ها که بچه این! نکنه پدر و مادر تون فرستادن تون اینجا که ببینید اگه درس نخونین چی کاره میشین؟!😒😑 خب به اندازه ی کافی دیدین دیگه برین سر درس و مشق تون!))😒 ارمان:(( نه اصلا! شغل شما خیلی هم شریفه! نیومدیم که توهین کنیم اومدیم کمک کنیم!))😮😬 حامد:(( به خدا!))🙄🙄🙄 همون لحظه بود که یکی از داخل ساختمون نیمه کاره بیرون اومد و به نظر می اومد که سر کارگر خودش باشه.🤔 +:(( چه خبره اینجا؟! عا! آقا امیر و آقا سجاد و بقیه ی بچه ها ی این محل! خوب شد اومدین. منتظر تون بودم.))🤩 ارمان:(( شما؟!))🤔 +:(( من شریفی هستم. مهندس و سر کارگر اینجا. از دوستان خانوادگی حاج آقا احمدی.))😊 امیر:(( خوشبختیم! چه خوب شد که شما رو دیدیم. برای این دوست عزیز مون سوءتفاهم  شده بود.))🤩 آقای شریفی:(( ایشون امروز اومدن پیش ما و از ماجرا های اینجا خبر ندارن. اگه چیزی شده حق بدین و دلخور نشین.))😊😁 امیر:(( اختیار دارین آقا!)) شریفی :(( خب آماده این آقایون!؟))😁 _:((بله اوستا! از کجا شروع کنیم؟ چی کار کنیم؟!))🧑‍🔧 🇮🇷 بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا حالا رفیق شهید داشتی؟ میشناسیشون؟ شده به این فکر کنی چطور شد که ای همسن و سالهای ما شهید شدند؟ مگه چه کاری کردند؟ 🤔 مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
°°° پیمسهلاد نگو بلا بگو! عاشق کربلا بگو!😅 میدونم ربطی به این قسمت نداره اما همین جوری یهو حس شاعریم اومد گفتم شما رو هم در جریان بزارم.😆 اخر این قسمت رمان دوباره بیاین این شعر رو بخونین ، کاملا متوجه میشین که تنها ربطش حضور پیمسهلاد هست! بگذریم. منو برو بچه های محل مون دیدیم که کار خیر به این خوشگلی جلومونه چرا توش سهیم نباشیم و ازش بهره نبریم؟! 🤔🤩همگی گشتیم و لباس هایی که کهنه ی و پاره شده بودن رو پیدا کردیم. البته اگه از مامانا مون می پرسیدیم که لباس گردگیری عید کجاست، اصلا نیازی به گشتن نبود.😐😉 همه سر یه ساعتی که میدونستیم امیر و دوستاش الان مشغول کار هستن ، به پارک محله مون رفتیم و منتظر تاکسی انلاین شدیم. 🕒 مسعود:(( میلاد دادا! خیلی پیشرفت داشتی از عید به این طرف. یه کم پسرفت کنی برای سلامتی خودت بهتره! کدوم لحظه ست که پیراهنت پاره بشه.))😳 میلاد:(( میگی چیکار کنم؟! کرونا نمیزاره ورزش کنیم.))😟😔 _:(( الان میام!))😊 پیمان:(( کجا؟ الان ماشین میاد!))😕😳 _:(( اومدم الان.))😊 با تمام قوا دویدم سمت خونه و بین راه زنگ زدم به مهسا. 📱مهسا به سرعت موشک ژاکت شل و ولم رو اورد جلوی در خداحافظی کردیم. همزمان با رسیدن من به پارک ماشین هم رسید. بعد از سوار شدن ژاکتمو انداختم رو شونه های میلاد. _:(( بپوش یه وقت یخ نکنی.))🙃 میلاد:(( گرمم نیس داداش خوبم!))🙂 _:(( لباست زیاد تنگه برات خوب نیست برای تو خیابون.🤫 این بهتره!)) مسعود:(( اتفاقا باعث میشه بیشتر عرق بکنی و زودتر چربی های دور شکمت برن سیزده بدر!))😅😉 میلاد:(( اگه کثیف یا پاره شه چی؟!))😬😬 _:(( این شل و ول ظاهرا قسمتش بوده که تو کار جهادی استفاده بشه. مطمئنم به خاطر همین ازت تشکر می کرد اگه زبون داشت.))😌🙃 مسعود:(( اگه برای میلاد تنگ باشه بعید نیست. میلاد با همه فرق داره!))😆😅 وقتی رسیدیم امیر و دوستاش سخت مشغول کار بودن. دو تا شون بیل میزدن ، ملات درست می کرد ، یکی هم با فرغون مواد رو جا به جا میکرد. پیاده شدیم و به سمت شون رفتیم. _:(( اقایون کارگر نمی خواین؟!))😎 امیر سرش رو بالا اورد و کلاهش رو در اورد. نفس نفس زنان سمت مون اومد.🥴 امیر:(( ماهان! بچه ها! شما اینجا چیکار می کنین؟!))😳 پیمان:(( اومدیم کنار شما یه کمی مردونه کار کنیم!))💪🏻😉 امیر:(( ولی اخه....))😕 میلاد :(( نه زحمت مون میشه و نه خانواده هامون ناراحت میشن. مسئله ی بعدی؟))😎😌 امیر:(( خب پس حرفی نیست. خوش اومدین!☺️☺️ باز خدا رو شکر کنین که مادراتون مثل مادرای ما با تدارکات و تجهیزات شما ها رو راهی نکردن!))🙄 مسعود:(( شکایت الکی نکن! 🤨این دل نگرانی های مامانا خیلی قشنگه. معلوم میشه که چقدر دوستت داره و براش مهمی!))🤫 _:(( تو کل این جهان بعید میدونم کسی مثل مامانای ایرانی هارو داشته باشه.🤔 حیف خاله ی دلسوزم که تو قدرش رو نمی دونی!😒 البته اینو با همه تون بودم!))😑🙄 میلاد:(( به کجا داره میره نسل جدید!))🙄 پیمان:(( با کیا شدیم 83 میلیون؟!😑 نگران اینده ی مملکتم شدم اصلا!))😬☹️ مسعود یهو زد تو خط مداحی :(( سلطان غم! چشم و چراغم مااادر! ماااادر پرستار دلم...))🤧😢 _:(( بسه برین سر کارتون شب شد!))🤣😅 🇮🇷 بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قهرمانی ات مبارک پهلوان🥇🏆 پیروزی مقتدرانه ی ، پهلوان یزدانی ، ورزشکار اخلاق مدار را به شما نسل نویی ها تبریک میگوییم🌹 مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احباب زخم بر جگرش می گذاشتند اهل مدینه سر به سرش می گذاشتند... اگه شماهم میخواید بدونید جمع نشدن اهل حق دور هم چه آسیبی میزنه، روایت عزیزمون امام (ع) رو بخونید وقتی که همه تنهاش گذاشتند ...🥀 مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت یا رحلت ؟ بنا به روایت صحیح و متقن از امام صادق علیه السلام، پیامبر به شهادت رسیده اند و لفظ رحلت برای ایشان درست نیست . (ص) تسلیت 🏴 مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|الگوها از کجا شروع کردند؟ | اگه شما هم بدنبال راه اندازی جمعی برای هدف حق هستید پست های بعدی رو دنبال کنید 👌 (ص) مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیامبر(ص) برای جمع کردن و جمع شدن آدمها دور هدف حق از کجا شروع کردند؟ قدم اول ؟ ...(در استوری) (ص) مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدم دوم بعد از شفاف شدن هدف چیه؟ جای تربیت انسان و انسان سازی ، در کدوم مرحله از کار پیامبر بوده؟ (ص) مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا حالا به این فکر کردی ، اگه هیچ چیزی سر جای خودش نباشه چه اتفاقی میوفته؟ 🧐 به این فکر کردی خودت رو بهتر بشناسی؟ ، 💥 مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
