eitaa logo
مجموعه اردویی تربیتی فصل نو نسل نو 🏕
5هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
69 فایل
✨مجموعه اردویی تربیتی فصل نو نسل نو✨ 🔺آیدی رزرو اردویی @fasle_no1400 09114439470 🔺ادمین و تبلیغات کانال @admin_fasle_no
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام به شما مضمار نوجوانی ها✌️ آماده ای یه کاری از گروه نوجوانان در رویداد قرنی نو نسلی نو، ببینیم⁉️ موضوعش چیه⁉️ خب تصویر بالا باز کن 😉 شماهایی که امروز مدرسه بودین نگران نباشین ، لایو تا ۲۴ ساعت ذخیره میشه و فرصت دارین که ببینین💫 ⏰ ساعت : ۱۱ امروز دوشنبه 🔻پخش زنده در روبیکا https://rubika.ir/mezmar_nojavan مضمار_نوجوان🇮🇷🍃 ☀️ @mezmar_nojavan ☀️
🔔‌‌ زنگ مشاوره 💠 بسته مشاوره علمی در ایام امتحانات 📚 گفت‌و‌گو با حضور خانم عباس نیا (مشاور علمی تحصیلی) ⏰ چهار شنبه ، ۱ دی ساعت ۲۰ از پیج و کانالهای . . اینو یادم رفت بگم 😉👇🏻 . . این برنامه و همراه با نکات ویژه و کاربردیه پس دوستات رو باخبر کن✌️🏻😊 مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
مشاوره و گفتگوی جذاب در ایام امتحانات امشب ساعت ۲۰ کی حال درس خوندن داره😩 کی اینهمه درس رو بخونه😰 چطوری بخونم که ... و... با ما همراه باش بااین گفتگوی جذاب از طریق لینک زیر امشب ساعت۲۰ بیا به جمعمون👇 پیج روبیکا،بزن روی لینک 😉👇 https://rubika.ir/mezmar_nojavan/BIIDCEIBCEHHJGC مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
🔴 امشب ساعت ۲۰ کی حال درس خوندن داره😩 کی اینهمه درس رو بخونه😰 چطوری بخونم که ... و... با ما همراه باش بااین گفتگوی جذاب از طریق لینک زیر امشب ساعت۲۰ بیا به جمعمون👇 پیج روبیکا،بزن روی لینک 😉👇 https://rubika.ir/mezmar_nojavan/BIIDCEIBCEHHJGC مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
مهسارو تو اتاق کنار خودم نشونده بودم و گفته بودم کارش دارم، ولی حرف نمیزدم.باهاش رودربایستی نداشتم، ولی انقدر دلم گرفته بود انگار حرفم نمی‌اومد. مهسا:(( المیرا ، میخوای ایستگاه کنی منو؟! بابا ده دقیقه است تو اتاقیم . چی میخوای بگی دختر؟ خجالت نکش ، راحت باش.)) سعی کردم آروم حرف بزنم:((ببین... من جدیدا خیلی یه جوریم... به هم ریخته‌ام انگار.)) مهسا:((همین؟ دورت بگردم اینکه چیزی نیست! ترسوندیم بابا. تو سن بلوغ معمولا آدما اینطوری میشن. اتفاقی افتاده مگه؟)) شاید اگه قرار بود دلمو خالی کنم گریم میگرفت ولی اصلا نمیخواستم ضعف نشون بدم. من همون المیرایی بودم که از نظر همه فقط منطق بلد بود و حرفای بزرگتر از سنش میزد و احساسی نداشت. نمیدونم چرا یهو بغض کردم:((خیلی...خیلی تنهام... هیچ کس نمیخواد منو ببینه،نمیخواد منو بفهمه، نمیخواد بهم اعتماد کنه...)) مهسا اخمی کرد. دستامو گرفت و فشرد:(( کی گفته؟!)) _:(( همه، از کاراشون مشخصه. تو مدرسه که اصلا زیر بار نمیرن کار فرهنگی ای رو بدن دستم!.. همکلاسیام تو ظاهر باهام می‌خندن اما پشت سر شنیدم که داشتن کارای من، کتاب خوندنم و اعتقادامو مسخره میکنن!...مامان اینا فکر میکنن من خرابکاری میکنم و بلد نیستم تو کارا کمک شون کنم!... کسی منو نمی‌فهمه !)) مهسا با بهت نگاهم کرد. رگباری هرچی بود و نبود رو گفتم بهش... مهسا:(( المیرا یکم زیادی حساس نشدی؟)) بغضم بیشتر شد. واقعا از مهسا انتظار نداشتم. خواستم بلند شم برم که دستمو گرفت. مهسا:((خب حالاااااا. چه زودم بهش بر میخوره. ببین من دقیق نمیدونم چی شده ؛ولی بزرگترا مثلا ممکنه فکر کنن که شاید بازیگوشی کنی و از رو کنجکاویت باشه فقط این خواسته هایی که داری ، بهت مسئولیتی نمیسپرن چون حس میکنن زوده برات. نه که بحث دوست نداشتنت باشه، یا بگن چیزی بلد نباشی ، رو مسئولیت پذیریت مطمئن نیستن. متوجه ای؟ اونم به خاطر اینه که خیلی از بچه ها تو این سن اینطوری هستن واقعا.)) نگاه دلخورمو دادم بهش:(( خب الان تقصیر منه که با اونا فرق دارم؟ منی که میخوام مسئولیت قبول کنمم و میدونم باید وظیفه شناس باشم باید تنبیه بشم یا تشویق؟این چه رفتاریه اخه؟ من واقعا دارم دیوونه میشم مهسا!!حتی ...یه وقتایی... به این فکر میکنم دیگه نرم مدرسه .از مدرسه بدم میاد!!)) چشم هاش لحظه به لحظه بیشتر در میومد ، در اتاق تقی زده شد. زندایی مریم اومد داخل. مهسا نگاهش به زندایی افتاد و بلند شد از جاش.هلاک ادبشم اصلا. هزار بارم یه نفر بیاد رد شه از اتاق بلند میشه این دختر. زندایی:(( عع تو کی اومدیییی ، خوبی ؟ عزاداریت قبول .)) مهسا دست داد به زندایی و خنده ی ریزی کرد:(( سلام. ممنون شما خوبین؟ دایی چطوره؟ مادرجون گفت تو اتاق دارین مانی رو میخوابونین ، گفتم بیام داخل بیدار میشه ، دیگه وایستادم تا خودتون بیاین بیرون ببینمتون.)) زندایی لبخندی زد ملافه تو دستشو نشون داد :(( آها. خوب کردی مرسی.برم اینو بدم رو مانی ، میام الان پیشتون.ببخشید)) مهسا لبخندی در جوابش زد و نشست کنارم. مهسا:(( خب میگفتی... مدرسه نمیخوای بری؟ بابا تو کلاس اول بودی همه بچه ها گریه میکردن که مارو از مامانمون جدا نکنین ، تو گریه میکردی ، من نمیخوام برگردم خونه. میخوام مدرسه بمونم. چی شده حالا این حرفا رو میزنی؟ به خاطر چهار تا حرف شنیدن کم اوردی؟ المیرایی که من میشناختم قوی تر از اینا بود ، مگه از درستی کارت مطمئن نیستی؟)) نگاهش کردم. مطمئن بودم. مثل روز برام روشن بود کارم اشتباه نیست. فقط همه میگفتن حرفام بزرگتر از دهنمه. رفتم جوابشو بدم که در اتاق زده شد. ساره:(( میبینم که دوتایی خوب خلوت کردیناااا . . .)) نگاهش چرخید روی ساره... 💪 💥 بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
اینبار ما میشیم با روایتها مون💪 سلام به همه ی دوستان عزیز و همراهانمون ...✋🌿 همه ی ما به این شهید عزیز ارادت خاص و ویژه ای داریم و میدونیم که اقدامات و خدماتی داشتند که باعث شده اینطور میلیونها و یا میلیاردها آدم رو اثر بگذارند، برای معرفی این قهرمان و و معرفی مکتبی که ایون رو به این نقطه رسونده ،کافیه هر کدوم از ما ویژگی یا خاطره یا هر چیزی که از ایشون میدونیم رو ... 🔴پس بسم الله دست به کار بشید و به حلقه ی چند هزار نفریِ روایت قهرمانی این شهید بپیوندید .... یادتون باشه روایت کردنها اولین قدم برای شبیه شدن به این الگو و قهرمان عزیزه❤️👌 💥 💪 مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
میخوای شبیه حاجی ( حاج قاسم) باشی و قلب و عقل مردم تسخیر کنی؟ باماهمراه باش... 💪💥 مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
4.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کار تشکیلاتی یعنی چی؟ 🎯 بشنویم پاسخ رو از بیانات (استوری😉) مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
میخوای شبیه حاجی ( حاج قاسم) باشی و قلب و عقل مردم تسخیر کنی؟ قسمت دوم باماهمراه باش... 💪💥 مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
2.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تشکل یعنی چی؟ 🎯 بشنویم پاسخ رو از شهیدبهشتی(استوری☺️) مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan