فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ دلتنگی ویژه دهمین سالگرد شهادت حاج حسن طهرانی مقدم
#کتاب_ذوالفقار_ولایت
#ناصرکاوه
۲۱ آبان سالگرد
#شهید_تهرانی_مقدم مانده
#شهیدان
#مرگ_برآمریکا_انگلیس_اسرائیل
#فلسطین_مظلوم
#کربلای_غزه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از شهدا بخواهید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 عکسی که خیلی زود در تاریخ فراموش شد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای بسیار جالب ساخت موشک نقطه زن توسط شهید طهرانیمقدم
🔹شهردار تهران در سالگرد عروج آسمانی شهید حسن طهرانی مقدم: شهید طهرانی مقدم در پاسخ ژنرال روسی که گفت «ما به شما این موشک را نمیدهیم چون از رویش میسازید» گفت که «اگر شما هم ندهید میسازیم».
https://eitaa.com/fatemi48
نفوس مطمئنه
یکی از دلایل عظمت و مقامهای شهدا تواضع این بزرگواران بود که مواردی از آن اشاره میشود 👇👇 ثمرات تو
وقتی راننده تاکسی حاج قاسم را نشناخت
یکی از خاطرات خودگفته شهید سلیمانی درباره یک راننده تاکسی است که او را در فرودگاه کرمان به سمت منزلش سوار کرد و پرسید: با سردار سلیمانی نسبتی دارید؟
🔸یکی از کتابهایی که این روزها وارد بازار نشر شده و خاطراتی را از شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی در خود دارد، «مالک زمان» نام دارد که از سوی گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی منتشر است. در یکی از خاطرات خودگفته سردار که با اندکی ویرایش در سبک نوشتار در این اثر درج شده، میخوانید:
🔸بعد از چند سال دنبال کار گشتن بهترین کاری که گیرم آمد، رانندگی برای فرودگاه بود. من در کرمان زندگی میکردم و برای همین، کار پیدا کردن برایم سخت بود. یکی از روزهایی که در حال تمیز کردن ماشین بودم آقایی به شانهام زد، برگشتم و نگاهش کردم. با مهربانی گفت: سلام مرا به منزلم میرسانی؟
🔸گفتم در خدمت شما هستم. خواستم چمدان را در صندوق عقب بگذارم، اما مانع شد و گفت خودم این کار را انجام میدهم. سوار ماشین شدیم و از فرودگاه بیرون آمدیم.
🔸هنوز چند خیابان را پشت سر نگذاشته بودم که به ترافیک سنگین خوردم. کلاج، دنده، گاز، مثلثی است که در ترافیک دست و پای تو را آزار میدهد. از ترافیک عصبانی و خشمگین بودم که متوجه شدم چیزی در ماشین من برای مردم جلب توجه میکند! نگاهم را به عقب انداختم و از داخل آینه نگاه کردم. با خود گفتم چقدر قیافه این مرد شبیه سردار سلیمانی است؟
🔸شاید پسرعمو یا پسردایی یا برادرش باشد. اینقدر چپ چپ نگاهش کردم و با خود کلنجار رفتم تا خودش گفت: چهرهام برایت آشناست؟
گفتم: بله با سردار سلیمانی نسبتی دارید؟
🔸خندهای ملیح زد و گفت: من خودِ سلیمانیام. از حرفش خندهام گرفت: گفتم حاج آقا دستمون ننداز، سردار با ماشینهای گرون و ضدگلوله تردد میکنه، محافظ داره و... چطور سر از ماشین من در بیاره!؟
🔸باز لبخند ملیحی زد و گفت: به خدا من سلیمانی هستم. این بار سکوت کردم و با دقت در آینه، چهرهاش را برانداز کردم. چهرهاش مو نمیزد، خودش بود. با خود گفتم: ای وای! چرا همان اول او را به جا نیاوردم، چرا این حرفها را به او گفتم. چند دقیقه مات مبهوت بودم که از من پرسید: جوان زندگیات چطور است، با گرانی چه میکنی؟
🔸نگاهی به او انداختم و گفتم: اگر شما که در ماشین من هستی، سردار سلیمانی باشی من هیچ مشکلی در زندگی ندارم.
✍️امیرالمؤمنین در قسمتی از نامهاش به مالک اشتر می فرماید:
بدان، بهترین چیزی که حسن ظن حاکم را نسبت به مردمش سبب میشود، نیکی کردن حاکم است در حق مردم و کاستن است از بار رنج آنان و آنها را به کارهایی که به انجام آن ملزم نیستند به اجبار وادار نکنید.
تو باید در این باره چنان باشی که حسن ظن مردم برای تو فراهم شود. زیرا حسن ظن آنان، رنج بسیاری را از تو دور میسازد. به حسن ظن تو، کسی سزاوارتر است که در حق او بیشتر احسان کرده باشی و به بدگمانی، آن سزاوارتر که در حق او بدی کرده باشی.
https://eitaa.com/fatemi48/623
نیروهای تیپ فاطمیون در دانشگاه یرموک سوریه رفت و آمد داشتند،
در یکی از روزها که #سردار_سلیمانی در مقر فاطمیون از پلههای بالا میآمد چفیه یکی از نیروها از گردنش به زمین افتاد، سردار که متوجه پایین افتادن چفیه شد، برگشت و بعد از پایین آمدن از پلهها چفیه را برداشت و آن را با دستانش تمیز کرد و بر دوش آن نیروی تیپ فاطمیون انداخت و بوسهای بر پیشانی او زد.
نیروی مدافع حرم میگوید: شهید سلیمانی یک فرمانده ارشد نظامی و جایگاه و مقام خاصی داشت، زمانی که خم شدن سردار با آن همه عظمت و مقام برای کمک به سرباز و بوسه زدن به پیشانیاش را دیدم، درس بزرگی از سردار گرفتم، درس انسانیت که هیچگاه آن را فراموش نخواهم کرد.
#تواضع
https://eitaa.com/fatemi48/623
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹به آقا مرتضی گفتیم یه آرپیجی زن به ما بده؛ یه بچه فرستاد که وقتی گلوله رو گذاشت سر قبضه آرپیجی، قدش از اون کوتاهتر بود!
https://eitaa.com/fatemi48
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بفرماییدعشق!
🔸 ما از مرگ نمی ترسیم که مرگ ما #شهادت است و شهادت حیات عند الرب...
#راهیان_نور_مجازی
https://eitaa.com/fatemi48
اینجا نگاهش بویِ یار دارد
هر سوز و آهش بویِ یار دارد
اینجا که عطرِ کربلا بیاید
دل، زائر شش گوشه مینماید
#شهدایفاطمیونقم
#یادشهداباصلوات
#جان-فدا❤️
https://eitaa.com/fatemi48
ما در مواجه با مرگ،
رسیدن به شهادت و بزرگی را انتخاب کردهایم،
ما فرزندان کسانی هستیم که مرگ،
راه آنها را نمیشناسد،
زیرا آنها به وسیلهی مرگ ..
در مسیر خدا صعود کردهاند
و به زندگی و نشاط و بشارت
دست یافتهاند ..
سخنان شهید #جهاد_مغنیه در بزرگداشت شهادت پدرش شهید #عماد_مغنیه
#جان-فدا❤️
https://eitaa.com/fatemi48
شاید شهـــــادت
آرزوے همه باشد
اما یقیناً
جز مخلصین
ڪسے بدان نخواهد رسید...
ڪاش بجاے زبان با عملم،طلب شهادت مے ڪردم...
شهــید مدافــع حـــرم #محمدحسیــنبشیری 🥀
#سالروزشهادت 🥀
#جان-فدا❤️
https://eitaa.com/fatemi48-----
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید | از قدرتنمایی سپهبد قاسم سلیمانی در میدان جنگ تا خواهش از فرزندان شهدا
🔹لحظاتی از دیدار حاج قاسم با فرزندان شهدا و حضور در سوریه
#جان-فدا❤️
https://eitaa.com/fatemi48
#سبک_زندگی
چون کوچههای روستا ماشین رو نبود از منزل تا درمانگاه ؛ مادرش را به پشت گرفت.
در بین راه؛ مادرش هر چه اصرار کرد که مرا پایین بگذار ؛ محمد علی می خندید و می گفت:مادر جان چند سال شما مرا کول کردین ؛ حالا دوست دارم برای یک دفعه هم که شده من شما رو کول کنم.
#کتاب_راز_بندگی
#حاج_عباس_تیموری
#شهید_محمدعلی_قنبری
#دفاع_مقدس
#احترام_به_پدرومادر
روایتی بیواسطه و خواندنی از فتح سوسنگرد
در آن دوره، سرلشگر «طالع خلیل الدوری» افسر بعثی وفادار صدام و یک فرمانده کارکشته مامویت داشت که با لشگر 9 زرهی و تیپ 32 نیروی مخصوص، سوسنگرد را اشغال کند.
بار دوم عراقیها تلاش کردند از طریق لشگر پنجم مکانیزه از جبهه جنوب و از طریق لشگر 9 از جبهه شمال، جاده حمیدیه - سوسنگرد و بعد سوسنگرد را اشغال بکنند
شکست در آبادان و طول کشیدن جنگ به جای یک هفته به 55 روز،عراق را با یک بحران در تهاجم مواجه کرده بود. غیر از شهرهای بستان، موسیان و سومار یا قصرشیرین که مرزی بودند و دشمن بلافاصله پس از عبور از مرز آنها را اشغال کرد، در عمق خاک کشور ما جای قابل توجهی دستشان نبود. درست است که تا پشت رودخانه کرخه در شوش آمده بودند؛ بنابراین سیاست و استراتژی را بر این گذاشتند که یک نقطه قابل توجهی را اشغال بکنند. آن وقت در آن زمان هویزه دست ما بود. هویزه 11 کیلومتری جنوب سوسنگرد قرار دارد.
عراقی ها؛ از قسمت غرب یعنی از طرف بستان هم آمدند یگان مکانیزه را آوردند که سرعت عمل پیدا کند و بیاید برای اشغال. بنابراین سوسنگرد را در 23 آبانماه سال 59 از چهار طرف اشغال کردند و این اشغال چهارطرفه فضا را برای ما خیلی سنگین کرد.
در آن دوره، سرلشگر «طالع خلیل الدوری» افسر بعثی وفادار صدام و یک فرمانده کارکشته مامویت داشت که با لشگر 9 زرهی و تیپ 32 نیروی مخصوص، سوسنگرد را اشغال کند.
اینها در روز 24 آبانماه روستای ابوحمیزه را اشغال کردند. مدافعین را زدند و مردم را کشتند. 75 نفر را در آن روستا کشتند و 42 نفر از مردم را به اسارت بردند که من یادم هست تا همین اواخر جنگ و بعد از جنگ خانواده هایشان در میان اسرا به دنبالشان بودند. آنها هیچوقت برنگشتند. سرنوشتشان معلوم نشد چون مقاومت کرده بودند.