eitaa logo
|هیئت فاطمه بنت الحسین (س)|
406 دنبال‌کننده
2هزار عکس
331 ویدیو
50 فایل
💌ڪٰانال رسمے هیئت‌فٰاطمہ‌بنتُ‌الحُسَین(س) هیــــئت نوجـــــوانان دختــــر انصــار ولایـــت یزد محبت❣حُسَـینْ ما را دور هم جمع مےڪند... ‌ 📮 خادم ڪانال: @fatemeh_bentolhosain
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 🍑 📗 ✨ 🕊 ┄┄┅━🍃🌸🍃━┅┄┄ و در آخر، شش نفری که ته کلاس می نشینند؛این ها همان نور چشمی های خانم مدیر هستند. حالا خیال نکنید اینها یا خیلی خنگ هستند یا خیلی باهوش؛ برعکس این ها از آن دسته بچه ها هستند که قراراست با جیب پدرهایشان، مشکلات مدرسه در چشم به هم زدنی رفع و رجوع بشود. این ها به شکل مهجزه آسایی که همان معجزه پول است از سد بزرگ امتحان جامع مدرسه رد شده اند و خب در کل، موجودات فراتر از نادر هستند. این ها کسانی هستند که نه درس برایشان مهم است و نه هرچیز دیگری که احیانا ربطی به مدرسهداشته باشد. این ها ندل موی فلان در فلان مسابقه یا فلان بازیگر در بهمان فیلم، برایشان از هر چیز دیگری توی این دنیا مهم تر است. به همین خاطر تمام فیلم و سریال های روز و تمام با زی های والیبال و فوتبال و بسکتبال را دنبال می کنند، تا هر روز دلیل محکم تری برای ادامه حیات پیدا کنند. همچنین تمام سعیشان این است که موقع تدریسِ معلم های عزیز جین خودکار های رنگی یشان به راه باشد. همه این چیز ها را که گفتم، حکایت بیست نفر از کلاس ماست، فقط می ماند یک نفر دیگر که من باشم. اگر به خودم بود حتما صندلی ام را در گوشه سمت چپ کلاس، نزدیک پنجره می گذاشتم و حکومتی خود مختار تشکیل می دادم. ولی راستش را بخواهید همین طوری و الاّبختکی که هرکس هر چیزی دلش خواست انجام دهد. از آن جایی که من جزو آن شش اعجوبه هم نیستم دیگر باید قید هر چیز خود مختاری را بزنم. من شبیه هیچ کدام از آن بیست نفر نیستم. راستش را بخواهید یک وقت هایی خودم هم می مانم که چطور شد وارد این مدرسه شدم ؟! پدر و مامان اصرار خاصی نداشتند که به این مدرسه بیایم. همین طوری خوش خوشان تصمیم گرفتم امتحان ورودی مدرسه را بدهم ؛ پس ثبت نام کردم، تا اینکه روز موعود فرا رسید. برای آزمون، هیچ درسی نخوانده بودم. شب قبل از آزمون به پدر که کل حواسش جمع اخبار بود گفتم که فردا حتما برای رفتن به سر جلسه بیدارم کند. به جای پدر، مامان در حالی که روی کاناپه توی پذیرایی دراز کشیده و سرش ردی پاهای پدر بود و مجله می خواند، سرش را به سمت من جلو آورد و نگاه عاقل اَندر سفیهی انداخت و گفت:"تو که درس نخواندی. می خواهی فردا بیدار نشوی و بگیری بخوابی؟ این طوری بهتر نیست؟" و من با اعتماد به نفس چسبیده به سقفی گفتم:"نه! حتما باید این آزمون را بدهم" یک جوری اصرار می کردم که انگار سال های سال بی خوابی و زحمت و ریاضات کشیده ام. فردا با آرامش کامل سر جلسه رفتم و خیلی شیک و مجلسی امتحانم را دادم و آمدم بیرون. موقع اعلام نتایج آزمون هم با شگفتی عجیبی قبول شدم. به هرکس که می گفتم از اطلاعات عمومی ام استفاده کردم، به خرجش نمی رفت. مادر و پدر هم متفق القول اصرار داشتند حتما اشتباهی شده و خیلی زود گند این اشتباه در می آید؛ ولی خب، یا گندی در کار نبود یا مسئولان مدرسه دلشان نمی خواست کسی از این گند با خبر شود. خلاصه من به مدرسه ای پا گذاشتم که هیچ سباهتی به هیچ کدام از آدم هایش نداشتم. به نظرتان آدمی که فکر می کند با کتاب ها می توان در دنیا صلح برقرار کرد، چه شباهتی به آستین تا خورده، لاک رنگی، زیور آلات عجیب و غریب یا حتی کافه و دود سیگار دارد؟ من از آن آدم هایی هستم که همیشه فکر میکنند اگر سیاست مداران قبل از اینکه دور یک میز بنیشینند و مدام به این فکر کنند که در سپتامر چه نقشه ای بکشند و چه ترفند و حیلی ای سوار کنند تا افکار عمومی را همسوی خودشان کنند و در حرکتی شیک و مجلسی به کشور های بدبخت بیچاره حمله کنند و هِی از خون ریخته شده ی بچه ها و زن ها و همه آدم های مظلوم لذت ببرند؛ اگر دور هم جمع شوند و یک کتاب کودک و نوجوان، مثلا کتاب داستان تریسی بیکر را بخوانند، بدون شک بعد از خوان کتاب وقتی یک دل سیر از کار ها و قصه ها و مزه پرانی های تریسی خندیدند، یکی از آن سیاست مداران کله گنده همین طور که ته سیگارش را توی جاسیگاری سرامیکی اش می تکاند، به دوست هایش که صورت آن ها هم از خنده مثل لبو سرخ شده است، می گوید:" این دختره چقدر خوب بودها. چه قلم خوبی داره نویسندهه. راستی اسم نویسنده چی بود؟ " و آن قدر دنبال جواب سوال هایشان هستند و حتی هِی دلشان می خواهد کتاب های این مدلی بخوانند که دیگر هیچ وقت پرت فرمول های حمله به کشور های دیگر و آن همه کاغذ هایی که سیاه کردند، نمی شود. 🌀ادامه دارد.... ┄┄┅━🍃🌸🍃━┅┄┄ [•🌺•] @darozzekr_com [•📖•] @fatemehbentolhosain
هدایت شده از القطره 🔊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا