eitaa logo
فاطمه عارف‌نژاد
695 دنبال‌کننده
178 عکس
9 ویدیو
5 فایل
📗 مجموعه‌شعر «شبانماه» | انتشارات شهرستان ادب 📘 مجموعه‌شعر «در رکاب صبح» | انتشارات شهرستان ادب اگر صحبتی بود: @arefnejad
مشاهده در ایتا
دانلود
بغض‌اند اگرچه، آخر سر گریه می‌کنند ماه و ستاره، وقت سحر گریه می‌کنند یک چله شد که قاصدکانِ پریده‌رنگ در باد، پابه‌پای خبر گریه می‌کنند با یاد آن مزار غریبانه‌ای که نیست در کوچه‌ها گذر به گذر گریه می‌کنند باران می‌آید و به گمانم فرشته‌ها نم‌نم به حال و روز بشر گریه می‌کنند با من هزار و چند غم نورسیده هست در من هزار و چند نفر گریه می‌کنند بی تو یتیم شد همهٔ شهر، مردمت انگار در عزای پدر گریه می‌کنند فرماندهان فاتح میدان هنوز هم با عکس‌هات کنج مقر گریه می‌کنند این ابرها به باور طوفان رسیده‌اند با خشم رعدوبرق اگر گریه می‌کنند یک روز سهم ما همه خنده‌ست و دشمنان در های‌وهوی «أین مفر؟» گریه می‌کنند | | @fatemeh_arefnejad
کابوس، خون، جنازه… صدا: «زنده‌ام هنوز از کشتنم چه سود تو را؟ زنده‌ام هنوز من چشم در برابر چشمم، نگاه کن! از هر نظر در آینه‌ها زنده‌ام هنوز پاشو! تمام شهر پر از ردپا شده دنبال من بگرد، بیا! زنده‌ام هنوز پیچیده در طلوع هزاران هزار کوه پژواک یک صدای رسا: زنده‌ام هنوز حاشا! من و محاصره؟ طوفان و قید و بند؟ در خاک خود رهای رها زنده‌ام هنوز در جنگ با تمام قوا پیش می‌روم اینک که با تمام قوا زنده‌ام هنوز یحیی شدم، به اذن خدا زنده می‌کنم احیا شدم، به فضل خدا زنده‌ام هنوز زل می‌زنی به تیر خلاص و به رد خون می‌پرسی از خودت که چرا زنده‌ام هنوز؟ من تیغ انتقامم و در باد شعله‌ور چشم‌انتظار مرگ شما، زنده‌ام هنوز» | | @fatemeh_arefnejad
نگاه می‌کنی و آه… ناگهان رفته‌ست همین که پلک به‌هم می‌زنی، زمان رفته‌ست خیال خاک به گل قد نمی‌دهد دیگر که باغ از نفس افتاده، باغبان رفته‌ست نبوده طاقت ماندن که آن اجابت محض به رغم زمزمه‌های «بمان! بمان!» رفته‌ست از آن تراکم تاریکِ کهنه، در دل شب خدای من! چه بر آن روشنِ جوان رفته‌ست؟ غروب کرده و گنجشک‌ها نمی‌خوانند چه جای حوصله؟ جان از تن جهان رفته‌ست چقدر اشک که بی او چکیده روی زمین چقدر آه که با او به آسمان رفته‌ست عبور کرده و پشت سرش به سمت بهشت هزار قافله غربت دوان دوان رفته‌ست اگر به مصلحتی، روضه‌ها نشد مکشوف نگو که خاطرهٔ کوچه یادمان رفته‌ست دویده‌ایم که شاید به کربلا برسیم دریغ اگر که بگویند کاروان رفته‌ست… @fatemeh_arefnejad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تویی و عاشقانت… مثل آن‌ها می‌شوم من هم؟ کجا؟ کِی؟ آخرش اهل تماشا می‌شوم من هم؟ کنار کوه‌ها، دریاچه‌ها، گنجشک‌ها، گل‌ها در آغوشت _در این بی‌انتها_ جا می‌شوم من هم؟ شبیه شوکت امواج، آبی می‌شود روحم؟ شبیه شهرت پروانه زیبا می‌شوم من هم؟ اگر پلکی از اندوه غریبم چشم برداری شبیه مردگان در قبر، تنها می‌شوم من هم… مرا از خود نران ای نور چشم صبح! ای روشن! بتابی بر شبم، یکباره فردا می‌شوم من هم نسیم آن لحظه که نیت کند آغاز رفتن را کنارش یاعلی می‌گویم و پا می‌شوم من هم می‌افتم از بلند ابرها و می‌دوم با رود به آن سمتی که می‌گویند دریا می‌شوم من هم غرور سنگ‌ها را می‌شود من بشکنم روزی؟ غم آیینه‌ها را اربا اربا می‌شوم من هم؟ به اشک و خون وضو می‌گیرم اما مانده‌ام آخر طهارت می‌شود سهمم؟ طهورا* می‌شوم من هم؟ * سیده طهورا حسینی از شهدای جنگ اخیر لبنان @fatemeh_arefnejad
