eitaa logo
|هیئت فاطمه بنت الحسین (س)|
406 دنبال‌کننده
2هزار عکس
331 ویدیو
50 فایل
💌ڪٰانال رسمے هیئت‌فٰاطمہ‌بنتُ‌الحُسَین(س) هیــــئت نوجـــــوانان دختــــر انصــار ولایـــت یزد محبت❣حُسَـینْ ما را دور هم جمع مےڪند... ‌ 📮 خادم ڪانال: @fatemeh_bentolhosain
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 🍑 📗 ✨ 🕊 ┄┄┅━🍃🌸🍃━┅┄┄ اما این همه‌ی ماجرا نبود. پدر مصاحبه را داد و از این هم راضی بود؛ ولی موقع اعلام نتایج آزمون جلوی اسم پدر زده بودند؛«مردود». اگر پدر را توی آن شرایط می‌دیدید، قشنگ می توانستید روی سرش ردِ شاخ تعجب را ببیند؛ روی سر مامان هم همین‌طور. ولی چون آن موقع ها من زیاد از این چیز ها سر در نمی‌آوردم، از من نباید انتظار شاخ و این چیزها داشته باشید. پدر به نتیجه اعتراض داشت و پیگیر شد؛ ولی جوابی نگرفت. بالاخره بعد از کلی این در و آن در زدن متوجه شد برای آن سال دختری با رتبه‌ی بیست را انتخاب کرده‌اند و این بیشتر لجش را درآورد. پدر لج کرد؛ البته نه با مسئولان دانشگاه که با خودش. یک روز که از خواب بیدار شد، گفت:«دیگر شرکت نمی‌روم.» مامان همانطور که بین آشپزخانه و اتاق من و اتاق خودشان در تردد بود،که هرسه مان به موقع به کار و درسو زندگی‌مان برسیم و حتما قبل از ترک خانه صبحانه‌مام را خورده باشیم، وقتی این جمله‌ی پدررا شنید،خبال کرد حتماً پدر نا خوش احوال است. پس سریع کنار تخت رفت و از او پرسید:«چیزیت شده؟ سرت درد می‌کند؟ نکنه سرما خوردی؟ حالت تهوع داری؟ سر معده‌ات می‌سوزه؟ نکنه سکته کردی؟» مامان این‌قدر تند‌تند انواع و اقسام بیماری‌ها رو ردیف می‌کرد که پدرِ بیچاره حتی فرصت انتخاب هم نداشت که حداقل یک بیماری را برای دل‌خودش انتخاب کند. بالاخره پدر در حالی که مشخص بود شب قبل درست و حسابی نخوابیده، سرش را از زیر پتو درآورد:«مرض دیگه هم بود که نگفته باشی؟ می‌خواهی بقیه‌ی بیماری های جامانده را هم ردیف کنی، بعد جوابت را بدهم؟» و بدون اینکه منتظر جوابی از مامان باشد ادامه داد:«نه جانم، هیچیم نیست؛ فقط شغلم را عوض کردم، همین!» مامان که انتظار شنیدن نام هر نوع بیماری را داشت الاّ این یکی، با حالت تعجبِ مایل به وارفتگی گفت:«چی؟ شغلت را عوض کردی؟ کِی؟» پدر، اما خونسردِ خونسرد بود. حتی می‌توانم بگویم پدر را هیچ‌وقت به آن خونسردی ندیده بودم؛ پس با همان خونسردی ادامه داد:«حوصله شرکت و آدم‌هایش را ندارم. دلم می‌خواهد از این به بعد بروم و نجاری را ادامه بدهم.» طفلی مامان توی آن شرایط قیافه‌اش شبیه انسان‌های اولیه شده بود؛ همان‌قدر بی دست و پا و همان‌قدر گیج و مبهوت. 🌀 ادامه دارد ... ┄┄┅━🍃🌸🍃━┅┄┄ [•🌺•] @darozzekr_com [•📖•] @fatemehbentolhosain