از اصفهان به قم میرفت .صدای اهنگ مبتذلی که راننده گوش میکرد جلال رو ازار میداد.رفت با خوشرویی به راننده گفت : اگر امکان داره یا نوار و خاموش کنید،یا برا خودتون بذارین راننده با تمسخر گفت:اگه ناراحتی میتونی پیاده شی ! جلال رفت توی فکر، هوای سرد ، بیابان تاریک و….
قصد کرد وجدان خفته راننده رو بیدار کنه ، اینبار به راننده گفت : اگه خاموش نکنی پیاده میشم.راننده هم نه کم گذاشت و نه زیاد،پدال ترمز رو فشار داد و ایستاد و گفت بفرما !
جلال پیاده شد اتوبوس هنوز خیلی دور نشده بود که ایستاد! همینکه جلال به اتوبوس رسید راننده به جلال گفت :بیا بالا جوون ، نوارو خاموش کردم
#شهید_جلال_افشار
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
☀️ذاکر قریب البکا و سرباز امام زمان (عج) #شهیدجلال_افشار
🌷روایت میکنند، آیتالله بهاءالدینی (ره)، استاد این شهید بزرگوار که خود تندیس عرفان و آیینه بصیرت و سالک واصل است، او را «ذاکر قریب البکا» نامید.
زمانی که آیتالله بهاءالدینی (ره) بعد از شهادت جلال از اصفهان میگذشتند، به همراهان گفتند: «من ستون نوری میبینم که از یکگوشه اصفهان تا عرش اعلی امتداد یافته است» زمانی که همراهان اتومبیل را تا محل موردنظر هدایت کردند، به گلستان شهدای اصفهان رسیدند و آن زمان آیتالله بهاءالدینی گوشهای از گلستان شهدا را با دست نشان دادند و گفتند: این ستون نور از اینجا برمیخیزد و زمانی که همراهان به محل موردنظر رفتند، سنگ مزار شهید روحانی جلال افشار را مشاهده کردند.
حضرت آیتاللهالعظمی بهاءالدینی مکرر میفرمودند «آنکه اذان را بامعنا میگوید، اذان بگوید» و منظور ایشان جلال افشار بود.
وقتی هم پس از شهادت او، عکسش را به محضر آیتالله بهاءالدینی عرضه کردند، بیاختیار اشک از چشمان ایشان جاری شد، بهطوریکه قطرات اشک روی عکس جلال افتاد، در همین حین ایشان گفتند: «امام زمان (عج) از من یک سرباز خواست، من هم صاحب این عکس را معرفی کردم. اشک من، اشک شوق است.»
#شهید_جلال_افشار؛ شهید امام زمانی(عج)
🌷چه سعادتی بالاتر از اینکه سرداری در میدان جنگ در هنگام گفتن اذان و زمانی که به ذکر «محمد رسولالله» برسد شهد شهادت بنوشد، آری سرانجام سردار روحانی جلال افشار پس از تلاش و کوشش بسیار در تحقق آیین زلال محمدی در تاریخ 24/4/1361 در عملیات رمضان با زبان روزه و درحالیکه ذکر اذان بر لبش بود، از ناحیه پهلو مورد اصابت ترکش قرار گرفت و آسمانی شد...
🌷دار و ندار جلال ایمانش بود و یک موتورسیکلت خراب!
🌷شهید افشار نام امام زمان را که میشنید، بیاختیار گریه میکرد، یکی از همرزمانش تعریف میکند: رفته بودند کوه؛ بعد از نماز مغرب و عشا، دعاى توسل خواند و نام امام زمان (عج) را برد. صداى هق هق گریهاش بلند شد و بعد با شور و سوز و وجد و نیاز خواند: بیا بیا که سوختم ز هجر روى ماه تو/ بهشت را فروختم به نیمى از نگاه تو / اگر نیست باورت بیا که روبهرو کنم / بدان امید زندهام که باشم از سپاه تو.
🌷دوستانش میگویند: آقا جلال همیشه میگفت دنیا ارزش آن را ندارد که به خاطرش آخرتمان را خراب کنیم، داروندار جلال ایمانش بود، وسیلهاش یک موتورسیکلت همیشه خراب بود و این را از دستان همیشه روغنی و سیاه او زمانی که قبض حقوق یتیمان و مشمولان طرح شهید رجائی را توزیع میکرد، میشد فهمید!
🌷سرلشگر سید یحیی رحیم صفوی از همرزمان شهید در خصوص حالات او میگوید: اهل ایمان بود و یقین وجود پاکش از عشق به ولایت لبریز بود؛ اهل عمل بود و حال، نه اهل قیل و قال، چونان دریا ظاهری زیبا، آرام و پر ابهت داشت و در درون پر رمز و رازش غوغایی بود از ارتباط دائم با مبدأ هستی و ذات اقدس ربوبی و ذکر پیوسته، دعای کمیل و راز و نیازهای عاشقانه او با محبوب زبانزد همرزمان و همسنگرانش بود، گویا ره صد ساله را یکشبه پیموده و به مقاماتی از عرفان نائل گردیده بود...
🌷محبت و ارادت وافر او به اهلبیت عصمت و طهارت هنوز هم در خاطرهها هست. همچنین عشق زائدالوصف او به نائب امام عصر (عج) و ولیفقیه مثالزدنی بود، چنانکه در سفری برای زیارت حضرت امام خمینی (ره) به جماران عزیمت نمود که براثر ازدحام جمعیت توفیق ورود به حسینیه جماران را نیافت و موفق به زیارت سیمای ملکوتی حضرت امام (ره) نشده بود، با چشمانی اشکبار فریاد زد «السلام علیک یا روحالله»و به دوستانش گفت: «ما امام را با چشم دل زیارت کردیم»
کتاب شهدا و اهل بیت، ناصر کاوه
برشی از زندگی روحانی شهید، جلال افشار
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
⭕️ وصیت نامه عرفانی شهیدی که شاگرد آیت الله بهاالدینی بود
[ دست نوشته های این شهید در دل سنگر بسیار عمیق و دلنشین است ]
🔹️ شهید جلال افشار در سال ۱۳۳۵در اصفهان به دنیا آمد و در ۱۷ سالگی به مدرسه حقانی قم رفت و از محضر آیت الله بهاءالدینی بهره جست.
□ جلال در ۲۴ تیر ۱۳۶۰ (عملیات رمضان) در منطقه شلمچه از ناحیهی پهلو مجروح آسمانی شد.
🔸️ فرازی از وصیتنامه شهید جلال افشار:
□ خدایا تمام دوستانم عاشقانه به سوی تو پر کشیدند و من بی ثمر مانده ام !
■ خجالت می کشم با تو سخن بگویم ،اما راًفت ومهربانی تو مرا به اینجا کشانده است
□ آخر تو به من همه چیز داده ای ومن برای تو کاری نکرده ام.
■ خدایا نمی دانم چگونه از بندگانت عذر خواهی کنم ؟آیا آنان عذر مرا می پذیرند ؟
□ آخر آنان گمان می کردند من بنده صالح تو هستم و به همین منوال مرا شرمنده ساختند ؛ اگر حال مرا بنگرند چه می گویند؟
■ خدایا تو که ظاهرم را نیکو ساختی خباثت باطنم را اصلاح کن .
□ خدایا به بندگانت چه بگویم که هر کدامشان کتاب بزرگی هستند از اندرز
#شهید_جلال_افشار
#آیتالله_بهاءالدینی
✅داستانهای شهدا
https://eitaa.com/fatemi48/280
🔺️ کانال ما را از طریق لینک بالا دنبال و به دوستان خود معرفی کنید