شعری بخوان که زمزمهٔ غنچه‌ها شود فالی بزن که بخت گل سرخ وا شود بشکن سکوت برفی ده را به خنده‌ای باید دوباره کوچه سراسر صدا شود از پشت پرده رد شو که با شوق دیدنت راز نگاه پنجره‌ها برملا شود یلداست! دانه‌دانه به هر خانه سر بزن تا محفل انار برایت به‌پا شود حرف از کم و زیاد جهان شد، اراده کن یکباره جای شادی و غم جابه‌جا شود عطر تو می‌وزد همه‌جا و بعید نیست گلدان یاس هم به جنون مبتلا شود مهتاب شیشه شیشه سرک می‌کشد که کاش با چشم‌های روشن تو آشنا شود شاید به یمن پاقدمت سال‌های سال هر عاشقی مسافر این روستا شود کاشی به کاشی‌اش غزلی سبزآبی است روزی اگر به یاد تو مسجد بنا شود @fatemeh_arefnejad
هدایت شده از فاطمه عارف‌نژاد
تابیدی و به مهر تو جان آفریده شد پلکی زدی، زمین و زمان آفریده شد از تار و پود معجر تو پایه‌های عرش از چین چادر تو جهان آفریده شد از خرده‌های خوان تو در هفت آسمان منظومه‌های خرد و کلان آفریده شد عشقت دوید در رگ بی‌مایهٔ حیات در قلب زندگی ضربان آفریده شد پنهان میان فطرت یاس و بنفشه‌ها گل کرد خنده‌هات و جنان آفریده شد آراستت خدا به هزاران هزار حسن تاجی برای فخر زنان آفریده شد او فاطر است و فاطمه‌ای تو! خدای من! با تو چه رازها که عیان آفریده شد دیدند و دیده‌ایم که با حب و بغض تو معیار هرچه سود و زیان آفریده شد تا سرنوشت تیرهٔ آدم چه می‌شود چشمان روشنت نگران آفریده شد آنقدر رنج‌های زمین را گریستی تا چشمه چشمه رود روان آفریده شد اهل گناه راه نجاتی نداشتند سوی تو آمدند، امان آفریده شد از خاک بی‌‌نشان تو ای آسمان‌ترین! در راه دوست سنگ نشان آفریده شد… @fatemeh_arefnejad
مریم؟ شقایق؟ یاس؟ نیلوفر؟ زیباتر از این‌هاست، زیباتر خوش‌بوترین: در دامنش ریحان جاری‌ترین: یک چشمه از کوثر گاهی بخوانش سیب، سیبی سرخ گاهی گلاب تازۀ قمصر از چشم‌هایش شعر می‌بارد روی خطوط خالی دفتر در هفت سال تشنگی، باران در هفت دور تشنگی، هاجر در خنده‌هایش شور رستاخیز در گریه‌هایش یادی از محشر عشق است اسم اعظمش امّا در خانه، نام کوچکش، مادر @fatemeh_arefnejad
هدایت شده از فاطمه عارف‌نژاد
رسیدند از غروبِ جاده مهمان‌های بسیاری ببین! جمع‌اند اطرافت پریشان‌های بسیاری هوا بوی جدایی می‌دهد در موسم دیدار افق ابری‌ست، در راهند باران‌های بسیاری تو خویشاوندی دیرینه‌ای با رودها داری به دریای تو می‌ریزند جریان‌های بسیاری نگاهت چلچراغ مسجد و دیر و کلیسا بود به تو روشن شده چشم شبستان‌های بسیاری از آن روزی که شهر آمادهٔ تشییع زخمت شد چراغانِ غمت مانده خیابان‌های بسیاری تو ای تا بوده و هست آشنا با سبزِ فروردین! گذشت از باغِ ما بی تو زمستان‌های بسیاری چرا گلدان شکست و گل‌ترین‌ها سرخ پوشیدند؟ چرا در خون خود غرق‌اند ریحان‌های بسیاری؟ به شوق آسمان از غزه تا بیروت، تا کرمان کبوتر می‌شوند این‌روزها جان‌های بسیاری بگو با دشمنان از اقتدار آه مظلومان کماکان پیش رو دارند طوفان‌های بسیاری… @fatemeh_arefnejad
