دختر است دیگر؛
از تمام كارهای مادر سر درمیاورد
حتے اگر کسی به زبان نیاورد
به گمانم وقتی مادر میان بستر بود، زینب آنقدر به هر بهانه ای پروانهی شمع وجود هر لحظه در حال آب شدن مادر شده بود كه
جای کبودی و زخمهایش را
از بر شده بود !!
حواسش بود كه داغ زخمهای مادر را تنها اشک بریزد...
به دور از چشمهای حسن
اما آن روزها انگار مادر، مادری کردن را آهسته آهسته به گوش او میخواند و زینب با چشمهایی که فریاد میزدند:
مادر هجده ساله ام، این حرفها را چرا میزنی ؟
مادری کردن یاد میگرفت...
زینبِ حسین، به ارث میبرد لقبِ | ام ابیها |ی مادر را...
باید پس از فاطمه او سنگ صبور ناله های درون چاه علی میشد؛
آن روزهای آخر ، مادر تعلیم زینب میداد؛
انگار تعلیم میداد، صبوریهای بعد خود را...
به ام المصائب دوران...
دختر است دیگر؛
بعد مادر
بوی دستهای او را میان جانمازش به جستجو میگرید...
میان پیراهنش حتی...
و به آغوش میکشد، تمام دلتنگی هایش را...
#عکسنوشت؛
باغ حرم خانم جانم ؛ همان باغ آمال و آرزوهایم...
.
#باغ_مهریهی_حضرت_زینب
#باغ_بهشتمن
#حرم_فیروزهای_دوست_داشتنی_ات...
#قبل_از_دیدن_حرمت_معنی_زندگی_نمیدانستم_چیست
#یازینب #جبل_الصبر
#ام_مصائب
#همسایههای_تو_چه_میدانند_دوری_را...
🌱 @fatemeyesoltanii