هدایت شده از ☀️تبلیغات آموزش بافتنی خاص☀️
#رمان_عاشقانه_خاص_پرهیجان♨️📛
به اجبار خانوادم مجبور شدم بیام جلوی در برای بدرقه خواستگار کزاییم همین که خواستم دسته گل رو از پسره بگیرم چشمم توی چشمای خشمگینش قفل شد رنگم زرد شد. نه این امکان نداشت استادم اینجا چی میخواست.
-:نگو که اون دختر همچی تموم که خانوادم میگفتن تویی!!
از حرص این کلمه پاشو با حرص لگد کردم و لبخند مصنوعی زدم و گفتم خوش اومدین.
با لرزیدن گوشیم گل رو روی میز گذاشتم و به اسم صفحه زل زدم واایی پسر عموم بود پیام داده بود امشب میاد اینجا دلش برام تنگ شده. خدایا این الان بیاد اینجا خواستگارا رو ببینه خون بپا میکنه همین که زنگ خونه به صدا دراومد رنگم زرد تر از قبل شد....
#ادامهرماناستاددانشجویی👇♨️
https://eitaa.com/joinchat/302579743C8237e41e2b