#رماوره
در گوشه ای از اتاق کارم نشسته ام و منتظر هستم تا مراجع به داخل بیایید خیلی اتاق لوکس و مجللی تصور نکنید یک جای ساده بی آلایش که آماده شنیدن حرف های افرادی است که بهر امید آمده اند...
در که باز می شود به احترامشان بلند می شوم و از آنها خواهش میکنم روی صندلی بنشینند.
خانمی با چهره ای خسته و مالامال از ناامیدی لب به سخن باز می کند و از مشکلاتی که با نوجوان دخترش دارد می گوید.
دل پری دارد ...سعی می کند بغض گلویش را مخفی کند. درماندگی در سیمایش هویداست.
او را دعوت به آرامش میکنم ...
از او میخواهم که به من بگوید جریان چیست و توضیح بیشتری دهد.
با این دست، آن دست کردن آخر حرفش را می زند.
-دخترم ۱۵سالشه و دیگه حرفم را گوش نمیده خسته شدم ...اول نسبت به درس و مشق اهمیت می داد اما الان خیلی حواسش جمع درس نیست...حرص میده ...
چند وقت بود پیله کرده بود موبایل می خواست با هزار بدبختی و قرض و وام براش موبایل تهیه کردیم..خودم هنوز از این موبایل های معمولی دارم ...حتی بلد نیستم چطوری با موبایل جدیدها کار می کنند ...ولی با این حال گفتیم برایش موبایل بخریم بلکه دهنشو ببنده و بنشینه سرجاش ..
اما بهتر که نشد بدتر شد.اینقدر سرکش و گستاخ و بی ادب شده که نگو ..الان هم مدام میگه میخام با دوستانم برم بیرون.اگر باهاش کنار نیام علم شنگه به پا میکنه.
موهاش راهم چند وقتی بیرون میگذاره و نسبت به نمازهاش کاهل شده.
کلافه شدم.باباش صبح تاشب بیرون سرکاره.
منم که پس این دختر برنمیام.با برادرش هم نمیسازه .مدام جنگ داره
شما میگید چکارکنم بنطرتون.
این همه مصیبت برای یک مادر بس نیست.
ضمن صحبت کردن ایشون من با چهره و یا گاهی تکان دادن سر با ایشون همراهی می کردم .
ازش خواستم برام از بچگی دخترش بگه آیا توی بچگی به اندازه کافی بچگی کرده ...
و این داستان ادامه دارد..
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
#کانال_مشاوره_خ_فرهادیان(بهشت فیروزهای)
_ _ _ _ _🔹🔷🔹_ _ _ _ _
@beheshtfirozeii
#پیشنهاد_عضویت
#رماوره۲
ادامه داستان_۲
وقتی که حرف های اون خانم تموم شد، بهش گفتم چیزهایی که شما گفتید تقریبا بیشتر خانواده ها درگیرش هستند پس چیز تازه ای نیست .
از طرفی مواردی که شما بیان کردید باید یکی یکی بررسی بشه
و در نهایت اینکه ریشه این مشکلات را باید ببینیم چی هست.
در این مورد حتما لازمه من دخترتون را هم ببینم و صحبت های نوجوان شما را هم بشنوم ...اونوقت ان شالله میشه تصمیم گرفت و راهکار ارائه داد.
سرش را تکون داد به نشانه قبول کردن حرفهام و یکمی روی صندلی جابجا شد..
انگار وقتی بهش گفتم این مسئله تنها مشکل شما نیست یکمی آرومتر شد ولی این کافی نبود ...باید ریشه یابی می کردیم بنابراین رفتم سر اصل مطلب و پرسیدم:"آیا با همسرتون اختلاف هم دارید یا داشتید؟"
و سوال دیگه اینکه چقدر برای دخترتون و برادرش زمان میگذارید و میگذاشتید"
یکم من من کرد و گفت راستش با خود شوهرم خیلی مشکلی ندارم ولی شوهرم خیلی دهن بینه و خانوادش توی زندگیمون خیلی دخالت میکنند و همون اسباب دعوا و اختلاف ما را فراهم می کنه..البته من سعی میکنم کوتاه بیام ولی بعضی وقتها دیگه کم میارم.
اما اینکه چقدر برای بچه ها وقت میگذارم راستش خیلی حوصله ندارم و نمی دونم منظورتون از اینکه وقت بزارم چیه؟
ادامه دارد...