❗️ تا حالا به مسائل و مشکلات دوستای دانش آموزو همکلاسی هات توجه کردی؟ یا شما معلم و مربیها شما جوونها، شما چطور شما از حال و‌نیاز و مشکل بچه های اطرافتون چقدر مطلعید؟ ❗️❕ ⬅️تا حالا با وضعیت کودکان کار و خیابانی ، یا دانش اموزای بی سرپرست و بد سرپرست ، مواجه شدی؟ ❗️ ⬅️به این فکر کردی که اونها بشی برای روایت مشکلات و دردهاشون؟ به این فکر کردی ، رفاقتی سری به محله و کوچه و مدرسه شون بزنی و مشکلاتشون رو روایت کنی تا گره ای از کارشون حل بشه؟ ❓ 🔥رفیق، منتظر یه اقدام جهادی ویژه و خاص باش که فقط از دست خودت بر میاد ، از دست شما نسل نویی ها، شما دهه هشتادی ها، کافیه میکروفون آوینی رو بگیری رو بری برای تهبه یه گزارش ویژه !!! کدوم گزارش؟ خبرش رو تو پوستر بعدی ببین و با ما همراه شو😊 ، مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
صدای نوجوان 🌐🔊 این کار فقط بدست شما انجام میشه! تواین مسابقه ویژه کافیه 👇 🔹به مناطق ، محلات ، و مدارس آسیب پذیر و محروم برید 🔸 ازدیدگاه خودتون مشکلات و مسائل و نیازهای دانش آموزان و رو 🔹 بشکل روایت کنید و برامون بفرستید دریافت فرم گزارش و آیدی ثبت نام⬇️ @medadrangi_mz مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|پناهِ جمع ها و دلهای مضطر ...| جمع ها و گروهها و تشکیلات ها ، وقتی در کوران حوادث و ابتلائات قرار میگیرند آبدیده تر میشن و برای هدف حق آماده تر ، واین بین غربالهایی هم اتفاق میوفته، پناه و دژ محکمِ برای ماندگاری در این راه برای ما ایرانی ها ، غریب الغربا امام رضا (ع) هست ...🍃 شهادت امام رضا علیه السلام بمحضر امام عصر(عج) و شماهمراهان عزیز تسلیت 🏴 مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹هدفت رو بشناس✌️ 🔹بهترین راه رسیدن به هدفت رو دربیار👌 🔹هدف رو دقیق و شفاف و جزیی کن💪 و.... به روایت امام علی علیه السلام ،کارکوچک و کمی که با برنامه پیش بره بهتر از چندتا کار پراکنده ای هست که بی نظم پیش میره... (ادامه در صوت) مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
°°° مهسا نزدیک ساعت هفت اومد خونه. خستگی از وجودش می بارید اما چیز عجیبی که وجود داشت کلافگی بود که سعی داشت پشت لبخند ساختگیش قایمش کنه. بعد از سلام و حوالپرسی اروم و مختصری رفت تو حمام و منم به پروین اعتصامی خوندنم ادامه دادم. وقتی صدای در حموم اومد مامان بهم اشاره زد:(( مهسا مادر بیا این سینی چایی رو براش ببر خستگیش در بره. الهی بمیرم! بچم خیلی خسته میشه در روز!)) _:(( خوب به اقا پسرت میرسی مهدیه خانوم!)) مامان:(( از دست زبون تو دختر! ندیدی قیافشو مگه؟! )) _:(( شوخی کردم! منم بودم براش چایی می بردم! به به! دستم درد نکنه چه چایی خوش رنگی.)) مامان:(( چند روز دیگه دانشگاه ها شروع میشه. امیدوارم این کار به درسش لطمه نزنه!)) _:(( باید