آن سال… سال غربت و غم… سال پرباران… آن فصل… فصل درد و دوری… فصل یخبندان… آن رود رود صبح جمعه… آن شب مواج… آن آیه‌های جاری و آن نور در جریان… یادم می‌آید لحظه‌ای را که خبر آمد یادم می‌آید ساعتی را که جهان حیران… با روضهٔ مکشوف ما در سوگ فروردین دی‌ماه می‌لرزید بر هر شاخهٔ عریان از کوچه‌های شهر آه و گریه می‌جوشید نامش چه بود آن حادثه؟ سیلاب یا طوفان؟ فرمانده می‌آمد، به استقبال او لشکر می‌رفت با چشمان خیس و بغض نافرمان جغرافیای عشق پیش پای او برخاست از کربلا تا غزه، از بیروت تا تهران مردم به هم با اشک‌ها او را نشان دادند: آن آشنا! آن مرد! آن هم‌درد! آن انسان! او می‌گذشت و گرچه ایام زمستان بود می‌کاشت بذر عشق را در قلب هر گلدان دنبال دریایی؟ ببین! او راه را رفته‌ست پس رد پایش را بگیر ای رود سرگردان @fatemeh_arefnejad
بمب دیوانه، تانک یک‌دنده آسمان زیر بال جنگنده شهر _این تکه‌تکه آهن و سنگ_ شده یک پازل پراکنده همه‌جا حرف، حرف ویرانی همه‌جا وحشتی فزاینده مرد اما سکونِ در جریان مرد اما سکوتِ توفنده چشم در چشم ترس‌های سترگ برزخِ بهت و گریه و خنده به جهان عاشقانه دل‌داده از جهان عارفانه دل‌کنده نور را مثل شعله در تکثیر شام را چون فلق شکافنده با غروری کبود جنگاور با لباسی سفید رزمنده خستهٔ داغ‌های خون‌آجین زخمیِ طعنه‌های برنده روی ویرانه‌های حال نماند مطمئن ‌رفت رو به آینده پیش او داستان پر از کمبود پیش او شعر و عکس شرمنده راه او تا ابد ستاره‌نشان رسم او تا ابد درخشنده | @fatemeh_arefnejad
آن‌ها نمی‌خواستند ما رود شویم. نمی‌خواستند ما آبشار شویم و خس‌وخاشاک را بروبیم. می‌خواستند تا جوی کوچکی هستیم ما را بخشکانند. آن‌ها تاب طوفان نداشتند. قیصر امین‌پور | «طوفان در پرانتز» :: :: :: چه خوب! چشمه نماندیم و آبشار شدیم به رغم سختی صخره، ادامه‌دار شدیم چنان جواب مهیبی به سنگ‌ها دادیم که روی حافظهٔ کوه، ماندگار شدیم دوباره مزرعه دلگرم شد به خندهٔ ما که برف بود ولی گل به گل بهار شدیم به سبز می‌زند آرامش و طراوت دشت اگرچه غنچه به غنچه بنفشه‌زار شدیم اگرچه قصه پر از جای خالی است… دریغ اگرچه فصل خبرهای ناگوار شدیم یقینِ پنجره‌ها تازه شد به مژدهٔ نور همین که پرده برافتاد و آشکار شدیم به اعتبار هزاران هزار داغ رشید نگاه! با خود خورشید همجوار شدیم و شُکر! کل جهان وعده‌گاه طوفان شد و شُکر! کشتی نوح آمد و سوار شدیم @fatemeh_arefnejad
هدایت شده از فاطمه عارف‌نژاد
تقویم تحت سلطهٔ طوفان بود تقدیرِ چارفصل، زمستان بود تاریخ در محاصرهٔ غفلت جغرافیا در آتش عصیان بود در شامگاه زنده‌به‌گوری‌ها هر خواب دخترانه پریشان بود کعبه به‌رغم صلح نمادینش خط مقدم بت و بهتان بود اما در آن میانه کسی برخاست مردی که نام کوچکش ایمان بود مردی که پشت‌گرمی کوه طور مردی که روشنایی فاران بود او که نگاه ابری و دلتنگش شأن نزول آیهٔ باران بود اردیبهشت پیرهنش در باد الهام‌بخش روح درختان بود یادش بشارتی به چمن می‌داد ذکرش جواز خندهٔ گلدان بود زیباترین تلاوت الرحمن کامل‌ترین روایت انسان بود @fatemeh_arefnejad