📚 #کاردینال
📖 #قسمت_نود_و_ششم
✍ #م_علیپور
*امیر
من و شهریار و حاجی و سرگرد نجاتی که حاضرین پشت صحنه ی این تئاتر مستند بودیم همونجا به صندلی میخکوب شده بودیم.
شهریار رو به حاجی گفت :
- جدی جدی صدف خانم دختر سردار عابدینی هستن؟ همون که ترور شدن ...؟
جالبه که من فقط خبر ترورشون رو سالها قبل خوندم و هیچوقت پیگیر نشدم که شهید شدن یا نه؟
عجب ... من فکر میکردم صدف خانم اسم شون مستعار باشه! آخه مامور مخفی ها مگه اسم مستعار نداشتن؟!
حاجی لبخندی زد و گفت :
- خانم صدیقه عابدینی تازه به جمع بچه های ما وارد شدن... البته که واقعاً گل کاشتن!
من که تا حالا ساکت بودم و مغزم به سرعت در حال کند و کاو بود گفتم :
- یعنی واقعاً آقای مقدم بخاطر اینکه خودش رو سپر دخترش کرده بود کشته شد؟
فکر میکردم توی تیراندازی های دستگیری کشته شده ...!
سرگرد نجاتی جواب داد :
- بچه ها در حال شنود،کاملاً آماده بودن ... چون چند وقتی بود چند تا خونه توی کشور شناسایی شده بودن که بصورت مخفیانه در حال ترویج فرقه ی منحوس بهایی بودن و اون خونه توی مشهد هم یکی از اونا بود.
وقتی خانم عابدینی ردیاب رو برای آقای مقدم گذاشتن و توی همین خونه پیداشون کردیم متوجه شدیم اتفاقات مهمی قراره اینجا بیفته و همینطور هم شد و سرشبکه ی یهود مخفی به اسم #کاردینال که به نوعی وظیفه ی مدیریت و ساپورت نفوذی ها رو به عهده داشت رونمایی کرد و بعدش هم از آقای مقدمخواست که هُدی مقدم رو بکشه ... چون به نفوذش شک کرده بود.
و وقتی امتناع آقای مقدم رو دید خودش دست به کار شد.
اما آقای مقدم خودش رو سپر دخترش کرد و در نهایت یکی از گلوله ها به قلبش و دومی به پهلوی خانم مقدم برخورد میکنه ...
چند دقیقه ی بعد همچنان که در هپروت اتفاقات به سر میبردیم و به اصرار حاجی مشغول خوردن چایی بودیم ، صدف خانم از در وارد شد.
چهره ش شبیه کسایی بود که به شدت گریه کرده بود!
رو به ما که نمیدونست تموم مکالماتش رو با اون پیرمرد خرفت دیده بودیم گفت :
- من میخوام برم به هُدی سر بزنم ... شما هم میاین؟
من از جام پاشدم و به سرعت جواب دادم :
- مگه به بخش منتقل شدن؟
صدف خانم در حال خارج شدن از ساختمان گفت :
- گفتن صبح به بخش منتقل شده!
در حالی که حس میکردم به سختی نفس میکشم پرسیدم :
- حالشون چطوره؟
صدف خانم در جواب ما گفت :
- خدا بهش رحم کرده که تونستن گلوله رو در بیارن ... گرچه باید استراحت کنه تا حالش بهتر بشه!
یهو شهریار که تا حالا آروم بود در حال سوار شدن به ماشین گفت :
- ای دل غافل ... آخر داستان نفهمیدیم این عکس های نقاشی شده توی اتاق اون پسره ی دوجسمی چی بود؟ راستی به هوش نیومده ... ؟
صدف خانم در حال بستن کمربندش جواب داد :
- ظاهراً خود سیستم افرادی که میخواسته از سر راه برداره رو توسط حامد میکشته!
انگار یه جورایی تسخیر میشده و این کار رو انجام میداده
شهریار با تعجب گفت :
- بسم الله ... این دیگه چه مدلشه!!
پس این نقاشی ها چی میگن این وسط؟ هر کی رو میکشته نقاشیش رو هم میکشیده؟
صدف خانم در حالی که به گل فروشی اشاره میکرد که نگه داره جواب داد :
- ظاهراً روح حامد بعد از اینکار که توی اختیار خودش نبوده دچار عذاب وجدان میشده و نقاشی از قیافه شون رو میکشیده!
