#دیر_راهب
قدمت روی دیده ام خیر است
راهت امشب به گوشه دیر است
سربریده عجب ملیحی تو
نکند که خود مسیحی تو
دیدم از روی نیزه می تابی
در دل شب شبیه مهتابی
نگران است از چه احوالت
این زن و بچه کیست دنبالت
تو که آواره بین هر شهری
لب چرا بسته ای مگر قهری
هرچه سرمایه داشتم دادم
تاکه امشب به دامت افتادم
شانه وظرف آب آوردم
کوزه ای از گلاب آوردم
مثل گل صورت تو می بویم
زخم های سر تو می شویم
صبر من وضع چهره ات بُرده
بارها صورتت زمین خورده
حنجرت نیزه نیزه است چرا
سر تو گشته دست به دست چرا
ناگهان دیر عرش اعلا شد
آن لبان ترک ترک واشد
گفت ای پیرمرد نصرانی
تو از امشب دگر مسلمانی
زینت دوش مصطفایم من
پاره قلب مرتضایم من
بانویی که کنار ما اینجاست
مادر قد خمیده ام زهراست
آه راهب بدان أنا المظلوم
شدم از مِهر مادرم محروم
آه راهب سرم جدا کردند
پیکرم بی کفن رها کردند
این اسیران که دستشان بستند
همه ناموس مصطفی هستند
دور ما کف زدند و رقصیدند
گیسویم را به شاخه پیچیدند
گر شده وضع چهره ام ناجور
صورتم سوخته میان تنور
شاعر: #قاسم_نعمتی
روضهٔ #دیر_راهب
بدادم زر، گرفتم در عوض جان
چه جان، جانِ جهان به به چه ارزان
اگرچه زر بدادم سر گرفتم
به عالم زندگی از سر گرفتم
همین دولت بسم در نشأتینم
که من سوداگر رأس حسینم
چو من سوداگری سودا نکرده
که سودش عقل را دیوانه کرده
زسودای سری سودا زدستم
که گنج عالمین افتاده دستم
ز روی گنج، گردی گر فروشم
زیانکارم به فردوس ار فروشم
چنان در ملک ترسایی به سیرم
که عیسی را فرود آرم به دِیْرم
اگر عیسی به چرخ چارمین است
مرا سر برتر از عرش برین است
از آنم سربلند از عرش برتر
که سر بنهادهام بر پای این سر
ز راز این لب خشکیده ماتم
مگر خضرم لب آب حیاتم
و یا موسایم اندر طور سینا
کز این سر نور حقّم در تجلا
من آن بینم به رای العین از این نور
که موسی را ز اَرْنی بود منظور
اگر انجام ترسایی چنین است
خوشا آئین من آئین دین است
خداوندا من اکنون در کنشتم
و یا در غرفهی باغ بهشتم
من از هر سرفرازی سرفرازم
که مهماندار سلطان حجازم
همی ناز ای مسیحا بر محمد
حسین از کعبه سوی دِیْرت آمد
تو ای بانوی مریم! تو کجائی
که امشب بایدت بر دِیْرم آیی
من آن ترسا و دیرم در کنشت است
چرا مهمان من زیب بهشت است
سری که سینهی زهراست مهدش
چرا دست من ترساست مهدش؟!
✍ مرحوم #ذهنی_زاده
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ #دیر_راهب
در فکر گلی بودم و گلزار خریدم
گل خواست دلم، خرمن و خروار خریدم
در گلشن فردوس برین هم نفروشند
این طُرفهگلی را که من از خار خریدم
دیدم که به کف مایه و مقدار ندارم
بهر دو جهان مایه و مقدار خریدم
دیگر نکشم ناز طبیبان جهان را
زیرا که دوای دل بیمار خریدم
تا جلوه فروشد به جهان، گوشهی دِیْرم
با ذرّه، مهین مطلع انوار خریدم
در جلوهگری، غیرتِ خورشیدِ سپهر است
ماهی که من از کوچه و بازار خریدم
حیف است که با درهم و دینار بسنجم
هر چند که با درهم و دینار خریدم
خاک دو جهان بر سر صرّافِ فلک باد!
سر بود که با قیمت دستار خریدم
سودایی از اینگونه که دیده است به عالم؟
کم دارم و این دولت بسیار خریدم
خلق دو جهان گر بخورد غبطه، عجب نیست
چیزی که خدا بود خریدار، خریدم
شاید که چو من، راهبی اسلام برآرد
چون رأس حسین از کفِ کُفّار خریدم
در ماتمش از دیده، چرا خون نفشانم؟
آخر سر یار است ز اغیار خریدم
دیگر نکنم واهمهی حشر که این سر
شمعیست که از بهر شب تار خریدم
از سرّ حقیقت، مگر آگه شوم امشب
زر دادم و گنجینهی اسرار خریدم
ای دیده! تو را گر سر و سودای تماشاست
آیینهی صد عزّت و ایثار خریدم
دوزخ دگری راست که دربست بهشتی
امشب من از این لشگر خونخوار خریدم
«نظمی»! ز هنر هر چه به بازار جهان بود
سنجیدم و این طبع گهربار خریدم
✍ #نظمی_تبریزی
روضهٔ #دیر_راهب
بهدشت ماریه کشتند امیر بطحا را
بهم زدند همه روی ملک دنیا را
رسیده امر بجائی که سبط پیغمبر
مکان و منزل خود کرد دِیْرِ ترسا را
در آن دمیکه بهدِیْرِ یهود سُکنی کرد
فتاده لرزه به نُه طاق ملک سکنا را
به چرخ چار در آن لحظه جبرئیل رسید
خبر نمود از این قصهاش مسیحا را
که سبط ساقی کوثر در آن شب تاریک
نمود رشک ارم منزل نصارا را
چو کعبه اهل سماء چون طواف میکردند
بهدور آن سر خونین و ماه سیما را
به نطق آمده قرآنِ ناطقِ داور
بخواند آیهی کهف و رقیم و حسنا را
بگوش فاطمه تا که رسید صوت حسین
بکند و ریخت ز سر زلف عنبراسا را
فتاد شور قیامت به دِیْر نصرانی
که خاکیان بهزمین دید اشک زهرا را
بهحیرتم که پیمبر چگونه صبر نمود
به دِیْر ارمنیان دید آل طاها را
طناب ظلم به بازوی زینب کبرا
دوشاخه در کف آن دختران رعنا را
به جسم حضرت سجاد بود زنجیری
که سوختی دل هر گونه سنگ خارا را
خموش باش ((ذلیلا)) به دِیْر نصرانی
مکن خراش جگرهای پاره پارا را
✍ مرحوم #ذلیل_تبریزی
روضهٔ #دیر_راهب
ز کوفه آل یاسین بار بستند
به محمل جمله با افغان نشستند
به راه شام ویران بود دِیْری
در آنجا معتکف یک اهل خیری
یکی راهب بدان دیرش مکان بود
ز رویش نور یزدانی عیان بود
چه راهب ثانی اثنین مسیحی
چه راهب تالی تلو ذبیحی
چه راهب روز و شب سرگرم اذکار
چه راهب نقطهی حقجوی پرگار
فراز بام آن دِیْر دل افروز
بر آمد از قضا راهب یکی روز
زهر سو بود سر گرم تماشا
به صنع سرمدی خلاق یکتا
که ناگه دید از یکسوی آن دشت
ز مشرق شمس رخشانی عیان گشت
ز پی طالع مه چندی منور
همه چون بدر تابان مطهر
پس آنگه دید راهب کوکبی چند
همه دنبال هم بر بسته دربند
به اطراف مه و خورشید کوکب
گرفته شش جهت دیدی یکی شب
جمال لا مکان را در مکان دید
خدا را زاهد ترسا عیان دید
سری چند همچو خورشید از بدن دور
مشعشع رویشان چون سینهی طور
به پیشاپیش آن سرهای پر خون
سری دید از همه در رفعت افزون
زنان و دخترانی چندش از پی
همه بر سر زنان از غربت وی
بهپای دِیْر او منزل نمودند
ز پشت ناقهها محمل گشودند
فرود آمد ز دِیْر آن طینت پاک
گشودی در بدان افواج بی باک
بدیشان گفت لشکر از کجائید
مرا واقف از این شورش نمائید
شما را این تهاجم بی سبب نیست
بگوئید این زنان و این سر از کیست
به او گفتند آن خلق تبه کار
چو باشد راهبا با این سرت کار
کنون ما این عیال و این سران را
همی این بسته پرها کودکان را
که بینی روزشان را جمله چون شام
اسیری میبریم از کوفه بر شام
چو راهب این سخن زانها شنیدی
میان دِیْر خود گریان دویدی
گرفت از مخزنِ جان بدرهٔ زر
به ایشان داد بگرفت آن جهان سر
زری داد و سر جانان خریدی
سعادت بین نگو ارزان خریدی
به دِیْر آمد بهروی خویش در بست
پسِ زانو دمی در فکر بنشست
گهی در ناله، گه در فکر بودی
گهی گرم دعا، گه ذکر بودی
به دور شمع سر، پروانه گردید
ز خویشان جهان بیگانه گردید
گشودی راهب عاشق زبان را
که جوید شاید آن سِرِّ نهان را
در اول گفت ای سر صفوتی تو
ویا گنجور پاک رحمتی تو
تو نوحی یا که ابراهیمی ای سر؟!
