#امام_زمان_اروحنا_فداه
#انتظار
#غزل
چشم بر راه تو ماندند پریشانی چند
ناله دارند تو را دست به دامانی چند
کاش باران بزند تا که بشویَد ما را
شرم دارد زِ شما چشم پشیمانی چند
به کجا این سرِ شب خاک به سر میریزی
تا کنارِ تو گشاییم گریبانی چند
گریه کردیم در این خیمه و آرام شدیم
چه لطیف است هوا در پسِ بارانی چند
من که از روضهی تان هیچ نمیفهم هیچ
تا به پایم نرود خار مغیلانی چند
غیر تو حال حرم را چه کسی میفهمد
کاش آواره شوم بین بیابانی چند
هرچه داریم حسین است حسین است حسین
خوشبحال جگر بی سر و سامانی چند
حتم دارم که بیایی شب عباسِ شماست
بشنوم از لبت ای کاش " عموجانی" چند
#حسن_لطفی
#صلوات
🔹 #اشعارناب_آیینی 🔹
@fatemi5
#پیامبر_اعظم_ص_مدح_و_شهادت
*هدیه به روح شهید ابوالفضل قربانی
لطفا از شهید دوست محمدی هم یاد شود*
آسمان بود و زمین تشنهی بارانش بود
قدرِ هجده نفَسش فاطمه مهمانش بود
به همه ، دستِ خداوند شرافت دادش
شصت و سه سال به این خاک امانت دادش
او شرافت به رسالت به نبوتها داد
او شرف را به تمامیِ عبادتها داد
هرکجا بود بلا سینهی او طالب بود
خیمهاش گوشهای از شعب ابی طالب بود
جز خدا غیر علی دید که همسایه نداشت
مرتضی سایهی او بود اگر سایه نداشت
آسمان فتنه زمین فتنه ولی میخوابید
چه غمی داشت بجایش که علی میخوابید
شصت و سه سال فقط برکت از او میبارید
هرکجا بود فقط رحمت از او میبارید
جای هر زخم که میخورد تبسم میکرد
رحمتش را همه جا قسمتِ مردم میکرد
چهرهاش وقتِ تبسم ملکوتِ محض است
تا که او هست علی نیز سکوت محض است
گرچه دنیا متوسل به عبایش میشد
دل او شاد فقط با نوههایش میشد
کارش این بود در آغوش حسن را گیرد
عادتش بود به یک دوش حسن را گیرد
تا به مسجد برود نور در آغوشش بود
عشق میکرد حسینش که قلمدوشش بود
پشت او با حَسنین اُنس گُلافشانی داشت
موقع بازیشان سجدهی طولانی داشت
سر او بر روی دامان علی بود فقط
مرکب بازی طفلان علی بود فقط
سالها برکت باران مدینه او بود
مرکب بازی طفلان مدینه او بود
گرچه در خانه فقط عطرِ سلامش میریخت
دست ملعونه شب زهر به کامش میریخت
ناکسی شب زده دشنامِ لَیَهجُر میگفت
او نفَس داشت که از آتش و چادر میگفت
روضهها را همه میدید ولی لب میبست
دور از فاطمه میگفت علی لب میبست
آنقدر فتنه و غم دید که از پا اُفتاد
بسترش را علی انداخت و زهرا اُفتاد
تب و لرزی به بدن داشت خدا میداند
با علی حرف کفن داشت خدا میداند
غش که میکرد علی بر جگر خود میزد
او نفَس میزد و زهرا به سرِ خود میزد
لحظهی رفتن او بود ولی غمگین بود
پیروهن هم به روی سینه او سنگین بود
عاقبت بر جگرِ فاطمه آتش اُفتاد
حسن اُفتاد بر آن سینه حسینش اُفتاد
پیروهن هم به روی سینه او سنگین بود
محتضر بود ولی بودنشان تسکین بود
خواست برداردشان گفت که زهرا جان نه
صبرکن صبر من و دوریِ این طفلان نه
آه امروز بر این سینه حسین است ولی...