رو به صدف خانم پرسیدم :
- پس اون چهره هایی که ماسک داشتن چی؟
صدف خانم با تاسف از ماشین پیاده شد و گفت :
- در ظاهرا کار رو حامد با شکل و شمایل حوراء انجام میداده ، اما یه عده هم باهاش همکاری میکردن .
مثلاً یه پرستار و دکتر باهاش همکاری کردن و اون تصاویر ماسک زده هم برای افرادی بوده که وقتی سرچ کردیم گفته شده بود توی بیمارستان با کرونا فوت شدن ...
اما در واقعیت انگار اینطور نبوده!
شاید اگه نقاشی هاشون رو روی دیوار اتاق حوراء یا همون حامد پیدا نمیکردیم هیچوقت نمیفهمیدیم علت مرگ بعضی از افراد مهم یا خانواده هاشون که به نوعی چون با سیستم همکاری نکردن ، ادعا شد با کرونا کشته شدن ؛
در حقیقت مرگشون قتل عمد بوده ...!
فقط خدا میدونه هر چقدر بگذره چقدر قراره با جنایات این فرقه آشنا بشیم!
شهریار سبد گل قرمزی رو گرفت و گفت :
- فکر کنم این قشنگ باشه نه؟
شهریار و صدف خانم رو جا گذاشتم و مستقیم به سمت سبد گل سفید بزرگی که پر از شکوفه های سفید و برگ های ریز سبز بود رفتم و برداشتم.
https://eitaa.com/fatemieh_1401
👇۱
میخواستم برم اما پاهام به زمین چسبیده بود
یه حسی درونم گفت : دِ جوون بکن لامصب حرف بزن ... !!
کنار سبد ایستادم و با دستام گرفتمش ...
زیر لب به سختی کلمات رو کنار هم گذاشتم و گفتم :
- میدونی گل های سفید به چه معنی هستن؟
یعنی ... یعنی دوست داشتنِ پاک ... بدون هیچ غریضه و هوس!
من ... خب من نمیخوام نامزدی مون رو بهم بزنم!
فقط میخوام ادامه بدیم ...
هُدی مقدم که تمام مدت ساکت بود با عصبانیت اشک هاش رو کنار زد و گفت :
- نمیخوام برام دلسوزی کنی. حالا که هیچکسی رو ندارم میخوای بمونی؟ من نیاز به هیچکسی ندارم فهمیدی ... حالا هم پاشو برو آقای نعمتی.
روی صندلی نشستم و گفتم:
- شما ... یعنی ... یعنی تو ... برای من همون احساس پاک هستی! که تا به حال به هیچکسی نداشتم.
اگه حسی بهت دارم بخاطر آقای مقدم شروع نشده که بخاطر مرگ ایشون از بین بره ...
من عاشق اون دختری شدم که اونقدر قوی بود که تونست خودش رو از اون همه امکانات و منجلاب بیرون بکشه و سالم زندگی کنه!
تو برای من نماد تمام احساس های پاک و سفیدی ...
اینبار میخوام با احساس واقعی خودم ازت خواستگاری کنم ...
با من ازدواج میکنی؟ نه صوری ... نه چند روزه و ماه و سال و موقتی ...!
تا همیشه ... بیا تا همیشه با هم ازدواج کنیم!
#پایان
پ.ن : اسامی مستعار و اتفاقات قریب به مضمون هستن ، از صبر و شکیبایی تون و اینکه وقت ارزشمندتون رو در اختیار بنده حقیر قرار دادین ممنونم.
گاهی وقتا کوچکترین گزارش هایی از ما به سازمان اطلاعات ، ممکنه پاذل های پیچیده و بزرگی رو کامل کنه که هیچوقت به ذهن مون خطور نمیکنه ...
تنها راه نجات برای گذشتن از شیب عمیقِ آخرالزمان فقط همینه : آگاه باشیم و آگاهی ببخشیم ...
با آرزوی سلامتی برای تمام سربازان وطن ...
حتی شما که سرباز سایبری و جهاد تبیین هستید🌹
https://eitaa.com/fatemieh_1401
✍ #م_علیپور
📆 بهار ۱۴۰۳
۳
صدف خانم رو به شهریار گفت :
- این دسته گل رو باید آقای نعمتی برای هُدی میخریدن که انتخاب شون رو ظاهراً کردن!
گل رز رو که به دوست یا آشنا کادو نمیدن ...
فقط برای کسی که دوسش داریم میشه اینو کادو داد!
نفس عمیقی کشیدم و دسته گل رو حساب کردم و از مغازه بیرون اومدم.
چند دقیقه ی بعد صدف خانم و شهریار هم با دسته گل قرمز از مغازه بیرون اومدن.
لبخند کمرنگی زدم و به سبد گل خیره شدم ...
تو افکارم غوطه ور بودم که شهریار با خنده رو به من گفت :
- تو برو اول با خانم مقدمحال و احوال کن ...
منم یه کم با صدف خانم در مورد این گل قرمز صحبت کنم شاید به یکی دیگه کادوش دادم
و رفتم برای خانم مقدم ابمیوه و کمپوت خریدم ...!
تقی به در زدم و در رو باز کردم ...!
خانمی که ظاهراً پلیس و مراقب بود از اتاق بیرون اومد و به سربازی که بیرون ایستاده بود پیوست.
خانم مقدم با چهره ی رنگ پریده روی تخت دراز کشیده بود.
سبد گل رو به آرومی روبروی تختش گذاشتم.
خب حالا باید چیکار میکردم؟ کاش یه سرفه بزنم بیدارش کنم ...! چطوره سبد رو بردارم باز با صدای بیشتری روی سکو بزارمش بیدار بشه ...
نه! ولش کن بزار استراحت کنه طفلک!
همینجا میشینم و چند دقیقه ی دیگه برمیگردم.
کارت " با آرزوی سلامتی " رو مرتب تر روی گل گذاشتم.
اگه نمیفهمید من گذاشتمش چی؟
آروم کارت رو در آوردم خیلی آروم خواستم زیرش " امیر نعمتی " رو بنویسم!
اما " امیر " رو که نوشتم جا کم اومد!
خواستم پایین کارت نعمتی رو هماضافه کنم ، اما خیلی زشت میشد ... بی خیال شدم و به همون
" امیر" رضایت دادم.
روی صندلی که نشستم یهو جیرجیر صندلی های های همراه مثل همیشه در اومد.
خانم مقدم که انگار توقع ورود کسی رو نداشت یهو چشم هاش رو باز کرد!
با دیدن من یکه ای خورد و خودش رو جمع و جور کرد .
خیلی آروم سلام کردم ...
پتو رو منظم تر روی خودش کشید و با لحن بی رمقی گفت :
- سلام ...
به سختی آب دهنم رو قورت دادم و گفتم :
- خداروشکر که حالتون بهتر شده ... خوشحال شدم که شنیدم به بخش منتقل شدین!
هدی مقدم نگاه سردی بهم انداخت و گفت :
- خوشحالی تون بخاطر من بود یا مرگ بابام؟
سری تکون دادم و با ناراحتی جواب دادم :
- خیلی دوست داشتم آقای مقدم دستگیر بشن , نه بخاطر عناد شخصی که باهاشون داشتم ... فقط بخاطر کارهای بدی که انجام داده بودن! اما هیچوقت راضی به مرگشون نبودم و خیلی متاسفم!
خانم مقدم اشک هاش رو پاک کرد و گفت :
- بابا مرد ... حتی نتونستم برای تشییع جنازه اونجا باشم! هادی معلوم نیست کدوم گوری فرار کرده! حامد توی کماست ... مامان همنمیدونم چه بلایی قراره سرش بیاد!
فقط میدونم که آه شما بود اگه یهویی خانواده ی ما از هم پاشید ... بابا خیلی به همه ظلم کرد!
اما حقش این مرگ بد نبود .
بغضش رو قورت داد و در حال پاک کردن اشک های جدیدی که صورتش رو پر کرده بود گفت :
- حالا دیگه راحت شدی! میتونی بری و با خیال راحت زندگیت رو بکنی! نگران اون نامزدی صوری هم نباش یه کم که بهتر شدم درستش میکنم !
مشتم رو گره کردم و نفس عمیقی کشیدم.
زبونم توی دهنم خشک شده بود و نمیدونستم چی باید بگم!
به سبد گل اشاره کرد و گفت :
- حالا میتونی بری ... لطفاً این سبد گل رو هم با خودت ببر.
https://eitaa.com/fatemieh_1401
👇۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
🎥 ماجرای خیابان مطهری؛ از کشف حجاب تا پاشیدن نسکافۀ داغ!
🔻مرکز اطلاعرسانی فاتب: ۲۴ اردیبهشت، واحدِ ویژه اجرای طرحِ نور در خیابان شهید مطهری توسط احدی از پرسنل آموزشدیدۀ نسوان به یک خانمِ جوان در حال تردد بهواسطۀ کشف حجاب و نقضِ علنیِ قانون تذکر داده که نامبرده ضمن هنجارشکنی، اقدام به پاشیدن محتویاتِ داغِ داخل لیوان (نسکافه) بهسمت ماموران نموده و بهصورتی هدفمند قصدِ فرار داشته که در همین حین پرسنلِ نسوان اقدام به پوشاندنش نموده و به خودرو منتقل میشود.
🔹همچنین در تصاویر بررسی شدۀ دوربینِ داخلِ خودرو نامبرده به موضوع پاشیدن محتویات داغ بهسمت ماموران اعتراف که ویدئو همزمان منتشر خواهد شد.
🔺گفتنی است فردِ موصوف بدون هیچگونه مشکلی به مقرِ انتظامی منتقل و روند اقداماتِ قانونی برای او انجام گردیده.
#روشنگری | #حجاب
https://eitaa.com/fatemieh_1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
🎥 #خبر_خوب | رئیسجمهور در مراسم جشن احیای ۳۹۵ واحدی راکد تولیدی: در کارخانه ای هستیم که تولیدش ۱۰ برابر شده است
🔹روزی که به این کارخانه آمدم کارگران دلسوز گلایه های زیادی از افزایش واردات بی رویهو بی توجهی به این واحد ها داشتند اما امروز این کارخانه تولیدش به ۱۰ برابر رسیده است.
#دولت_مردم | #ایران_قوی
https://eitaa.com/fatemieh_1401
📝 متن سنگ نوشته مزار مطهر #شهید_زاهدی (ره)
شهید القدس
طلایه دار جبهه مقاومت سرباز ولایت سرلشکر پاسدار
حاج محمدرضا(علی) زاهدی
(ابو مهدی)
فرزند حجت الاسلام حاج شیخ محمد
ولادت ۱۳۴۰/۰۶/۰۱ اصفهان
پس از سال ها مجاهدت در دوران انقلاب، ناآرامی های کردستان، فرماندهی لشکر ۱۴ امام حسین(علیه السلام) و لشکر ۴۴ قمر بنی هاشم(علیه السلام) در دوران دفاع مقدس و پس از آن فرماندهی لشکر ۱۶ قدس، فرماندهی نیروی هوایی و نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و همچنین حدود ۱۴ سال فرماندهی سپاه سوریه و لبنان در پیشانی نبرد با صهيونيسم غاصب، سرانجام تقدیر مبارکی که در شب قدر ۲۱ رمضان مصادف با ۱۳ فروردین ۱۴۰۳ برای ایشان مقدر شده بود رقم خورد.
او همانند مولایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) در 63 سالگی و روز شهادت ایشان، به دست رژیم اشغالگر قدس در کنسولگری جمهوری اسلامی ایران در دمشق به شهادت رسید.
امام خامنه ای (مدظله) :
سردار رشید و فداکار اسلام، سرلشکر پاسدار محمدرضا زاهدی، در کنار همرزم بزرگوارش سردار محمد هادی حاج رحیمی، با جنایت رژیم غاصب و منفور صهیونیست به شهادت رسیدند. سلام و رحمت خدا و اولیائش بر آنان و دیگر شهیدان این حادثه، و لعنت و نفرین بر سردمداران رژیم ظالم و متجاوز.
شهیدان ما از خداوند مهربان خود، نشان قبول مجاهدتِ درازمدت خود را دریافت کردند و هماکنون در جمع اولیاء و صلحاء، متنعم به نعم الهیاند.
سردارزاهدی از دهه شصت در میدانهای خطر و مجاهدت، چشم انتظار شهادت بود.
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/fatemieh_1401
🟢 واکنش کاربران فضای مجازی به سخنرانی امروز فرمانده کل سپاه در اصفهان
🔰 صحبت های سردار سلامی در آئین گرامیداشت چهلمین روز شهادت سردار زاهدی بازتاب گسترده ای در فضای مجازی داشت:
▫️ کاربر اسماء در پیام رسان ایکس به نقل از سردار سلامی نوشت: "ما به اندازه وسعت و بضاعت خود شهید زاهدی را شناختیم، نه به اندازه وسعت او"
▫️ کاربر "سایه خورشید" هم صحبت های فرمانده کل سپاه را اینگونه روایت کرد: "شهید زاهدی در تمامی مخاطرات سخت، در ابتدای نقطه خطر بود."
▫️ جمله "دشمنان ایران؛ فروشکسته و مچاله هستند" هم مورد توجه کاربر دیگری قرار گرفت.
▫️ "ارزش و جایگاه شهدای اصفهان"، "شهید پرور بودن اصفهان" و "روایت مجاهدت های سردار زاهدی" محورهای دیگری از صحبت های فرمانده کل سپاه بود که در پیام رسان ها بازتاب داشت.
▫️ کاربری یه. اسم" یا مهدی ادرکنی" هم به نقل از سردار سلامی نوشت: "آسمانیان بهتر از اهل زمین اصفهان را می شناسند"
▫️ خاتمه ی این واکنش ها جمله مقتدرانه سردار سلامی بود که توسط کاربران فضای مجازی اینگونه روایت شد: "این خط ادامه دارد..."
https://eitaa.com/fatemieh_1401
🌨🍃﷽🍃🌨
✨ هر لحظه دلخوش سلامی هستم که جوابش واجب است.
✨ سلام آینهٔ مصفای آدینهها
✨ سلام صاحبِ دلربای آدینهها
✨ سلام مهدی جان، دلبر اهل کسا
زبان در دهان نمیچرخد؛ آدینهها،
جز به بیصبری و التماس و دعا،
با تضرعِ به درگاه خدای سبحان،
با التجاء در سجده به پیشگاهِ خدای مهربان،
با خواندنِ اسامی زیبای خدای رحمان،
با تمسک به رحمتِ فاخرِ خدای لطیف، یعنی قرآن مجید.
میخوانیم:
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد
ألـلَّـھُـمَ عجِّـل لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
برای وصالِ عاجلِ صاحبِ دلربای آدینهها،
ان شاءالله
خیلی زود، زیبا و دلنشین.
مولای من
نمازم را در این آدینه، به کدام سو، به کدام قبله و چگونه برپا دارم که گوشهٔ تبسمِ شما را ببویم...؟
العجل یا مولای یا صاحِبُالزَّمان
بنفسی انت و امی و ابی و ولدی
💚بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ قَبْلَ الْإِنْشَاءِ وَ الْإِحْیَاءِ وَ الْآخِرِ بَعْدَ فَنَاءِ الْأَشْیَاءِ.🌷
💚 به نام خدای بخشنده مهربان.
ستایش مخصوص خداست که اول است؛ پیش از ایجاد جهان، و احیاء زندگان و آخر است؛ پس از فنا و زوال موجودات عالم.🌷
#ألـلَّـھُـمَــ_عجِّـل_لِوَلـیِـڪْ_ألْـفَـرَج
https://eitaa.com/fatemieh_1401
این نامه خیالم را راحت کرد
📍حجت الاسلام مرتضی آقا تهرانی؛
🔹بعد از رحلت حضرت امام(ره)، يادم است ما مشهد بوديم كه حاج آقا مصباح براي بيعت با آقا به تهران آمده بودند و از آنجا هم به مشهد آمدند. ما خدمتشان رسيديم و از وضع و اوضاع پرسيديم.
🔸حاج آقا فرمودند كه براي بيعت خدمت آقا رفته بودم ولي خدا را شكر دست خالي نرفتم، چون آيت الله بهجت يك نامه چهار صفحه اي براي حضرت آقا كه تازه رهبر شده بودند، نوشتند كه شروع نامه هم اين بود كه بنده انتصاب حضرتعالي را به سمت مقام ولايت و رهبري تبريك عرض ميكنم و بعد شروع كرده بودند كه حالا ديگر وظايف شما اين است.
🔸بعد آقا به آيت الله مصباح فرموده بودند كه تا حالا خيليها از مردم و مسئولين با من بيعت كردند ولي هيچ كدام دلم را آرام نكرد كه من در اين جايگاه بايد باشم يا نه الا اين نامه كه خيالم را راحت كرد. چون ميدانم كه ايشان اصلا بر مبنايي كه ديگران ممكن است بنويسند و حرف بزنند، نمي نويسند و صحبت نمي كنند.
📌انتشار به مناسبت سالروز ارتحال عارف بزرگ آیت الله بهجت(ره)
https://eitaa.com/fatemieh_1401
7.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸
⏱۷۸ثانیه😳تعطیلی شنبه ها ⁉️‼️
💥ترجمه فقط چند آیه به ما میگه باید با مطالبه گری حداکثری ، از شورای نگهبان بخواهیم مثل همیشه دقت نظر داشته باشه و مانع بشه👌
🎙کارشناس : محمدحسین دادخواه
#مطالبه_حداکثری
https://eitaa.com/fatemieh_1401