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
#کانال_مشاوره_خ_فرهادیان(بهشت فیروزهای)
_ _ _ _ _🔹🔷🔹_ _ _ _ _
@beheshtfirozeii
#پیشنهاد_عضویت
#رماوره۳
من ادامه دادم منظورم از وقت گذاشتن توجه کردن به بچه هاست
چقدر از کودکی با اونها بازی می کردید چقدر اونهارا بیرون و محل های پارک و بازی می بردید...
و کلا چقدر ارتباط دارید با اطرافیانتون
خانم پاسخ میده:خیلی کم ...یعنی اصلا وقت و حوصله این جور کارها را نداشتم..
سوال بعدی ام را در حین اینکه داره با چشمانش به دفتر و خودکاری که تو دستم دارم نگاه میکنه می پرسم...
راستی شوهرتون ارتباطش با دخترتون چطوره ؟
آیا شده باهم گپ و گفتی داشته باشند یا خیر آیا شده همگی دور هم بنشینید و حرف بزنید و یا بازی های فکری و دسته جمعی بکنید...
خانم:نه ای بابا شوهر من اینقدر تند اخلاقه که اصلا نمیتونیم با اون حرف های معمولی بزنیم چه برسه به اینکه بخواهیم گپ و گفت و بازی داشته باشیم...
وقتی این حرفها را شنیدم تقریبا برام کافی بود که یک نوجوان دختر که اینقدر آشفته و سرکش بشه را درک کنم ...البته این را هم بگم همیشه هم این طوری نیست که اگر ارتباطات والدین با فرزندانشون کمرنگ و یا بهتر بگم بی رنگ باشه و بچه ها مورد توجه نباشند این اتفاقات بیفته ولی درصد بیشتر این مشکلات از همین جاها نشات میگیره ....
ولی حالا چاره چیه آیا دیگه هیچ راه و چاره ای برای این قضایا نیست ..آیا بازسازی امکان پذیره یا فقط باید منتظر بدتر و بدتر شدن اوضاع بود ...
کم کم جلسه را به پایان رسوندم و ازش خواستم دخترش را برای بار بعدی بیاره
چون باید حتما حتما حرف های اون را بشنوم...
ادامه دارد...
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
#کانال_مشاوره_خ_فرهادیان(بهشت فیروزهای)
_ _ _ _ _🔹🔷🔹_ _ _ _ _
@beheshtfirozeii
#پیشنهاد_عضویت
#رماوره۴
وقتی از مادر دختر نوجوان سراغش را گرفتم که چرا به مشاوره نیومده گفت هرچه اصرار کردم دخترخانمشون گفته من نیازی به مشاوره ندارم...
خب اینجا من باید چاره ای می اندیشیدم.
اتفاقا در مجموعه فرهنگی که در همان محل بود به صورت افتخاری فعالیت داشتم. با مسئول مربوطه هماهنگ کردم و طرحی را بنام طرح نیلوفرانه برنامه ریزی کردیم و با کمک خیرین و بانیان فرهنگی، اردوها و جوائز و برنامه های جذابی را طرح ریزی کردیم.
والدین و نوجوانانشون را در یک جشن دعوت کردیم و طرح نیلوفرانه را توضیح دادیم.
طرح به این شکل بود که دختران سطح سنی ۱۲تا۱۵سال را پوشش میداد و با مسابقات و جلسات پرسش و پاسخ و کلاس های مهارت های هنری و ...و اردو و جائزه همراه بود.
خب فکر نمی کنم نوجوانی باقی بمونه که دلش نخواد توی این برنامه شرکت نکنه.
ثبت نام ها که تمام شد بنابر این شد که هرکس امتیاز بیشتری در طرح نیلوفرانه کسب بکنه به اردوی پایانی راه پیدا می کنه ضمن اینکه در مهارت هایی که گذرونده هم باید توانمندی هایش را نشون بده.
استقبال بی نظیری شد...
همیشه عادت دارم طرح جدیدی را که شروع می کنم برای موفقیت در آن و دریافت عنایت الهی ملزم می دونم به امامزاده یا زیارت گاهی برم و استمداد بطلبم تا راه را به من نشون بدهند و خطای کمتری لحاظ بشه.
این بار تصمیم گرفتم به جایگاه متبرک علامه مجلسی واقع در مسجدجامع اصفهان برم و از ایشون کمک بطلبم ...
ادامه دارد....
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
#کانال_مشاوره_خ_فرهادیان(بهشت فیروزهای)
_ _ _ _ _🔹🔷🔹_ _ _ _ _
@beheshtfirozeii
#پیشنهاد_عضویت
#رماوره
🌷چند روز پیش یک دختر حدود ۲۵ساله به کلینیک مراجعه کرد و با صحبت های خودش متوجه شدم که دارای بیماری وسواس و افسردگی هست. در ضمن شکست عشقی هم خورده ...
بیماران وسواس بدون اینکه دست خودشون باشه دچار افکار اجباری و تکرار شونده هستند و مدام چک میکنند که نکنه گاز را خاموش نکردم..نکنه در را نبستم ...
مدام این حس را دارند که در حال رطوبت دیدن هستند و احساس نجسی وجودشون را فرا میگیره ...و تا بارها و بارها به دستشویی مراجعه نکنند و خودشون را تطهیر نکنند اروم نمینشینند..
اگرچه هرگز رنگ آرامش را نمیببنند و مدام افکار آزار دهندهی اینکه همه جا پر از نجاسته همه جا آلوده است و...آزارشون میده
و این قضیه با آمدن کرونا اونها را بدتر و بدتر کرد...
اینجوری این بندگان خدا از کار و زندگی میفتند و نه تنها به کاری نمی رسند بلکه همواره در استرس و نگرانی هستند و رنگ آرامش را نمیبینند...
در کنار اینها چون اعتماد به نفس پایینی دارند از کار و تحصیل باز می مونند و همبن قضیه اونها را از درآمدزایی و استفاده از فرصت ها و فراغت بازشون میداره و نتیجه میشه افسردگی که اگر زمینه ارثی داشته باشه و در شرایط سخت اقتصادی را هم قرار داشته باشی بسیار مسئله را بغرنج میکنه ... کما اینکه کم کم مشکلات فشار میاره و تو رو با خدایی که باید در این موقعیتها کمک بگیری دچار معاضدت و مباینت(جدایی)میکنه و این آغاز سقوطه انسانهاست...
اما اینکه چند سال با این بیماری ها دست و پنجه نرم کردت باشی و فقط به دارو متوسل بشی خیلی نمیتونه دردی از تو دواکنه و همین میشه قصه پرغصه تو که چرا خدا برای من این را رقم زده
اما به واقع چه باید کرد...؟
شاه کلید درمان این کیس اینه که اول خودش را با خودش آشتی بدی و عزت نفس تخریب شده را به اون برگردونی
بعد آرامش را با پیوند و علقه معنوی با خدا برگردونی و بعد بری سراغ درمان وسواس و افسردگی
اما شاهراه درمان وسواس برخلاف اینکه بخواهیم افکار را طرد کنیم و سرکوب نماییم اینه که بپذیریمشون و باهاشون کنار بیاییم اینطوری به جای اینکه این افکار اجباری خزه ای که درذهن لانه کردند بخواهند مقابله کنند و موجبات بیشتر اضطراب را فراهم کنند دیگه قدعلم نمیکنند و ما میتونیم از تشدید شدن اونها جلوگیری کنیم .اینکه افکار را مستقل ببینیم ...انها را یادداشت کنیم و...
تکنیک های زیادی هست و روش های درمانی متعدد
به مرور در کانال قرار میدیم تا دوستانی که گرفتار این سودای فکری هستند کمکی بهشون بشه ان شاالله..
#رماوره
🔺من سه سال پیش به نقطه ی صفر رسیده بودم، خونه ای که بعد از 10سال زندگی با هزار زحمت به دست آوردم و همه ی چیزم رو فروختم تا مهاجرت کنیم و همه چیزم رو از دست داده و رابطه مون با همسرم هم خیلی افتضاح شده بود
🔺مهاجرت کردیم و رفتیم اونجا همه چیز خیلی بدتر شد، تا اینکه سال پیش همسرم بدون هیچ دلیلی به من گفت نمیتونم دیگه با تو زندگی کنم ولی بخاطر مسئله ی اقامت ، ما امکان جدایی نداشتیم و من واقعا فروریختم و تک تک سلول هام درد میکشید
🔺منی که همیشه از تنهاییم میترسیدم تنها موندن رو تجربه کردم و روی خودم کار کردم و سعی کردم با درونم ارتباط برقرار کنم، یکسال دائم روی خودم کردم تا بتونم گره های 40سال زندگیم رو پیدا کنم
🔺من و همسرم فقط مثل یک هم خونه ای زندگی میکردیم و من سعی کردم به شدت روی خودم کار کردن و گفتم ببین این همون آدمی هست که 5سال اول زندگیت مثل پرنسس ها باهات رفتار میکرد، اما چی شده که انقدر تغییر کرده تمام زوایای زندگیم را بررسی کردم آیا اشکال از رفتارهای من بود یا فقط اشکال از طرف اون بود
سعی کردم مسئولیت اشکالات خودم رو بپذیرم و روی تک تک رفتارهام کار کنم
البته درصد زیادی هم متوجه اون بود ولی سعی کردم حداقل برای خودم و فرزندم هم که شده خودم را نبازم و تلاشم را بکنن.
🔺بعد از یکسال کار روی خودم تغییراتی در خودم حس می کردم.البته همسرم ما را رها کرد و رفت ولی من تلاش کردم خوشبختیم را به یک چیز منحصر نکنم.
روی پای خودم ایستادم و نگذاشتم دچار افسردگی و ناامیدی بشم.
🔺الان همه تغییرات زندگی من رو می بینند و متعجبند چطوری تونستم دوام بیارم.
🔺من سپاس گزاری رو به زندگی خودم آوردم و هرروز شکر گزار خداوند هستم
🔺 یاد گرفتم چطوری دخترم رو با عزت نفس بزرگ کنم و خیلی درسهای زیادی گرفتم چون خیلی نگران دخترم بودم چون خودم فهمیده بودم که هیچ عزت نفسی ندارم.
قوی بودن اصلی است که نباید فراموش کرد.
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
Join🔜 @beheshtfirozeii
🌺🌿🌺🌿
https://eitaa.com/joinchat/1996423215Cd5dc68c0e6
#رماوره
احساس ارزشمندی
🔴این تجربه سفرِ ، از احساسِ بی ارزشی به پذیرشِ خود و ارزشمند شدنه البته این فقط یکی از اون تجربه های کودکیه ماست که بی ارزشی و درونی میکنه و بعد به تناسب اون چیزی که درونی شده در بیرون تجلی پیدا میکنه؛ اینجا مسئله تنفر از بدن و زیبا و نبودنه، میشه مشکل چاقی مفرط که با هیچ رژیمی وزن پایین نمیاد، یه جایی مسئله مالیه، میشه یک عمر مشکل مالی داشتن؛ یا طلاق یا ارتباطاتت تخریب شده و .. با این دید این دستاورد چون قرار نیست ما فکر کنیمسفر ارزشمندیه ما فقط به جسم و ظاهرمون ختم میشه این یکی از هزاران مدل عدم ارزشمندی که چه جامعه چه خودمون به خودمون میدیم
و این یک تجربه از سفر درونیه که تو به همه ابعاد زندگیت میپردازی...👆
🔺توی بچگیم پدرم محدودم میکرد میگفت پسرونه لباس بپوش.. حسرت کفشای پاشنه بلند داشتم و میگفت پوشیدن کفش پاشنهدار رو برای زنِ خراب هست! با حسرت به کفش دوستام نگاه میکردم.. همیشه لباس پسرونه و اسپرت میگرفتن و میگفتن اینجوری دختر خوبی هستی..
🔺یک مردی توی کودکی به سینه هام دست زد و از اون به بعد وحشت من شروع شد و همیشه میترسیدم از اینکه مردها بهم تعرض کنن..به همین دلیل جوری لباس میپوشیدم که خودم بدن خودمو نبینم و سایز بزرگ میپوشیدم و از بدنم متنفر بودم.. فکر میکردم چون بدنم رشد میکنه مردها بهم دست میزنن!
🔺برادرام در مورد بدن من صحبت میکردن و میگفتن چه بدن گنده ای دارم.. سعی میکردم خودمو لاغر کنم، رژیمهای سخت میگرفتم..حالم از هیکلمبهم میخورد ولی فایده ای نداشت
🔺از وقتی رو خودم کارکردم نقصهامو پذیرفتم.. .. کمکم رفتم جلوی آینه.. عاشقانه خودمو نگاه میکردم..تونستم وزن کم کنم و به فیزیکِ مناسبی برسم..
🔺کم کم نشانه های صلح با خودم رو تو زندگیم دیدم.. نیروی جنگجوم بالا اومد.. هرکاری برای جسم و روحم انجام میدادم.. به پوستم رسیدم.. به ویتامین بدنم رسیدم..
🔺الان یه روزایی برای دیدن خودم جلو آینه دلم تنگ میشه.. به خودم میگم چقدر زیبایی و از خودم خجالت نمیکشم.. مناسبترسن لباسا رو میپوشم و هر روز میرم پیادهروی میکنم و میدوم. وزنم توی این دوماهه اومده پایین، تغییر فیزیکی دادم و از خودم لذت میبرم..
🔺به خودم قول دادم امسال سال ارزش گذاشتن و احترام به خودم باشه.. به لطف خدا من به ارزشمندی درونی رسیدم..
#رماوره
🔴الان میفهمم خودم باعث۲۲ سال خیانت همسرم شدم. زندگی ما تازه امسال به ارامش رسیدخیانتی ندیدم و سفرهای زیادی میرفتیم..وقتی من روی خودم کار کردم. وقتی فهمیدم خودم و دوست نداشتم و عصبی بودم خیلی آسیب به بدنم میزدم رگمو میزدم توی دعواها! الان زخمام رو میبینم و میگم حاصل تجربه های زندگیمه..الان فهمیدم درونا واقعا سیاه شده بودم .. من که با عمل های جراحی سعی میکردم ظاهرم رو درست کنم و بازهم وزنم بیشتر از قبل میشد الان وزن و سایز زیادی کم کردم..
🔺۲۲سال مشکلات زیادی داشتم با همسرم.. از اوایل ازدواج به هرنحوی بهم خیانت کرده بود.. فکر میکردم مشکل از ظاهر منه.. شکم و پهلوهامو عمل کردم..هیچی خوشحالم نمیکرد..
🔺امکانات زیادی در اختیارم میذاشت .. اطرافیانم میگفتن چرا ناشکری میکنی؟ ولی نمیدونستن مشکل من چیه.. تمام اون خانوما نه قیافه داشتن نه شخصیت و حتی بعضیاشون معتاد بودن!
🔺خودمو کم میدیدم ، همیشه سرجنگ داشتم.. تو خونه میزدم و میشکوندم و همسرم ازم میترسید.. میگفت شرمندم و خجالت زده هستم.. وزنم بالا رفت.. همسرم آرام بود و خوش برخورد دست و دلباز بود و ظاهرا هیچ رفتار بدی با من نداشت ولی خیانت میکرد..
🔺الان به خودم نگاه میکنم میبینم اشتباه کردم... میگفتم برو پی زندگیت ولی میگفت تو رو با دنیا عوض نمیکنم!
🔺روی خودم کار کردم.. انگشت اشارم سمت او بود همیشه.. بعد از سالها منم بهش خیانت کردم! شده بود تفریحم! از خودم شرمندم.. فهمیدم مشکل من اعتماد به نفس و عزت نفس نداشتن بود.. فهمیدم اینا همش از تفکرات و باورهای اشتباه من بوده و بعضا ریشه در کودکیم داشته..
🔺مادرم پسردوست بود و ارزش برام قائل نبود..
🔺خوشحالم الان خودمو پیدا کردم .. فهمیدم مقصر خودم بودم.. تو ذهنم فیلمنامه خیانت همسرمو میساختم و اون اجرا میکرد!من خودم بین خودم و همسرم فاصله انداخته بود
🔺وزن و سایزمو کم کردم.. آرامش دارم.. خداراشکر...
🔺این یک سال گذشته سال خوبی برای من و شوهرم بود، با هم آروم بودیم و خیانتی ندیدم و سفرهای زیادی رفتیم..
البته شوهرم هم فهمید اشتباهات را و پذیرفت بعد از ۲۲ سال دیگه وقتشه کنار هم باشیم...
🔺تصمیم دارم بیشتر روی خودم کار کنم.. تغییر توی صورت و روانم پیداست.. دیگه درگیر تغییر ظاهرم نیستم.. همچنان روی خودم کار میکنم..
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
Join🔜 @beheshtfirozeii
🌺🌿🌺🌿
https://eitaa.com/joinchat/1996423215Cd5dc68c0e6