وای از آنروز که تشنه است ولی باران نه
وای از آن روز که بر سینهی او میآید
نانجیبی که حیا دارد از آن عطشان نه
زینبت هست ولی نالهی او کاری نیست
که رهایش بکن ای شمر ولی عریان نه
میبُرَد تیغ ولی زیر گلو را هرگز
میبُرَد تیغ ولی کُند شود آسان نه
#حسن_لطفی
#منبرک_فاطمی
@fatemi222
بسم الله الرحمن الرحیم
#امام_حسن_عسکری_ع_شهادت
#حسن_لطفی
▶️
به لبِ خشکِ تو انگار که باران میخورد
آب میخوردی و هِی ظرف به دندان میخورد
پسرِ کوچکِ تو مانده چه سازد با تو
زهر وقتی که بر این سینهی سوزان میخورد
آه میسوخت از این آه دوتا گونهی او
نفَست تا که بر آن چهرهی گریان میخورد
فقط از کنده و زنجیر و فلک خالی بود
ورنه این حجرهی پُر درد به زندان میخورد
بارها شد که تو پیچیدی و اُفتاد سرت
بارها خاک بر این زُلفِ پریشان میخورد
پسرت اینطرف و مادرت آنسو مُردند
دستهاشان به سر از وای حسنجان میخورد
دیدی از بسترِ خود شام و سَر و آتش را
آنهمه زخم که از بام به طفلان میخورد
یک به یک با سرِ خود رویِ زمین میخوردند
ضربِ شلاق که بر پشت و گریبان میخورد
خیره بر چشمِ پدر بود نفهمید که سوخت
آتشی را که بر آن دخترِ بی جان میخورد
دخترک زد به لبش گفت که دندانش کو
آنقدر سنگ که بر آن لب و دندان میخورد
⏹
#امام_موسی_کاظم_ع_مدح_و_شهادت
خدا از ما نگیرد منت بابالحوائج را
غمِ او روضهی او صحبت بابالحوائج را
سر هر روضهای که گریه کردم سفرهای دیدم
خدا از ما نگیرد هیأت بابالحوائج را
سرِ راهش گرفتم کاسهام را کاسهام پُر کرد
گدا باید بداند عادت بابالحوائج را
کریمان چشم بر راهاند چیزِ کم نباید خواست
خدا پاینده دارد دولت بابالحوائج را
از این نان و پنیر و سبزیِ نذریِ مادرهاست
اگر این خانه دارد برکت بابالحوائج را
سلامش کردم و دیدم رضایش هم جوابم داد
خدا را شکر دارم حضرت بابالحوائج را
برای قُرب لازم بود اگر ما سجدهای کردیم
نگیرید از سرِ ما عزت بابالحوائج را
وصیت کردهام آنروز بگذارند بر چشمم
کنارِ مُهرِ تربت ، تربت بابالحوائج را
تمام زندگی مدیون این آقای مظلومیم
نمیدانیم اما قیمت بابالحوائج را
**
خدا لعنت کند سَندیِ شاهک را ، به در بگذاشت
نگاهِ دخترِ بی طاقت بابالحوائج را
سیه چال است جای یک نفر ، یعنی که حس میکرد
یقینا زیر پایش قامت بابالحوائج را
سیه چال آنقدر تاریک زهرا هم نمیبیند
کبودیهای روی صورت بابالحوائج را
برای سقفِ کوتاهش شکسته ساق پایش را
حرامی کم نموده زحمت بابالحوائج را
دعاکن زیر این زنجیرها شلاقها غُلها
نبیند دختر او حالت بابالحوائج را
نمیشد پا شود اما زِ حالش خوب پیدا بود
کسی زخمی نموده غیرت بابالحوائج را
به روی تختهای اُفتاده گِردش چار حمال است، اما شُکر
نمیبیند رضایش غارت بابالحوائج را
شاعر: #حسن_لطفی
🍃 @fatemi222