و یا هستی ذبیحُ الله اکبر؟!
توئی ای سر مگر موسی بن عمران
که هست از قبطیانت دیده گریان؟!
مسیحی ای سر این شورش صلیبت؟!
عجب دارم از احوال عجیبت!
تورا ای سر قَسَم اول به اسفار
که آمد مر رسولان را ز دادار
بحق حرمت تورات اقدس
به انجیل و بدان سِفر مقدس
تو ای سر از کدامین خاندانی
ز بستان کدامین دودمانی؟
نشد زین گفته حلِّ مشکل او
نروئیده ز شوره حاصل او
دوباره گفت ای محبوب سرمد
دهم سوگند ای سرور به احمد
بحق بِنْ عم و دامادش ای سر
بحق حضرت زهرای اطهر
ز خاموشی مرا ای سر مرنجان
دمی با من تکلم کن مرا جان
چو بردی نام زهرا راهب عشق
تجلی کرد هر سو ثاقب عشق
به طورش جلوه کردی نور الله
زخود بیخود شد آن مردِ دل آگاه
ز هر سو دید صد موسی ابن عمران
فتاده محو و مات اندر بیابان
لب پُر خون آن سر شد چو گل باز
تکلم کردن آن سر شد آغاز
به افغان گفت کی شوریده ترسا
اگر خواهی مرا باشی شناسا
من ای راهب غریب این دیارم
به دشت کربلا افتد گذارم
جوانان مرا لب تشنه کشتند
ز یارانم کسی راهب نهشتند
تنم را در میان خون کشیدند
سرم را از قفا عطشان بریدند
✍مرحوم #افسر_خونساری
#امام_حسین_ع_مناجات
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
#دیر_راهب
نوشتم اول خط: بسمه تعالی سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر
فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد
که بندۀ تو نخواهد گذاشت هرجا سر
قسم به معنی «لا یُمکن الفرار از عشق»
که پُر شدهست جهان از حسین سرتاسر
نگاه کن به زمین! ما رایت الا تن
به آسمان بنگر! ما رایت الا سر
سری که گفت من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند میروم با سر
هرآنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر
همان سری که یَُحّب الجمال محوش بود
جمیل بود جمیلا بدن جمیلا سر
سری که با خودش آورد بهترینها را
که یک به یک همه بودند سروران را سر
زهیر گفت حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت حبیبا! بگیر از ما سر
سپس به معرکه عابس «اَجَنَّنی» گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر
بنازم ام وهب را به پارۀ تن گفت:
برو به معرکه با سر، ولی میا با سر
خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت لحظۀ آخر به پای مولا سر
در این قصیده ولی آنکه حُسن مطلع شد
همان سریست که بُرده برای لیلا سر
سری که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود پا تا سر
پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پُر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر
امام غرق به خون بود و زیر لب میگفت:
به پیشگاه تو آوردهام خدایا سر
میان خاک، کلام خدا مقطعه شد
میان خاک: الف، لام، میم، طاها، سر
حروف اطهر قرآن و نعل تازۀ اسب
چه خوب شد که نبودهست بر بدنها سر
تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هر که هرچه دلش خواست داد، حتی سر
نبرد تن به تن آفتاب و پیکر او
ادامه داشت ادامه سه روز ...اما سر -
جدا شدهست و سر از نیزهها درآوردهست
جدا شدهست و نیفتاده است از پا سر
صدای آیۀ کهف الرقیم میآید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر
بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر
چه قدر زخم که با یک نسیم وا میشد
نسیم آمد و بر نیزه شد شکوفا سر
عقیله غصه و درد و گلایه را به که گفت؟
به چوب، چوب محمل؛ نه با زبان، با سر
::
دلم هوای حرم کرده است میدانی
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر
✍ #سیدحمیدرضا_برقعی
فهرست روضه ومداحی
https://eitaa.com/fatemi222/6620