برنامه ریزی خوبی برای خودش بکنه! اما بیشتر از خستگی انگار فکرش درگیر بود.)) مامان:(( نمیدونم والا!)) ماهان داشت موهاشو با حوله خشک میکرد اومد و روی مبل ولو شد و زل زد به چایی. ماهان اروم گفت:((دستت درد نکنه.)) _:(( همینقدر ممنونی؟!)) ماهان:(( میخوای زانو بزنم تشکر کنم؟!)) _:((نه بابا شرمنده نکنین ماهی خان!)) روی مبل نشستم و دوباره لای کتاب پروین رو باز کردم. ماهان همونطور که چایی شو فوت میکرد ، خیره به نقطه ایی نا معلوم ، تو افکارش غرق شده بود. صورت بی حال و فکر درگیرش به این حسو میداد که اتفاقی افتاده. نمیدونم! شاید هم چون زیاد خسته بود اینجوری بود! _:(( راستی خسته نباشی دلاور خداهم قوتت پهلوان. دوست داری برات بخونم؟!)) ماهان:(( هر جور که دوست داری.)) _:(( جز دانش و حکمت نبود میوه ی انسان/ ای میوه فروش هنر این دکه و بازار کز گفته ی ناکرده و بیهوده چه حاصل/ کردار نکو کن که نه سودیست ز گفتار ...)) ماهان خیلی اروم زیر لب گفت:(( هی خدا!)) _:(( چیزی شده؟! به قول عمه یه ککی به جونته!)) ماهان:(( چطور؟!)) _:((صدا و سیمات کمی آشفته است چخبره؟! کار و بار ردیفه اوستا؟!)) ماهان:((یه کمی سرم شلوغه. طوری نیس.)) _:((امروز همه چیز مرتب بود؟ همه ی ادما سر کار مشکل نداشتن؟!)) ماهان:(( امروز یکی از دوستای امیر رفته بود واکسن کرونا بزنه، تا دو روز نمی تونه بیاد. پیمان محدودیت زمانی داره و همیشه کم می مونه چون پشت کنکور مونده امسالو. به غیر از این همه چیز خوبه. بقیه هم رفتن پول جمع کنن اما هر چی زنگ میزنم خبری ازشون نیس!)) _:(( خب خدا رو شکر. بد به دلت راه نده!)) ماهان:(( من میرم دراز بکشم. برای شام صدام کن.)) ماهان رفت و با سوالی که برای منو مامان ایجاد کرده بود، ما رو تنها گذاشت. داشتیم به ماهان فکر می‌کردیم که تلفن خونه مون زنگ خورد. مامان:(( کیه؟)) ((! نمیدونم! ناشناسه):( _ مامان تلفن رو جواب داد. صدای جیغ جیغ یه خانومی از پشت تلفن کماکان به گوش می‌رسید. مامان:(( خودمم بله.... چی شده خانوم؟!.... یه کمی آروم تر بگو منم بفهمم... ماهان چیکار کرده؟!.... یا فاطمه ی زهرا!...)) 🇮🇷 بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|بهار زندگی ، بهار جوانی🌿| 💬پیام مهم مقام معظم رهبری به جوانان! این را به همه جوانهای خوب و مومن بگویید ☝️(متن در استوری) مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
💥پاتوقی برای جوانان و نوجوانان اینجا هم یادمیگیری و هم تمرین میکنی وهم آماده میشی برای مسئولیت های بزرگ😎✌️ ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام ☀️ @mezmar_nojavan ☀️
°°° امیر بعد از تماس تلفنی که با دوست بابام داشتم ، تونستم ازش اجازه ی اجر هاشونو بگیرم. شانسی که اوردیم این بود که همون موقع داشتن خونه ی پدری شونو تخریب میکردن و اجر ها رو میخواستن بریزن دور. اینقدر که بیل زده بودم کف دستام درد می کرد اما حالا از اینجا به بعد کار ما سبک تر میشد. به جای اینکه یه تعداد مون کارگر اضافه باشیم میشینیم و اجر تمیز میکنیم. اینطوری تو پول مون هم صرفه جویی میشد. البته برای بحث پول هر چی ادم دست به خیر می شناختیم رو در جریان گذاشتیم. تو مزار ها هم با یه صندوق بچه ها می رفتن و نذورات مردم رو جمع می کردن. این مدیریت کردن پول رو مدیون بابامم. اگه کمکم نمی کرد تا حالا 10 بار فلج اقتصادی شده بودیم. البته باید بازم فکر کنیم که چجوری میتونیم پول دربیاریم یا هزینه ها رو کم کنیم. مطمئن بودم که اگه الان برو بچ این موضوع رو بدونن حسابی ذوق میکنن! مخصوصا میلاد که دیگه مجبور نیست راه بره و کار کنه. سری به گروه مون تو واتساپ زدم. همه از خودشون و کارا شون تو امروز خبر داده بودن به جز مسعود. تا اونجایی که یادم می اومد مسعود قرار بود بره یه قسمتی از بهشت زهرا و پول جمع کنه. به شوخی نوشتم:(( خداقوت به همه تون داداشیا. دم همگی گرم! فقط مونده مسعود بگه که امروز چی کار کرده. اقا مسعود نکنه میلیونی کاسب شدی همه رو زدی به جیب و ما رو دیگه نمیشناسی؟!)) دو تا استیکر خنده هم فرستادم که متوجه ی شوخی بودن حرفم بشن و سوءتفاهم نشه براشون. کسی ظاهرا انلاین نبود. تقریبا ساعت 7 شب بود و بهشون نمی اومد خوابیده باشن. بیخیال همه چیز نگاهی به درس هام انداختم. این چند وقتی که شروع به کار کرده بودم ، با اینکه اول سال تحصیلی بود اما داشتم عقب می افتادم. راستش اولش اصلا فکر نمی کردم که کار کردن و درس خوندن با هم اینقدر کار سختی باشه. یه جورایی انگار اولش اصلا به سختی هاش فکر نکرده بودم و الان اون سختی ها به خوبی حس میشد. واقعا دم بچه های کار و بی بضاعت گرم! این روزا بیشتر احوال اونا رو درک میکردیم. درک میکردیم که وقتی بی تفاوت از کنارشون رد میشیم چقدر خستگی شون بیشتر میشه. صدای گوشیم افکارمو یهویی پروند. ظاهرا پیام از همون گروه خودمون بود. میلاد:(( فک کنم مسعود با همه ی اون پولا رفته خوراکی خریده. الان سرش یه جا با اونا گرمه!)) سجاد:(( داداش چرا همه چیز و به شکم ربط میدی!؟)) پژمان:(( مطمئنم رفته خارج!)) _:(( خخخخخخخخخخ! دیوونه ها!)) یهو سر و کله ی پیمان پیدا شد. پیمان:(( چی شده؟ چی میگین؟!)) پژمان:(( مسعود ظاهرا اختلاس کرده ازمون و فرار کرده خارج!)) پیمان:(( بچه ها وقتی خبر ندارین هیچی نگین!.....)) _:(( مگه چی شده؟!)) 🇮🇷 بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
هر کی فداکارتر عاقل تر ! ببین فرمانده چی میگه! تو‌کارجمعی و تشکیلاتی فداکاری یه اصل مهمه رفیق اگه میخوای برنده این میدان باشی، عاقل باش😉 🔸منبع : کتاب تمدن نوین اسلامی مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
28.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خودت رو این مدار پر قدرت تنظیم کن! 💪 این فرصت رو برای شناخت خودت از دست نده! با اجرای : آقای مهدی عالیزاده ی عزیز💥 مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan