انواع شکلاتهاشون؛
بخشی که فقط منباب عکاسی برای من جذابه ولاغیر...
#سِحر_سوریه #سفرنامه
یه مغازه ادویه فروشی دیگه؛
این یکی مرتب تر بود.
#سِحر_سوریه #سفرنامه
رویخچالیهاشون؛
حقیقتا ازش زندگی میباره...
#سِحر_سوریه #سفرنامه
رنگی رنگی فروشی؛
بقول مامانا این آتاآشغلا چیه اخه🚶🏻♀️🚶🏻♀️🚶🏻♀️
بنظر منکه فقط عکسش قشنگه، خودش لافایده😅
#سِحر_سوریه #سفرنامه
#سفرنامه
شکلات و این دست خوراکیهای رنگی واقعا مفید نیستند؛ من باب عکاسی خوبن و روایت...
که به همه نشون بدن دمشق زنده است و زندگی اینجوری توش جریان داره.
.
لباسهای فوقالعاده شیکی هم دارند، هنوز میشه اثرات نساجی سوریه رو تو بعضی بازارهای مخصوصش دید.
واقعا لباسهای قشنگی دارن، اینجا همونجاست که باید گفت جای خانومهای کانال حسابی خالی...
#سِحر_سوریه #سفرنامه
#سفرنامه
جنگ خیلی وقته بساط خودش رو از دمشق جمع کرده،
حتی زودتر از سایر مناطق اطراف سوریه.
پس دیدن این حجم از زندگی و امید بهش اصلا دور از انتظار نیست.
دمشق شبیه تهرانه اما نسخهی عربیش،
با آداب و رسوم عربی و آدم های خاص خودش.
با همون امنیت و جریان زندگی، همچنین با یک دهم ترافیک چون اینجا بنزین بشدت گرونه.
اما هوای آلوده. چرا؟
بخاطر سوزوندن مازوت و چوب و... برای گرمایش خونه.
#سِحر_سوریه #سفرنامه
رفیقنوشت:
من اینجا ایستاده ام
در حالیکه روسری و سوزنی سوریه ای به سر دارم، روی سرم چادر عراقی ست، کفش هایم ایرانی ست و پالتو ام چیزی میان چین و ایران، توی جانمازم تکه ای از پارچه ی سامرا و قسمتی از سنگ حرم کاظمین، انگشترم در نجف است که طرح یا هادی روی آن حک شده...
قلبم فلسطینی ست و مغزم بین تمام محور مقاومت میچرخد.
زبانم فارسی و عربی و انگلیسی شده و برایم فرقی ندارد کسی که با او صحبت میکنم شیعه است یا سنی، مسیحی ست یا علوی..
من ایستاده ام
در نزدیکی مرز های اسرائیل
در نزدیکی شر مطلق
و از امام میگویم، خود را سرباز خمینی میدانم و بالهای خیالم تمام عالم را فرا گرفته است...
حالا مهم نیست که با چه سر و شکل و دین و مذهبی سروکار دارم... مهم این است که همه مان یک آرمان مشترک داریم و در مقابل یک دشمن صف بسته ایم.
ما هم جبهه ایم
هم جبهه ایم با همه تفاوت هایمان
و روزی دست در دست هم برای آرمان مشترک و بزرگمان متحد میشویم و تمام قد جلوی اسرائیل می ایستیم.
وطن من به قدر تمام مرزهای مستضعفین گسترده است...
و کاش پاسپورتی داشتیم که مهرش ملیت نبود که گستره ی وطن را نشان میداد...
آنوقت روی پاسپورت هایمان میزدند :
به گستره ی تمام مستضعفین عالم
تا ما با هم در برابر یک دشمن مشترک متحد نشویم نمیتوانیم قدم از قدم برداریم...
#خواب_آرام_را_برایت_آرزو_میکنیم
#جهان_وطن #سفرنامه #سِحر_سوریه
#انقلاب #غزه
#فلسطین
#سفرنامه
لحظات آخر هم وقتی درگیر اشک و بغض بودیم، وقت وداع وسط گریه به دوستم گفتم بیا من دعاکنم باهم آمین بگیم؛
اولین دعای من این بود:
خدایا مارو از راه راست هدایت نکن😅
دوستم گفت آمین!
بعد گفت چی گفتی؟ من دوباره تکرارش کردم و تازه فهمیدم چی گفتم😁
بعد گفتیم خدایا ببین ماهم راضی نیستیم راحت چیزی رو بهمون بدی، خودمون میخوایم که همه چیو سخت به دست بیاریم اصلا به ما راحتی نیومده!!! 🤦🏻♀️
#سِحر_سوریه #سفرنامه #طنز_های_سفر