نباید داشته هامون به چشممون نیاد و غُر بزنیم و هر روزمون رو برای خودمون و بقیه خراب کنیم.
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
دو چیز رو در زندگیتون اصل قرار
بدین؛ و در هر حال، از اونا محافظت کنید؛
یکی سلامیتون؛ نه فقط اینکه بیمار نشین؛ بلکه سعی کنید تا اونجایی که در توان دارین پیری تونو به عقب بندازین؛ باور کنید که جوانتر از سن تون به نظر اومدن، یکی از فرمول های خوب بودن حال شماست.
و دیگر آنکه: مراقب عزت نفس و غرورتان باشید؛ به هیچ کس اجازه ندهید حتی به اون نزدیک بشه، چه برسه به اینکه بخواد خدشه ای به اون وارد سازه و خُردش کنه...
❤️ @fatemi24 ❤️
در هم تنیدگی بحث شادی و هدف زندگی
❌بسیاری از افرادی که با گناه به شادی میرسند، کسانی هستند که یادشان رفته برای چه به دنیا آمدهاند. اینها با تند شدن یک موسیقی، شاد میشوند و با آرام شدنش، محزون
.
✅ انسانی که برای خود هدفی دارد، وقتی اتّفاقی میافتد که او یا دیگران را به هدف زندگی نزدیک میکند، شاد میشود.
وقتی هم که اتّفاقی میافتد که او یا دیگران را از هدف زندگی دور میکند، ناراحت و غمگین میشود.
❓چرا کسی که هدف زندگی را فراموش نکرده و در یک مراسم عروسی میبیند که مردم گناه میکنند، ناراحت میشود؟
✅ برای این که او میداند عروس و داماد، درست در شب ازدواجشان که میتواند نقطۀ پرش آنها به سوی خدا باشد، گناه میکنند؛ امّا همین عمل در آن مراسم عروسی، خیلیها را شاد میکند؛ زیرا نوع نگاه آنان به این گناه، این گونه نیست؟ اینها تنها به همین شادیهای ظاهری، قانع هستند.
⚠️اگر شما نتوانید در مخاطب خود این نوع نگاه را تولید کنید، او از نشستن در مجلسی که در آن، آهنگ آنچنانی پخش نشود، لذّت نمیبرد.
📛نوع نگاه چنین فردی به زندگی، بیمارگونه است.
❤️ @fatemi24 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این روزها حالم بده آقا حس میکنم سر تا به پا دردم...!
دارم غریبه میشوم با تو آقا یه کاری کن که برگردم..!!🥺🫀
#امام_زمان♥
«لستِ أمام عيني، لكنّكِ كُل مَا أرى.»
در برابر چشمانم نیستی، امّا تمام آنچه میبینم، تویی!
- احمد شوقی
#حرفخودمونی
وقتی که شما ناامید، خشمگین، متنفر هستید؛ به این معنی است که خط شما مشغول است و نمیتوانید پیامهای خداوند را دریافت کنید.👌
✧════•❁❀❁•════✧
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
#بر_چهره_دلگشای_مهدی_صلوات
همانگونه که فرستنده های رادیویی و تلویزیونی ،
تصاویر و صداها را توسط فرکانسهایی که نه حس میشوند ، نه بو دارند و نه لمس میشوند به سمت ما میفرستند ،
ما نیز با افکارمان چنین فرکانسهایی را به کائنات میفرستیم.
ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﺍﺳﺖ .
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻮﺿﻮﻋﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ، ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﺍﻓﮑﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﺎئناﺕ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ،
ﻣﻐﻨﺎﻃﯿﺲ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﮑﺎﺭ
ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺟﺬﺏ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ.
ﺗﻤﺎﻡ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺎئناﺕ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ،- ﻃﺒﻖ ﻗﺎﻧﻮﻥ بقای انرژی - ﻣﺜﻞ ﺑﻮﻣﺮﻧﮓ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻨﺸﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ
ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ.
ﻭ ﻣﻨﺸﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﮐﻪ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺟﺬﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ، کسی نیست جز خود ﻣﺎ .
ﭘﺲ
ﺑﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﯿﻔﺘﺪ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﻢ .
وگرنه افکار منفی ما ،تمام افکار منفی ساطع شده در گیتی را به خود جذب کرده و به سوی ما باز میگردند....🌹
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
🌺#امام_خامنه_ای: دختران عزیزم آگاهیهایتان را بیشتر کنید. مطالعه،تحقیق،ورود به مسائل .....
#ولادت_حضرت_معصومه (سلام الله علیها) #روز_دختر_مبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥پیامبر مهربانی ها فرمودند :
هر مردی که در منزل کار کند،اسمش جز دیوان شهدا ثبت خواهد شد 😃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️با افکار زیبا, زندگیتان را تغییر دهید:
♦️1- تصمیم بگیرید که شاکر و قدردان باشید. بارها و بارها این کار را انجام دهید.
♦️2- بیش از حد نگران اتفاقات پیش رو نباشید. شاید مدام فکر کنید که در گذشته باید کار دیگری انجام می دادید, اما به یاد داشته باشید نباید در این افکار غرق شوید و از لحظه اکنون غافل شوید.
♦️3- شما نمی دانید که آینده چه چیزی برایتان به ارمغان دارد, پس بهترین کار این است که بهترین استفاده را از زمان حال داشته باشید.
♦️4- دو چیز بیش از بقیه, روزتان را می سازد, صبر و شکیبایی و دومی دیدگاه شما به زندگی.
♦️5- صبر کردن به معنای انتظار کشیدن نیست, بلکه به این معنی است که در هنگام تلاش کردن برای رسیدن به خواسته خود, همواره نگرشتان را مثبت نگه دارید.
🌸🍃
👌👌👌حکایت بسیار زیبا
مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود
و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد.
یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت:
میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم.
و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم.
پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد.
چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.
چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید.
در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند.
هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد.
چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند.
لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد.
تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت:
با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟
چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.
تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند.
اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت.
تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد .
هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند.
صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت.
در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد .
تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟
مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند.
و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند.
آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند .
هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد.
چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟
چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود.
تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت:
خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی.
در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد.
این معنی روزی حلال است
الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان
و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده
دوستان این قصه ها برای آموختن ودرس گرفتن است ساده از کنار آن. عبور نکنیم
🌸🍏🌸🍎🌸🍏